eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
خـدا چند را نمی‌بخشد: 👈عمدا نـــماز نخـواندن 👈به ناحـق آدم ڪُشتن 👈عقـــــوق والــــــدین 👈آبــــــــــــــرو بُـــردن این گـــناهان آنقدر نحسند ڪه گاهی صاحـبانشان مـــــوفق به نمـیشوند. ‍ 🌷 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
4_5769283685857625466.mp3
4.1M
از زمین و زمان به گوشِ جان میرسد، اباصالح مدد یا اباصالح مدد.. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🖼اطلاع_نگاشت| 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌸شاخصه های 🌸مصادیق منتظران در قرآن ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🍀حضرت علی علیه السلام : 🔸« ألا إنَّ فیهِ عِلمَ ما یَأتِی، الحَدیثَ عنِ الماضِی، و ردَواءَ دائکُم ، و نَظمَ ما بینَکُم». 🔹« بدانید که در قرآن علوم مربوط به آینده و سخن از گذشته و داروی درد شما و آنچه مایه نظم و سامان میان شماست، وجود دارد». ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯ 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹🍃مسابقه قرآنی 3 منبع مطالب عید مبعث🍃🌹 1⃣هدف بعثت از نگاه قرآن (۴مورد) 2⃣وضع مردم حجاز قبل از بعثت چگونه بوده است ؟ 3⃣درسخن مولا امیرالمومنین علیه السلام در خطبه 1نهج البلاغه ، چرا خداوند حضرت رسول را به پیامبری مبعوث کرد ؟ 4⃣در عبارت قرانی /لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ چه نکته ی زیبا ومعرفتی نهفته است بنویسید ؟ دونکته 5⃣آیاتی که مژده رسالت رسول الله ، توسط جبرییل برآن حضرت بود، بنویسید ؟ 6⃣تنها منتی که خداوند در قرآن برمومنین نهاده ،چیست ؟ 7⃣فرق ایه 164آل عمران باآیه 129بقره(درموضوع بعثت) چیست ؟ دومورد بنویسید با توضیحات کامل 8⃣پیامبر هدف از بعثت خود را چه چیزی بیان کردند(باتوضیحات کامل)؟ 9⃣یوم البعث یعنی چه ؟باذکر نام سوره وشماره آیه وتوضیحات کامل۰ ⏰زمان پاسخگویی مسابقه تا۸فروردین 💸💸💸💸💸💸💸جایزه این مطابقه به قید قرعه به یک نفرمبلغ ۳۰۰۰۰تومان ناقابل تعلق میگیرد💳💳💳💳💳💳💳 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
را به بامرام ها میدهند. به مهربان ها! به آن فعال های همیشه آماده ی کار! به بخشنده ها! به دلسوزها! به پرکارهای کم استراحت! به متواضع های همیشه امیدوار! به هیئتی و مسجدی بی ریا! غرور و شهادت خودخواهی و شهادت عیب جویی و شهادت خودپسندی و شهادت قیافه گرفتن و شهادت... چشم‌دیدن این و آن را نداشتن و شهادت... توهم کسی بودن شهوت دیده شدن تنبلی و وقت گذرانی از زیر کار در رفتن یکسره غر زدن و شهادت... هیهات...شهادت را به بی خیال های کم کار، به همیشه خسته های پر ادعا، به تماشاچی های عافیت طلب نمیدهند... که نمیدهند... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
‌شهادت را همه دوست دارند اما زحمت کشیدن برای شهادت را چه؟ شهید شدن یک اتفاق نیست. گلی است که برای شکوفا شدنش باید خون دل بخوری... به بی دردها به بی غصه ها به عافیت طلب ها شهادت نمیدهند. به آنکه یک شب بی خوابی برای اسلام نکشیده. یک روز وقتش را برای تبلیغ دین نگذاشته، شهادت طلب نمیگویند. دغدغه هیأت دغدغه بسیج دغدغه کار جهادی دغدغه دست این و آن را گذاشتن توی دست شهدا. دغدغه آدم شدن... دغدغه ی شهادت، به حرف که نیست قلبت را بو میکنند اگر بوی دنیا می داد رهایت می کنند... اگر عاشق شهادتی اول باید سرباز خوبی باشی خوب مبارزه کنی مجروح شوی اما کم نیاوری... درست مثل یاران عاشورایی حسین بن علی ¤شهادت را به تماشاچی ها نمی دهند ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🕯🖌... اگه بری به آدمِ ۱۰۰ سال پیش بگی آقا می‌دونی برق چیه؟! میگه نمی‌دونم چیه ، نمی‌خوامم بدونم چیه! از اون بهترش رو هم دارم! "شمع" دارم! چرا؟! چون «درکی» از این موضوع نداره! واس خاطر همینه که ماها هم درکی از زندگی در زمان اهل بیت نداریم. ما «ولیِ معصوم» ندیدیم به خودمون... به خاطر همینه که بود و نبودِ امام زمان تو زندگی‌مون تفاوت محسوسی ایجاد نمی‌کنه... و می‌تونن با چند میلیون حقوق و چارتا تیر و تخته و دکون دستگاه ، گولمون بزنن! برخورد و پلنِ خدا تو جامعه ی "ایمانی" و جامعه ی "غیرمعتقد" باهم متفاوته! اگه بود و نبودِ امام زمان رو احساس نکنیم ؛ چون جزو جماعت مؤمنین حساب میشیم ، انقدر بلا و گیر و گرفتاری سرمون میاد تا بالأخره بفهمیم که جز خدا و امام زمان هیشکیو نداریم. این که ما می‌گیم اگه تو مملکتِ ما فساد و رانت و گناه زیاد بشه ، بلا و بدبختی و زندگیِ سگی و پرحقارت هم از اون ور زیاد میشه ولی همین چیزا اگه تو ناف نیویورک رخ بده شاید آب هم از آب تکون نخوره دلیلش همینه... این که خدا از ما بچه مسلمونا توقع دیگه ای داره... میخوام بگم فقط‌یجوری‌زندگی‌کنیم که‌امام‌زمان اومد‌... یه‌وقت‌بهمون نگاه‌نکنه بگه‌فلانی‌تو هم که در یاریِ امامت ‌بی‌خیال‌بودی... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 محو عروس خندان داخل آینه شدم. صبح با شوخی های روهام و قربان صدقه های مامان و بابا، به همراه کیان راهی آرایشگاه شدم.جلو سالن ایستاد _بفرمایید این هم آرایشگاه ،عزیزم سفارش نکنم دیگه خندیدم _کچلم کردی بابا!بله میدونم آرایش غلیظ نمیکنم ،موهامو هم رنگ نمیکنم . شما عصر میاید دنبال همین روژانی که هستم نه اون روژانی که شناخته نمیشه .بخدا تا حالا صدبار گفتی عزیزم بی هوا خندید _واقعا صدبارگفتم ؟؟پس خداروشکر الان دیگه خیالم راحت شد دوباره زد زیر خنده.مشت آرامی به بازویش زدم _بی مزه .من رفتم امری نداری؟عصر زیاد منتظرم نزاری دست روی چشمانش گذاشت _به روی دو دیده .چشم خانوم چشم! یواش رانندگی کن ،مواظب آقای ما هم باش _چشم ،حتما.فعلا.یاعلی از ماشین پیاده شدم و برای کیان دست تکان دادم با خوشحالی وارد سالن شدم بالاخره بعد از چند ساعت همانطور که کیان سفارش کرده بود آماده شدم.با صدای شاگرد سالن از تصویرم در آینه دل کندم _عروس خانم ،آقای دوماد اومدن با اینکه پوششم کامل بود حتی موهایم پوشیده بود ولی به خواست کیان شنل پوشیدم و با گام هایی آرام از در خارج شدم. کیان پشت به من ایستاده بود با آن کت و شلوار مشکی بیش از حد جذاب شده بود . دردلم کلی قربان صدقه اش رفتم . _سلاام با شنیدن صدایم به سمتم برگشت . محو چشمان پر از عشقش شدم . با یک قدم خودش را به من رساند و دسته گلم را به دستم گرفت. _ببخشید خانم شما همسر منو اینجا ندیدید _نه آقا ندیدم _خانم خوب فکر کن یکم زشتالو هستش با صدای جیغمانندی نامش را صدا زدم _کی......اااان بلند زیر خنده زد . _سلام به خانوم زیبای خودم.آماده اید بریم لبخند زدم _بله باکمال میل. از سالن که خارج شدیم .مهسا و زیبا با آن چهره آرایش کرده که باعث شده بود زیباتر به چشم بیایند ،منتظر ما ایستاده بودند. روهام هم مشغول حرف زدن با تلفن همراهش بود .تا همگی چشمشان به من افتاد باذوق به سمتم آمدند . تازه متوجه فیلم بردار شدم که دخترها را از من دور میکرد تا بتواند راحتتر به ما نزدیک شود . با صدای صوت و دست همراهانمان ،با کمک کیان سوار ماشین شدم ،خودش هم سوار شد و به سمت باغ برای عکاسی روانه شد. &ادامه دارد... ☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 به خواست ما قرار بر این شد که فقط عکاس خانم برای عکاسی بیاید وجود هر مردی در زمان عکاسی را ممنوع کرده بودیم .مرد غیرتی من هیچ دلش نمیخواست لحظه ای نگاه نامحرم روی بدنم چرخ بخورد و من از این بابت هزاران بار خدا را شکر میکردم. برای ه؛عکس منو کیان کلی به ژستی که عکاس میداد می‌خندیدیم و در آخرهم با ژستی که خودمان میخواستیم ،عکس گرفتیم. بیچاره عکاس لحظه شماری میکرد تا هرچه زودتر کارمان تمام شود.نزدیکی های اذان مغرب بود که کار عکاسی به پایان رسید. چندنفر از دوستان متاهل کیان به همراه خانم هایشان و برادر عزیزم به همراه مهسا و زیبا منتظر ما بیرون باغ ایستاده بودند تا ما را تا جشن، که در عمارت برگزار میشد، همراهی کنند. کیان در را برایم باز کرد و کمک کرد تا سوار شوم .سپس خودش ماشین را دور زد و سوار ماشین شد .قبل از اینکه حرکت کند رو به من کرد _عزیزم من میخوام اگه بشه اول نماز بخونم بعدش به جشن بریم چون ممکنه اونجا وقت نکنم نمازم رو بخونم.ایرادی نداره کمی منتظرم بمونی ؟ با رضایت لبخندی زدم _من میخوام نماز بخونم واسه همین قبل آرایش صورتم وضو گرفتم .لطفا برو جایی که بتونیم دوتایی نماز بخونیم کمی فکر کرد _عزیزم خیلی دلم میخواست بریم کهف الشهدا ولی مسیرمون دور میشه و ممکنه بقیه اعتراض کنند اگه موافقی بریم امامزاده صالح نمازمون رو بخونیم و آخر شب بریم کهف الشهدا .چطوره؟ با ذوق دو دستم را به هم کوبیدم _وای عالیه.بزن بریم کیان به سمت امامزاده به راه افتاد دوستانش و روهام هم پشت سرمان می آمدند.بیست دقیقه بعد جلو امامزاده بودیم.کیان ماشین را پارک کرد .همه به پیروی از او پارک کردند .روهام دوان دوان خودش را به ما رساند و به شیشه سمت کیان چند ضربه زد _داداش چرا اومدی اینجا کیان با شوخی به او گفت _اومدم دست به دعا بشم بخت تو هم باز بشه روهام با نیش باز جواب داد _خدا خیرت بده .فقط تو میتونی تو این لحظه به یاد من باشی هرسه با اتمام حرفش خندیدیم.کیان از ماشین پیاده شد ودستی به شانه روهام زد _داداش گوش بده صدای اذانه.اومدیم نماز بخونیم و بریم . روهام با دهانی باز به کیان چشم دوخته بود _نکنه روژان هم میخواد با این وضع بیاد نماز بخونه؟ کیان به او چشمکی زد و به سمتم آمد در را برایم باز کرد.در دستش قرار دادم و با کمکش پایین آمدم. _با اجازه برادرشون بله روهام کلافه دستی به سرش کشید _دیوونه ای دیگه.چیکارتون کنم.فقط لطفا سریع مامان از صبح صدبار زنگ زده کیان روی شانه روهام را بوسید _شرمنده که اذیت شدی .چند لحظه دیگه تحمل کنی رسیدیم خونه روهام خجالت زده لب زد _نه بابا این چه حرفیه.دشمنت شرمنده . همه با هم وارد امام زاده شدیم .من سرم را پایین انداخته بودم و جایی را نمیدیدیم با این حال نگاههای دیگران به خودم را احساس میکردم ..کیان دستم را گرفته بود و مرا راهنمایی میکرد.زیبا خم هرلحظه در حال عکاسی بود تا این لحظه را برایمان به یادگار ثبت کند.داخل صحن در یک گوشه دوستان کیان فرشی را پهن کردند و همگی نمازمان را همان جا به جماعت خواندیم. تصور نمیکردم نماز خواندن با آن لباس آنقدر برایم سخت باشد ولی شیرینی بعدش عجیب به دل می‌نشست. همانجا برای عاقبت به خیریمان دعا کردم.چه میدانستم روزی او از همه ما زودتر عاقبت بخیر میشود. اگر میدانستم شاید خواهش میکردم .هردو باهم و همزمان عاقبت بخیر شویم .شاید دیدگاهمان از عاقبت بخیری فرق میکرد .من تصورم در داشتن فرزندان مومن و صالح بود و او قطعا تصورش چیزی فراتر از این ها بود. &ادامه دارد... ☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 کیان ماشین عروس را جلوی عمارت متوفق کرد .صدای فریاد بچه ها بلند شده بود ،از ذوق یک صدا میگفتند _عروس و دوماد اومدند قصاب به دستور پدرکیان گوسفندی را جلوی پایمان قربانی کرد . با کمک کیان از ماشین پیاده شدم. کیان دستم را گرفت تا کمکم کند ،روهام سمت دیگرم ایستاد. در طول مسیر مشعل های زیبایی قرارداده بودند .ریسه های رنگی به عمارت نمای فوق العاده زیبایی داده بود . جلو در ورودی که رسیدیم . پنج مرد با لباس محلی مشغول دف زنی بودند . در حیاط برای آقایان میز و صندلی چیده بودند و خانم ها داخل عمارت شدند. با کمک کیان وارد ساختمان شدم .مادرم به همراه خاله و زهرا به استقبالمان آمده بودند و نقل و سکه روی سرمان میریختند .محبوبه خانم هم اسپند به دست نزدیکمان شد. جلو در سالن ورودی کیان شنلم را از سرم برداشت .همه متحیر به من نگاه میکردند از همه متحیر تر مادرم بود. باورش نمیشد من همچون عروس های محجبه لبنانی خودم را آراسته باشم . محبوبه خانم سینی را مقابلم نگهداشت .کیان مقداری اسپند از ظرف برداشت ،دور سرم چرخاند و بعد روی زغالها ریخت ،بوی اسپند بلند شد. _چشم بد ازت دور باشه عزیزم. محبوبه خانم میخواست سینی را ببرد که مانع شدم _محبوبه خانم پس آقامون چی ؟بزار واسش اسفند دود کنم همه با لبخند نگاهم میکردند و نگاه عاشقانه کیان چیز دیگری بود. مقذاری اسپند براشتم و چندین بار دور سر کیان چرخاندم همین باعث شد همه به خنده بیفتند،سپس روی زغالهای داغ پاشیدم. _چشم بد از عشقم دور کیان لبخندی زد و دستم را کمی فشرد با صدای خاله چشم از کیان گرفتم _پسرم،عروس خوشگلمو بعدا هم میتونی ببینی الان بیاین بریم به مهمونا خوش آمد بگید ،به اندازه کافی دیر شده _چشم مامان جان همراه با هم از راهرو گذشتیم و وارد سالن پذیرایی شدیم همه میهمانها به احتراممان ایستاده بودند. اعتقاد متفاوت خانواده هایمان زیادی به چشم بود .فامیل های ما همه با لباسهای باز مقابل کیان بودند و فامیل های آن ها همه محجبه. کیان طفلکم تا وارد خانه شد سرش را به زیر انداخت و دیگر به میهمانان نگاه نکرد .سرم را خم کردم و آهسته کنارگوشش لب زدم _کیانم ببخشید ناراحت سرم را پایین انداختم .به دستم فشاری آورد و آهسته لب زد _زندگیم ،چرا عذر خواهی میکنی؟مگه تقصیر توئه؟ _اگه زن دیگه ای انتخ..... نگذاشت حرفم را کامل کنم .سرش را نزدیکم کرد و با لحن پر از عشقی آهسته نجوا کرد _تو عزیزدل کیانی خانوم.شما دلیل زندگیمی .نبینم دیگه از این حرفها بزنی .برای من تو و اعتقاداتت مهمید نه اعتقادات خانواده ات.این حرفها رو بی خیا ببین چطور مبهوت خانوم خوشگل من شدند بهتره بریم بهشون خوش آمد بگیم مگر میشد او اینگونه مرا آرام کند و من جان ندهم برای خودش و مهربانی هایش. با هم به همه خوش آمد گفتیم و در جایگاه عروس و داماد قرار گرفتیم &ادامه دارد... ☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯