eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خاطرات_شهید ●در خانه درهمه ی کارها به #همسرشان کمک می کردند و مشوق خوبی برای همسر خود♥️ در تحصیل
‍ ✨☆به نام حق☆✨ 🌼🍂اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ قُلُوبُهُمْ مُتَعَلِّقَةٌ بِمَحَبَّتِکَ 🍂خدایا ما را از قرار ده که 💗 هایشان به عشقت 🥀آویخته اند... * 🌼تو این چنین بودی، نه⁉️ یک .سرشار از .🌸 در تلاطم دلربایی.و چه زیباست دل ربودن در .دلربودن 💘از معشوقی که خود عاشقی ست. دل ربودن، در تعظیمی مُعزّانه. 🍂تو این چنین بودی، نه⁉️ بی تاب..بی قرار.و چه زیباست🙂 این بی قراری که در دل به 🌷او تجلی می یابد. 🌼تو این چنین بودی، نه⁉️ عبد، عبد، عبد... ، که جهان پی در پی بگردد و ما این چنین ! دریغ! 🍂پ.ن: * مناجات المحبّین 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸عبدالحسین، اول در سبزی فروشی🌿 کار می کرد و مدتی هم در شیر فروشی بود. اما #زود از آنجا بیرون آمد 🔹م
3⃣2⃣3⃣1⃣🌷 ✍ 🔰پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱📆 در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، . نامت را گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک عشق بازی هایت♥️ 🔰به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود👌 همیشه مراقب نگاهت بودی و این کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به ندوزد❌ حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!! 🔰و چه است شهری که نگاه مردانش، آرام و سربه زیر باشد. کمی با ما راه بیا، برایمان بگو ؟ چه گفتی؟ چه خواستی⁉️ که اجابتش هم صحبتی با شد؟! 🔰بعید میدانم کسی از داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن ظلمت🌚 وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر گذاشتی و ندا از آسمان💫 به گوشَت رسید که از این سو بروید. 🔰تو خاصی...! یعنی باید بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای کمک بیاید. مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را می‌کنند تنها نمی‌گذاریم⁉️ 🔰به گمـانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با (ع) برد. تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت خواهر. همچو مادر🥀 بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. رفته رفته شبیه معشوق💖 می‌شود و تو چه خوب شکل شدی. 🔰سال‌ها گمنامی و بی‌نشانی. و در آخر سهم ما از تو، یک ، صفحاتی قرآن📖 و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته. 🔰سال‌هاست ، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست. کمی با ما راه بیا‌‌.دعایمان کن شویم؛ جان برکف برای حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم😔 🔰رسم عاشقی را خوب بلدی، گرد قدم‌هایت👣 بر سر و روی ما هم بنشیند. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🥀 من کفن نمی‌خواهم... . بهار 89 رفت کربلا، یک روز بعد از زیارت بیشتر بچه‌ها رفتند برای خریدن کفن؛ خانمش به حاج‌رحیم گفت: «خوب است که ما هم اینجا کفن بخریم».حاج رحیم گفت: «من کفن نمی‌خرم، شما اگر می‌خواهید بخرید». همان موقع یکی از بچه‌های هیأت هم به حاجی پیشنهاد داد که بریم و کفن را بخریم، حاجی باز هم گفت: «من کفن نمی‌خواهم» پرسید: «چرا؟» حاج‌رحیم گفت: «من شهید می‌شوم و با لباس سپاه دفنم می‌کنند». گفت: «جنگ که تمام شده حاجی!» حاجی در جوابش گفت: «من هیچ وقت از رسیدن به شهادت ناامید نیستم و نخواهم شد» ♥️ ( شهادت: اردیبهشت ۱۳۹۵_سوریه_خان طومان_ رفقا از ۱۳ شهید اون روز فقط پیکر حاج رحیم برنگشته!!! دعا کنید ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 📍ساده زندگی می‌کرد... 🌟با وجودی كه شهيد آبشناسان از امكانات رفاهی فراوان برخوردار بود، ولي در قرارگاه‌ها و پادگانها شبها برای خواب پتويی را روي زمين پهن می‌کرد و روی آن دراز می كشيد و پتويی را هم روی خود می انداخت.  بيشتر اوقات خود را بدون تكلف و در كمال سادگی می گذراند. نه لباس فرم فرماندهی نيروی مخصوص به تن می‌كرد و نه درجه نظامی روی دوش قرار می داد.  برای پاسخ به كنجكاوی ديگران می‌گفت: زمانی اين لباس را خواهم پوشيد كه تك تك افراد اين لشكر تكاور واقعی باشند.  تا زمانی كه يك نيروی ناتوان و نالايق در اين لشكر وجود نداشته باشد من خود را فرمانده لشكر نيروی مخصوص نمی دانم. 💬راوی: سرلشكر سنجری فرمانده وقت قرارگاه حمزه سيدالشهدا (ع) و همرزم شهيد حسن آبشناسان 🌷شهید حسن آبشناسان🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🔹در دوران عقد💍 بودیم. یک شب که از خانه برمی گشتیم، دیدیم در یک خیابان اصلی به سمت خیابان فرعی، ماشین ها که می رسند نیش ترمزی می کنند، نگاه می کنند و می روند. برایمان سؤال شد که چی شده⁉️ 🔸 وقتی رسیدیم سر خیابان فرعی، دیدیم 2 تا موتور سوار🏍 یک خانومی را می خواهند به سوار کنند. همه نگاه می کردند و می الهی محمدحسین تا رسید ترمز کرد. پیاده شد و درب ماشین را قفل کرد. 🔹من ترسیدم هر چه صدایش کردم گوش نکرد، دوید سمت آن 2 نفر👥 آن ها هم فرار کردند. بعداً به محمدحسین گفتم: یک کم کن. شاید چاقویی یا چیزی داشته باشند. محمدحسین گفت: "امر به معروف و نهی از منکر" مثل نماز ، این خانوم هم مثل ناموس خود ماست. 🔸خیلی بود. هر وقت من همراهش سوار ماشین بودم، اگر خانوم محجبه می دید کنار خیابان، سوار می کرد🚗 حتی اگر شده مسیر را عوض کند تا آنها را برساند. راوی: همسر شهید 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
طرح جدید به مناسبت سالروز تولد #شهید_محمود_اخلاقی🌷 📆تاریخ تولد: ۲ آبان ۱۳۴۰ 📆تاریخ شهادت: ۱۳۵۹ 🥀م
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍃قصه از آنجایی شروع شد که مادری به آغوش اسلام پناه آورد و خود پناهِ این شد؛ انقلابی که نیاز به سرباز داشت و مـ♥️ـادر تازه مسلمان شده ی قصه ی ما، را پیشکش کرد. 🍁امروز، باید از جسارت مادر بگویم تا مبادا فراموش کنیم🗯 محمود نام ها در چه دامنی پرورش یافته اند؛ مبادا از یاد ببریم دل بریدن مادرانی را که فرزندان را من و شما کرده اند. 🍃حرف های مادر محمود را که میشنوی، دم به دم از پسرش می گوید. دلم قرص میشود همانجایی که به نقل از محمود با میگوید: "ما از ابوذر هم میتوانیم بهتر باشیم✔️ ایمان ده درجه دارد و میتوانیم به عالی ترین درجات آن برسیم. به برسیم✨ 🍁با ادامه ی حرف های مادر، دیگر جای بهت و تعجبی برایم نمیماند‼️ برایمان تعریف میکرد از ختم ای که گرفته بود؛ به این نیت که اگر قرار است جوانش شود قسمتش روز عاشورا باشد و اشک های مادر هم نذر بی مادریِ حسین(ع)💔 🍃روز که شده بود، مادر دست به دعا برداشته بود🤲 و برای قابل نشدن خودش گلایه میکرد. از آن سو محمود، برای اقامه نماز ظهر عاشورا به تبعیت از اربابش قامت بست؛ و فراغِ بالِ او بود که ترس را از دیگر همرزمان👥 گرفت. بعد نماز، همه خیال برخاستن داشتند اما محمود تسبیحات را زمزمه میکرد📿 و می گفت: "امروز باید کار را یکسره کنیم..." سرانجام دعاهای مادر محمود، جسم بی جان و او بود که روز عاشورا از سومار پر گرفت. ✍️نویسنده : 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh