✨ #معجزه_با_نذر_اخلاقی❗️
🔷این نذر رو حاج آقا بهجت به شاگردانشون یاد میدادن که معجزه میکنه:
✍️به یکی از چهارده معصوم متوسل بشید و #نذر_اخلاق کنید مثلا بگید یا فاطمهی زهرا نذر میکنم چهل روز با صدای بلند حرف نزنم یا دروغ نگم یا ناسزا نگم یا غیبت نکنم یا مراقب حرفام باشم نیش و کنایه نزنم هر چیز #اخلاقی که هست #نذر کنید.!
♦️به مدت #چهل_روز بعد، دیگه #عادت میشه و #رعایت می کنید.
#العبد
#آیت_الله_بهجت
#شریفه_خاتون
#مخاطب_خاص
اینجا #حلّه است!
حرممطهر #شریفه خاتون...
دختر امام مجتبی(علیهالسلام)
که در بین مردم...
به #طبیب اهلبیت معروف است.
وقتی زائرش شوی...
پارچهنوشت و برگههای زیادی میبینی...
که به نشانهی تشکر...
به در و دیوار حرمش نصب شده!
یکی #سرطان داشته...
یکی اجاقش کور بوده...
یکی میخواسته #ازدواج کند...
و دیگری، گرفتاری مالی داشته!
آنوقت...
نذر شریفهخانم کرده...
و حاجتش برآورده شده!
اگر خواستید...
به #رسم و روایتِ اهالی...
میتوانید به نیت این بانو #نذر کنید...
و حاجتروا که شدید...
ادایَش کنید!
🔻طریقه توسل:
یکی از مجربترین دستورالعملها برای توسل به حضرت
شریفه، هدیه کردن یک سوره یس و صد صلوات با عجل
فرجهم است.
از راه دور و نزدیک، میتوان این توسل را انجام داد.
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_یازدهم
💠 احساس میکردم از دهانش آتش میپاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم که با دستی پر از #خون سینهاش را گرفته بود و از درد روی زمین پا میکشید.
سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش #وحشت کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بیرحمانه برایم خط و نشان کشید :«من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!»
💠 از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر بوی خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید :«ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، #نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!» با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید :«به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!»
هنوز باورم نمیشد #عشقم قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم میکرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
💠 سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد :«نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید #دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن!»
نیروهای امنیتی #سوریه هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه همپیالههای خودش به شانهام مانده بود، یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر #عاشقانههایش باورم نمیشد و او از اشکهایم #پشیمانیام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید :«با این جنازهای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!»
💠 دیگر از چهرهاش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش میترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه میچکید. در این ماشین هنوز عطر مردی میآمد که بیدریغ به ما #محبت کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون میبارید.
در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر #قاتل جانم شده بود که دلم میخواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمیدانستم مرا به کجا میکشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید :«پیاده شو!»
💠 از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازهای روی صندلی مانده که نگاهش را پردهای از اشک گرفت و بیهیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لبهایم از #ترس میلرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت.
موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از #درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم میلرزید :«اگه میدونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمیکشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!»
💠 سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت :«داریم نزدیک #دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. میترسم این ماشین گیرمون بندازه.» دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند.
سعد میترسید فرار کنم که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست.
💠 دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر #زینبیه دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریههایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش #مادرم را تمنا میکرد.
همیشه از زینبیه دمشق میگفت و نذری که در حرم #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای #نذر مادر ماند و من تمام این #اعتقادات را دشمن آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
💠 سالها بود #خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر #مبارزه برای همین آزادی، در چاه بیانتهایی گرفتار شده بودم که دیگر #امید رهایی نبود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حضرت شریفه خاتون باب الحوایجی
ناشناخته
امروز بیستم محرم سالروز شهادت
بی بی شریفه است..............
اینجا #حلّه است!
حرممطهر #شریفه خاتون....
دخترامام مجتبی علیهالسلام
که در بین مردم...به #طبیب
اهلبیت معروف است.
وقتی زائرش شوی...پارچهنوشت
و برگههای زیادی میبینی... که
به نشانهی تشکر...به در و دیوار
حرمش نصب شده!
یکی #سرطان داشته.............
یکی اجاقش کور بوده...........
یکی میخواسته #ازدواج کند...
و دیگری، گرفتاری مالی داشته!
آنوقت...نذر شریفهخانم کرده
و حاجتش برآورده شده!!!!!!
اگر خواستید...به #رسم و روایتِ
اهالی...میتوانید به نیت این بانو
#نذر کنید...و حاجتروا که شدید
ادایَش کنید!
🔻طریقه توسل:
یکی از مجربترین دستورالعملها
برای توسل به حضرت شریفه، هدیه
کردن یک سوره یس و صد صلوات
با عجل فرجهم است.
از راه دور و نزدیک، میتوان این
توسل را انجام داد. و هم چنین
نذرسفره صلوات و انداختن سفره
صلوات و.....هدیه به این بی بی
#خاطرات_شهدا
🔮کرامت شهید
🔸برای فرزند دار شدن کاملا ناامید بودم و دل مرده وقتی متوجه شدم #شهید مدافع حرم آورده اند آمدم بر سر مزار شهید حمید سیاهکالی مرادی🌷 و خیلی گریه کردم😭
🔹و قسمش دادم و گفتم #نذر میکنم بستنی بدهم🍧 در مزارتان و برایتان زیارت عاشورا بخوانم
🔸 آن شب خواب دیدم #شهید و همسرش♥️ به من هدیه ایی دادندخداوند به من بعد از دیدن خواب #فرزندی به من عطا کرد و ما را غرق در خوشحالی کرد فرزندی سالم و زیبا😍
🔹من هنوز مرید این #شهید عزیز هستم و خاک پای خانواده محترمشان بعد از تولد فرزندم نذرم را در مزار این شهید🌷 ادا کردم
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حمید_سیاهکالی