eitaa logo
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
2.2هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
9.4هزار ویدیو
60 فایل
﴾﷽﴿ • -اینجاخونہ‌شھداست شھدادستتو‌گࢪفتنانکنہ‌خودت‌ دستتوبڪشۍ :)♥ کپی : واجبه‌مومن📿⚘ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
مشاهده در ایتا
دانلود
•°|﷽|°• مـــا را به دعــــا کاش نـــسازند فـــراموش رندان سحر خیز که صاحب نفسانند🌟 🤍🌱
. ابراهیم بعدها در مصاحبه با مجله پیام انقلاب شماره فروردین 61 می‌گوید: "آن شب و در آن بیابان هر چه به اطراف می‌رفتیم چیزی جز دشت نمی‌دیدیم. لذا در همانجا به سجده رفتیم و دقایقی در این حالت بودیم و خدا را به حق حضرت زهرا(س) وائمه معصومین قسم می‌دادیم. در آن بیابان و درآن شرایط ما بودیم و امام زمان (عج) و فقط آقا را صدا می‌زدیم و از او کمک می‌خواستیم، اصلاً نمی‌دانستیم چکارکنیم. تنها چیزی که به ذهن ما می‌رسید توسل به ایشان بود". ‌ .
ابراهیم میگفت: - من دوست دارم در نبرد با اسرائیل شوم.. :) 🕊
-میگفت.. درزندگی‌آدمی‌موفق‌تراست‌که دربرابرعصبانیت‌دیگران‌صبورباشد وکاربی‌منطق‌انجام‌ندهد! سلام‌بࢪابراهیـــــم🌱›
..🌷🕊.. یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم دو کارتن بزرگ روی دوشش بود جلوی مغازه ای کارتن ها را روی زمین گذاشت جلو رفتم و گفتم آقا ابرام برای شما زشته این کار باربرهاست نه کار شما! ابراهیم جواب داد کار که عیب نیست این کار که من انجام میدم برای خودم خوبه مطمئن میشم هیچی نیستم جلوی غرورم رو می گیره. 🕊 •.
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برخورد باورنکردنی شهید ابراهیم هادی با دزد موتورش!! 🤍🌱
-🌷🕊- ساعت دو نیمه شب بود من و چند جوان دیگر با ابراهیم روی پله های مسجد نشسته بودیم. ابراهیم یکباره از چا پرید و به سمت ابتدای خیابان مجاور رفت نشست و دستش را توی جوی آب کرد و چیزی را در آورد. با تعجب از او پرسیدم که چه شده؟ گفت یک پیت حلبی توی جوی افتاده بود و همین طور که در جوی حرکت می کرد سر و صدا ایجاد می کرد ممکن بود صدایش همسایه هایی که خواب هستند را اذیت کند. 🕊 •.
|🕊🤍| سال پنجاه و نه بود برنامه ی بسیج تا نیمه شب ادامه یافت دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه ها تمام شد. ابراهیم بچه ها را جمع کرد از خاطرات کردستان تعریف کرد. خاطراتش هم جالب بود ، هم خنده دار . بچه ها را تا اذان بیدار نگه داشت بچه ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه هایشان رفتند. ابراهیم به مسئول بسیج گفت: اگر این بچه ها همان ساعت می رفتند معلوم نبود برای نماز بیدار می شدند یا نه شما یا کار بسیج را زود تمام کنید یا بچه ها را تا صبح نگهدارید که نمازشان قضا نشود. 🕊 •.
رفیق روزهای تنهایی ام مرا دریاب....🌱
تــــوخندیدی‌و‌چشمانت ؛ زیادم‌بُـــــردرفتن‌رامن‌از‌لبخنـــــدت‌ آموختم‌زاین‌دنیــاگذشتن‌را . .🍃 ‌☁️⃟♥️¦⇢