🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (4) 🌹شهیدی که قرض های تفحص کننده خود را ادا کرد🌹 #شهید_سید_مرتضی_دادگر🕊 🔻بخش
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (5)
🌹شهیدی که بعد از تفحص به درخواست خودش گمنام ماند🌹
تو ❣فکه❣ دنبال پیکر #شهدا بودیم.
#نزدیک غروب، #مرتضی یه #شهید توی #گودال پیدا کرد.
هربیل خاک رو که می ریخت بیرون، #مقدار بیشتری خاک توی گودال برمی گشت!
#دم اذان #مغرب شد. مرتضی بیل رو فروکرد تو خاک و گفت: فردا برمی #گردیم.
#صبح برگشتیم #فکه.
به محض رسیدن، مرتضی رفت سراغ بیل و اون رو از #خاک کشید بیرون و راه افتاد.
تعجب کردم. گفتم: آقا #مرتضی کجا #میری؟!
یه نگاه به من کرد، گفت:
#دیشب یه جوونی اومد به خوابم و گفت:
#من دوست دارم تو❣فکه❣بمونم! بیل رو بردار و برو...
📚کتاب شهید گمنام
🍃🌹🍃🌹
#سلام ما به سربازان گمنام
به #ابراهیم و #ردانی و #ضرغام
به آنانی که عمری #نذر کردند
اگر #رفتند، دیگر #برنگردند ...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 چقدر دلتنگ نگاهت میشم هر روز،هر شب،هر لحظه.. و تو چقدر زیبا به قلب بیقرارم عشق و آرامش هدیه می
0⃣0⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_ابراهیم_هادی❤️🕊
💠 نارنجک
🌷قبل از #عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، بین فرماندهان سپاه و ارتش جلسه ای در محل #گروه_اندرزگو برگزار شده بود.
🌷 بجز من و #ابراهیم، سه نفر از فرماندهان ارتش و سه نفر از فرماندهان سپاه حضور داشتند. تعدادی از بچه ها هم در داخل حیاط مشغول #آموزش_نظامی بودند.
🌷 اواسط جلسه بود. همه مشغول صحبت بودند. يك دفعه از پنجره اتاق یک #نارنجک به داخل پرت شد....!
🌷دقیقاً وسط اتاق افتاد. از #ترس، رنگم پرید. همینطور که كنار اتاق نشسته بودم سرم را در بین دستانم قرار دادم و به سمت دیوار #چمباتمه زدم! برای لحظاتی نفس در سینه ام #حبس شد. بقیه هم مانند من، هر یک به گوشه ای خزیده بودند.
🌷لحظات به سختی مى گذشت، اما صدای #انفجار نیامد. خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لا به لای دستانم نگاه کردم. از صحنه ای که می دیدم خیلی #تعجب کردم. آرام دستانم را از روی سرم برداشتم. سرم را بالا آوردم. با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود، گفتم: آقا #ابرام!! بقیه هم یک یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می کردند.
🌷صحنه بسیار #عجیبی بود. در حالی که همه ما به گوشه و کنار اتاق خزیده بودیم، ابراهیم روی #نارنجک خوابیده بود. در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت خواهی گفت: خیلی شرمنده ام، این نارنجک #آموزشی بود. #اشتباهی افتاد داخل اتاق.
🌷....ابراهیم از روی نارنجک بلند شد. در حالی که تا آن موقع که سال اول جنگ بود چنین اتفاقی برای هیچ یک از بچه ها نیفتاده بود! بعد از آن، ماجرای نارنجک، #زبان به زبان بین بچه ها می چرخید.
📚 کتاب سلام بر ابراهیم
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣7⃣ به یاد #شهید_داوود_عابدی❤️🕊❤️ 👈شهیدی که هم صورت و هم سیرتش شبیه #ابراهیم_هادی بود. #بخوانید👇👇
8⃣1⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔻شهیدی که هم صورت و هم سیرتش شبیه #ابراهیم_هادی بود👇👇👇
#شهید_داوود_عابدی🌷
💠 الگویی بنام ابراهیم:
🌷مرحوم سعید مجلسی خاطرات زیبایی از یک #رزمنده در واحد اطلاعات برای ما نقل میکرد.می گفت: آن رزمنده، یک #ورزشکار حرفه ای، #مداح خوش صدا و سیما و یک #نیروی_شجاع در کار اطلاعاتی است و ....
🌷آن مرد بزرگ #ابراهیم_هادی بود که خیلی از فرماندهان ما از مردانگی و #اخلاص او برای ما حرف می زدند. بعد از #والفجر مقدماتی بود که مرحوم مجلسی تصویر ابراهیم را برای ما آورد.
🌷وقتی تصویر ابراهیم را دیدیم، شگفت زده شدیم انگار #داوود بود! خود داوود هم با تعجب به تصویر #خیره شد.... مجذوب چهره و جمال او بودیم که سعید مجلسی گفت: ابراهیم در #کانال_کمیل، همراه با برادر داوود (شهید حمید عابدی) حضور داشته و مفقود شده، خلاصه خیلی حال ما گرفته شد.
🌷داوود او را #الگوی خودش قرار داد. و دلش می خواست راه و #مرام ابراهیم را ادامه دهد.
اواخر سال 1361 بود که با داوود #تهران بودیم. سعید مجلسی خبر داد که امروز مراسمی برای ابراهیم در مسجد محمدی در خیابان زیبا برقراره، من هم به داوود زنگ زدم و گفتم اگه می تونی با #موتور بیا دنبال من با هم بریم مراسم شهید ابراهیم هادی.
🌷عصر بود که داوود اومد و با موتور رفتیم خیابان زیبا. همین که وارد #مسجد شدیم، تمام نگاه ها به سوی ما برگشت. از کنار هر کسی رد شدیم با تعجب گفت: #ابراهیم_زنده_شده!! یکی از دوستان ابراهیم جلو اومد و در حالی که با چشمان گرد شده از #تعجب به داوود نگاه میکرد، گفت آقا شما کی هستی؟انگار خود #ابراهیم اومده!
🌷داوود هم با #لحن_لوتی خودش گفت: نه آقا جون چی میگی؟ ما کجا، آقا ابراهیم کجا، ما #انگشت_کوچیکه کل ابرامم نمیشیم.
🌷بعد جلسه همه با داوود کلی #عکس یادگاری گرفتند وقتی سوار شدیم برگردیم، داوود گفت : تو منو آوردی اینجا که داغ اینا رو #تازه کنی؟؟؟
من کجا، کل ابرام کجا؟؟؟ دیگه چیزی نگفت ولی تا روزای آخر تو #خلوتاش با ابراهیم #رازها داشت....
#شهید_داوود_عابدی🌷
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#پنجشنبه ها تو زائر #حســـــــــــــــیــــنی و من #زائر تـــــــــــــــــــــوام... شهدا را یاد
0⃣9⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠پای رفیق تا همه جاباید ایستاد
🌷دفعه اول که اربعین #کربلا باهم پیاده رفتیم🚶، من اواسط راه پا درد شدیدی گرفتم، به جواد گفتم:شمابچه ها را بردار برو جلو و معطل من نشوید🚫 و سر ظهر #عمود ۳۱۰ منتظر بمانید تا که من برسم.
🌷 ظهر که رسیدم به عمود ۳۱۰، جواد و بچه ها را پیدا نکردم، دو ساعتی⏱ دنبالشون گشتم ولی باز پیداشون #نکردم؛ باخودم گفتم بچه ها حتما زیاد معطل من شدند 🙁و چون قرارمون برا استراحت و خواب در عمود ۳۶۰ هست حتما رفتند آنجا.
🌷 حرکت کردم که برسم به #جواد و دوستان، ولی جواد همون اطراف عمود۳۱۰ ایستاده بود #منتظر من☺️.بچه ها به جواد اصرار می کنند که بیا برویم و حتما #ابراهیم ما را پیدا نکرده و رفته جایی دیگر.
🌷 ولی جواد در جواب بچه ها تکرار میکنه که تا ابراهیم را پیدا #نکنم از اینجا تکون نمیخورم📛؛ هرکس میخواد حرکت کنه، اشکال نداره ولی من میمونم تا ابراهیم را پیدا کنم.
🌷جواد میگه ما باهم #پیمان داریم که هوای همدیگه را داشته باشیم و من بدون اون نمیام تا پیداش کنم، این درس بزرگی بود 👌برا همه رفقا که یادبگیرند پای رفیق تا همه جاباید ایستاد.💯
راوی: دوست شهید
#شهید_جواد_محمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید هادی کجا و من کجا...❗️ بخوانید👇👇 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔻شهید هادی کجا و من کجا؟
مذهبی بودم،
کارم شده بود چیک و چیک📸
سلفی و یهویی...✌️
عکسهای مختلف با #چادر و #روسری لبنانی!
من و دوستم یهویی توی کافیشاپ
من و زهرا یهویی #گلزارشهدا... !!
من و خواهرم یهویی... !!!
عکس لبخند با #عشوه های ریز دخترانه...
دقت میکردم که حتما چال لپم نمایان شود در تمامی عکسها...😔
#کامنتهایم یکی در میان احسنت و فتبارک الله👌...
#دایرکتهایم پر شده بود از تعریف و تجمیدها...
از نظر خودم کارم اشتباه نبود📛
چرا که حجاب داشتم ، #حجاب_برتر
کم کم در عکسهایم رنگ و لعابها بالا گرفت،☺️
تعداد #مزاحمها هم خدا بدهد برکت!
کلافه از این صف طویل مزاحمت...😓
♨️یکبار از خودم جویا شدم چیست علت؟!؟!؟!؟!
چشمم خورد به کتابی📚
رویش نشسته بود
#خروارها_خاک_غفلت...
هاا کردم و خاکها پرید از هر طرف...
📖« #سلام_بر_ابراهیم» بود عنوان زیر خاکی من.
" #ابراهیم هادی" خودمان...
همان گل پسر
#خوشتیپ
#چارشانه
و #هیکل روی فرم
و #اخلاق ورزشی
شکست #نفس خود را...
شیک پوشی را بوسید و گذاشت کنج خانه...🏚
ساک ورزشیاش هم تبدیل شد به کیسه پلاستیکی!
رفتم سراغ #ایسنتا و پستها
نگاهی انداختم به کامنتها؛
۸۰ درصدش جنس #مذکر بود!!!📛🔞
با احسنت ها و درودهای فراوان!
لابه لای کامنتها چشمم خورد به حرفهای #نسبتابودار برادرها!
دایرکتهایم که بماند!
⚡️عجب لبخند ملیحی...
⚡️عجب حجب و حیایی...
انگار پنهان شده بود پشت این حرفهای نسبتا ساده؛
💥عجب هلویی...
💥عجب قند و نباتی، ای جان!
از خودم بدم آمد😣
شرمسار شدم از این همه عشوه و دلبری...
#شهیدهادی کجا و من کجا😥
باید نفس را قربانی میکردم...
پا گذاشتم روی نفس و خواستم کمی بشوم شبیه ابراهیم و ابراهیمها...
✨🌷 دعا میکنم اگر تا حالا این #کتاب رو نخوندین، توفیق خوندنش نصیبتون بشه.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🍂🍃🍂🍃 هر انسانی #عطر خاصی دارد گاهی برخی عجیب #بوی_خدا میدهند همانند... #شهید #
2⃣8⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠نمونهای از #نهیازمنکـر👇👇
🌷شهیـد #ابراهیـمهـادی
🔹یکی از رفقای ابراهیم گرفتار #چشم_چرانی بود👀 و مرتب به دنبال اعمال و رفتار غیر اخلاقی🔞 میگشت.چند نفر از دوستانش با داد زدن🗣 و قهرکردن نتوانسته بودند #رفتار او را تغییردهند.
🔸در آن شرایط که کمتر کسی او را تحویل میگرفت، #ابراهیم خیلی با او گرم گرفته بود😊 و حتی او را با خودش به زورخانه میآورد💪 و جلوی بچه های دیگه خیلی به او #احترام میگذاشت.
🔹مدتی بعد شروع کرد بااو #صحبت کردن. ابتدا اون رو #غیرتی کرد و گفت:"اگه کسی به دنبال مادر وخواهر تو راه بیفته😵 و اونها رو #اذیت بکنه چیکار میکنی⁉️"
🔸اون پسر با عصبانیت گفت😤: "چشماش رو در مییارم"😡. #ابراهیم خیلی آروم گفت:"خُب پسر، تو که برای #ناموس خودت اینقدر غیرت داری چراهمون کار اشتباه رو انجام میدی⁉️"...
🔹بعد ادامه داد: "ببین اگه قرارباشه هرکی به دنبال #ناموس دیگری باشه که دیگر جامعه از هم میپاشه♨️ و سنگ روی سنگ بند نمیشه"
🔸 بعد ابراهیم از #حرام بودن نگاه به نامحرم👀 حرف زد و کلی دلیل دیگه آورد و اون پسر تأیید میکرد👌. بعد هم گفت: "تصمیم خودت رو بگیر اگه میخوای با ما #رفیق باشی باید این گناه رو ترک کنی🔞. "
🔹 #برخوردخوب و دلائلی که ابراهیم برای او آورد باعث تغییر کلی در #رفتارش شد و او را به یکی از بچههای خوب محل تبدیل کرد.😍👌
🔸این پسر #نمونهای از افراد بسیاری است که ابراهیم با برخورد خوب واستدلال و صحبت کردن های #به_موقع آنها را متحول کرده😢 بود. #نام این پسرهم اکنون بر روی یکی از کوچههای محله نقش بسته است🙂.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهادت مقصد نيست... راه است ... مقصدخداست.... و شهادت #معقولترين راه براي رسيدن به خداست🌼 #شهید_عل
اگر امتحان #ابراهیم علیه السلام
خواب بود و چاقوی کند!
#مادر های سرزمین مان؛
بدون خواب دیدن،در عین بیداری!
#داوطلبانه
با تیر #قناصه ای که هیچ وقت کند نمی شود!
دارند #امتحان می دهند.
#مادر_شهید_جاویدالاثر
#شهید_علی_اقاعبدالهی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📎 #کلام_شهید اگرما #هواےنفس را کنار نگذاریم کارهایےڪہ انجام میدهیم هیچ #فایدهای نخواهدداشت، چرا؟ چ
3⃣2⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰مشغول آشپزی🍜 بودم، #آشوب عجیبی در دلم افتاد،مهمان داشتم،به مهمانها گفتم: شما آشپزی کنید من الان بر می گردم.
🔰رفتم نشستم برای #ابراهیم(شهید همت) نماز خواندم📿، دعا کردم، گریه کردم😭 که سالم بماند، #یک_بار دیگر بیاید ببینمش.
🔰ابراهیم که آمد به او گفتم که👈 چی شد و چه کار کردم☺️.رنگش عوض شد و سکوت کرد.
گفتم: چه شده مگر؟
🔰گفت: درست در #همان_لحظه میخواستیم از جادهای رد شویم که مینگذاری💣 شده بود.
اگر یک دسته از نیروهای #خودشان از آنجا رد نشده بودند، می دانی چی می شد ژیلا؟
🔰خندیدم😅.باخنده گفت: تو نمیگذاری من #شهید بشوم، تو سدّ راه شهادت من شدهای؟ #بگذر_از_من!
به روایت همسر شهید
#شهیدحاج_محمدابراهیم_همت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سہ_بـرادر
سه #برادر با هم هماهنگ بودند
داخل خونه بیرون از خونه
با هم سر کار میرفتند،
بعد هم تظاهرات و فعالیت ها سیاسی
آخر هم جبهه و #شـهــــادت...
#ابراهیم شهید شد
#عبدالله مفقود الاثر شد
#حبیب رو هم پس از نه سال تکه اے از استخونهاشو به همراه پلاک براے خانواده اش آوردند
#برادران_شهید_جعفرزاده🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🍂🍃🍂 #خوشبختی یعنی تو ستارهی #آسمان زندگیام باشی و من #یقین داشته باشم که راه را با تو هرگز گم
#شکستن_نفس...
باران شدیدی درتهران باریده بود.خیابان17شهریور را آب گرفته بود؛ چند #پیرمرد میخواستند به سمت دیگرخیابان بروند، مانده بودند چه کنند، همان موقع #ابراهیم از راه رسید.پاچه #شلوار را بالازد؛ با #کول کردن پیرمردها آن هارا به طرف دیگرخیابان برد...
ابراهیم ازاین کارها زیاد انجام میداد و هدفی جز #شکستن_نفس خود نداشت مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها #مطرح بود.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzad