eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
7.9هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃خوب درس خوند و معنای واقعی را خیلی زود پیدا کرد که در13 سالگی برای نوشت "نشانی گیرنده : نمی دانم کجایی یا مهدی ؟! شاید در دلم باشی، یا شاید من از تو دورم. کوچه ، پلاک یا مهدی. سلام من به یوسف گمگشته ی دل زهرا و گل خوشبوی گلستان انتظار ای دریای بیکران، آفتاب روشنی بخش زندگی من که از تلالو چشمانت که همانند خورشید صبح دم از درون پنجره های دلم عبور می کند و دل تاریک و سیاه مرا نورانی می کند. تو کلید درِ تنهایی من! من تورا محتاجم. بیا ای انتظار شبهای بی پایان و..."  🍃با سیمش وصل شده بود به خود خدا ! که عهد نامه می نوشت، " بی حساب پیش، انشا ا..  چهل روز تمام کارمو خالصانه انجام بدم تا خدای مهربون از سر تقصیرات ما بگذرد و گناهامو ببخشه. توی این چهل روز ان شاالله توفیق پیدا کنم مادام العمر و زیارت امین ا.. را بخوانم و..." 🍃 در ورزش پیشرفت های چشمگیری داشت و تونست در مبارزه با شیطان مدال شهادت را از آن خود کند. صحبت از غنچه نوشکفته ای است، راضیه نام که در ۱۱ شهریور ۱۳۷۱ همراه با صدای ملکوتی در مرودشت شیراز پا به زمین گذاشت ودرشامگاه بیست و چهارم فروردین ۱۳۸۷ در «حسینیه سیدالشهدا» شیراز زمانی که نغمه «بی تو ای صاحب زمان» مداح فضای را عطرآگین کرده بود در اثر انفجار به شدت زخمی شده و ۱۸ روز بعد زینت مسافران آسمانی شد🕊 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۱ شهریور ۱٣٧۱ 📅تاریخ شهادت : ۱۰ اردیبهشت ۱٣٨٧ 🕊محل شهادت : شیراز 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :۲۹ گمنام گمنام🕊 🍃ساختمانمان موش زياد داشت . شب ها از ترس موش ها نميتوانسم به آشپز خانه بروم . يك موكت زدم به آن جايي كه فكر ميكردم محل آمد و رفت موش هاست . 🍃 يك شب كه مهدی آمد گفت " خيلی تشنمه . آب خنكِ خنك ميخواهم ." گفتم " پارچ بغله دستته . " گفت " نه ، بايد بری واسم درست كنی . " رفتم با ترس و لرز آب يخ درست كردم . وقتی برگشتم ديدم دارد ميخندد . گفت " از همان اول كه موكت را آن جا ديدم ، فهميدم قضيه از چه قرار است . 🍃می خواستم سربه سرت بگذارم . " گفتم " آره تو رو خدا مهدی يك كاری بكن از شرّ اين راحت بشوم ." گفت " يك شرط داره ." من ساده هم منتظر بودم ببينم چه شرط ميگويد . گفت " شرطش اينه كه اگر موش ها رو گرفتم كبابشان كنی . " آن شب من ديگر اصلاً نتوانستم شام بخورم ! 🍃 ما هم آدم های معمولی بوديم . جوان بوديم . ميدانستيم خوش گذراندن يعنی چه . ميدانستيم كه زندگيمان عادی و امن نيست . ولی وقتی ميديدم آقا مهدی درست در ايام جوانی كه آدم ها وقت خوش گذشتنشان است ، دارد تير و گلوله ميخورد به خودم ميگفتم كه از خيلی چيزها ميشود گذشت . 🍃جای زخم هايش را من يك بار ديدم . تمام گوشت يك پايش سوخته بود . هر بار كه ليلا را بغل ميكرد ليلا تمام جيب هايش را ميكشيد بيرون و هرچی توی جيب هايش بود بر ميداشت توی دهنش ميكرد . ميگفتم " اين ها كثيفه ." ميگفت " اشكالی ندارد . " زن با خودش منتظر آمدن مرد نشسته بود تا اين روزِ به نظر او مهم را در كنار هم باشند. 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :۳۰ گمنام گمنام🕊 🍃سالگرد ازدواجشان بود . چيزی كه مرد روحش هم از آن خبر نداشت . خسته چشم هايش را باز كرد و همسر خوش حالش را ديد كه توی خانه مخصوصاً سر وصدا راه انداخته كه او بيدار شود . مرد دوباره چشم هايش را هم گذاشت . با زندگی معمولی آشتی كرده بود . 🍃حداقل تنش در خانه راحت بود . گلوله و جنگی در كار نبود . ولی پشت پلك هايش را هر بار روشنی انفجاری پر ميكرد . خوابيدن آرزويی قديمی شده بود . جنگ امان همه را ميبريد . 🍃 " زن توی حمام داشت بچه را ميشست . گرمای تن بچه اش را حس می كرد . زندگی همه ی لطفش را با دادن آن بچه به او نشان داده بود . او نقش خود را در دنيای زنده ها بازی كرده بود . بچه گريه اش بلند شد . حواسش نبود ، شامپو زياد زده بود . تا دو ساعت بعد ليلا همين جور يك ريز گريه ميكرد . 🍃 مجيد كه آمد به شوخی گفت " مجيد ما اصلاً اين بچه را نميخواهيم . باشه مال تو ." مجيد بغلش كرد و بردش بيرون . برگشتنی ساكت شده بود . حالا كه حرفی از مجيد زدم بايد از اين برادر بيش تر بگويم. 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔 چرا که بی تو👤 ندارم گفت و شنید بهای تو💞 گر بود خریدارم که جنس خوب به هر چه دید خرید✅ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
| کاش می دانستم به چه می اندیشی كه چنین گاه به گاه میسرانی بر چشم غزل داغ نگاه می سرایی از لب شعر مستانه آه كاش میدانستی به چه می اندیشم كه چنین مبهوتم من فقط جرعه ای از مهر شما نوشیدم با شما ترجمه عشق خدا را دیدم... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 | 🔻 خیره شده‌ام به أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ چشمهایش .... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز تولد شهید سجاد دهقان✨🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃بی مقدمه می‌نویسم، از تویی که در آغوش متولد شدی در هیاهوی سال شصت و دو. شدی مخزن‌الاسرار مادر تا دلِ نگرانش از دوری فرزندش آرام بگیرد. 🍃او هم همه آن نگرانی ها را لالایی کرد و در گوشت ‌گفت، از رزم رزمنده ات‌گفت وَ تو به خواب رفتی. خلاصه اش کنم اینکه با همین لالایی ها قد کشیدی و شدی تخریب، سجاد دهقان. 🍃حال و هوای صاف و آبی آن روز های اردیبهشت با روحت عجین شده بود و نیتت را زلال و صاف ساخته بود، به قول همسرت همین اخلاص و نیت پاک‌ات تو را تا میان "ای کاش" هایت برد... 🍃آخر خواندم که گفته بودی ای کاش به تشت حامل سر مبارک می‌رسیدیم، ای کاش به سه ساله دلتنگ پدر می‌رسیدیم ای کاش...* 🍃و درست زمانی که اینها قرار بود دوباره تکرار شود و دنیا را باز به خود ببیند تو رسیدی! به جایی که میشد یک نفس تا عرش اعلا رفت، قطعه ای از را به غنیمت گرفت و پناهنده شد. 🍃و اکنون تو شش سال است که به خدا پناه بردی و در آسمان سکنی گزیدی وَ فرزندانت سی و هشتمین سالگرد میلادت را در زمین کنار مزارت جشن میگیرند. 💐 پ.ن* بخشی از وصیت نامه شهید ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۱ اردیبهشت ۱٣۶٢ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ بهمن ۱٣٩۵ 🕊محل شهادت : حلب 🥀مزار شهید : کازرون 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید علی حیدر حیدری🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh