eitaa logo
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
⊰بِ‌ـسْمِ‌ࢪَبِ‌بابڪ..!🎗⊱ •• ⊰جور؎زندگۍڪن‌ڪہ‌اگردیدنت‌ بگن‌این‌زمینۍنیست‌،شھید‌میشھ⊱ •• ⊰اطلـٰاعـات‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @etelatmoon " •• ⊰خـٰادم‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @Alllip " •• ⊰مدافـ‌؏ـان‌حࢪیم‌آل‌اللّٰـھ🎗⊱
مشاهده در ایتا
دانلود
|ـب‌ـسم‌ࢪب‌‌بابڪ••♥️ |ـصب‌ـح‌ـتون‌بخیـࢪ••🎗
⊰•📻🎙⛓•⊱ . حضـرٺ‌بـرادر سوگند‌به‌ٺیغه‌آفـٺاب و‌قسم‌به‌مهربانے‌چشمانٺ... بے‌یادٺ‌هیچ‌طلوعے‌را‌ندیدم که‌آخرین‌کلامِ‌شب‌هایم و‌اولین‌واژه‌در‌صبـح‌هایم‌نام‌ٺوست، . ⊰•📻•⊱¦⇢ ⊰•📻•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 👀❤️🔥 پارت ٢٧ ضریح و زیارت کردم و بیرون اومدم. حال دلم کنار امام رضا خوبه... خیلی خوبه... دوباره اومدم روی صحن و یه گوشه نشستم بعد خوندن چند رکعت نماز و زیارت نامه امام رضا گوشیمو چک کردم. اووووه توی تلگرام کلی پیام داشتم فاطی گلی داداش علی سحر عاطی و...... اوه حالا اگه من سفر نبودم هیچ کدوم یادی ازم نمیکردن حوصله هیچ کسو نداشتم ولی مگه میشه جواب فاطمه رو ندم... فاطمه ای که دوستم بود... زن داداشم شد.... حالام خواهرمه.... و چه بسا از خواهر مهربون تره برام... نوشته دلش برام تنگ شده و عکس از حرم میخواد از گنبد اقا عکس گرفتم و براش فرستادم. ولی آفلاینه... آخی آبجیم خوابه آقاجون.... ای امام غریب.... شنیدم میگن هرکس تورو به جان جوادت قسم بده دست شو رد نمیکنی.... آقاجون تورو به جان جوادت اگه قراره این عشق بلندم کنه و خدا نزدیک من به محمدجوادم برسم... اگرم قراره زمینم بزنه و از خدا دورم کنه کاری کن برای عشقش برای همیشه ازدلم بره.... تا اذان صبح فقط گریه و دعا کردم بعدم نمازمو خوندم از شدت گریه هام سرم داشت منفجر میشد بلند شدم برگردم هتل... از قدمی که بر میداشتم یه زوج دست تو دست هم مشغول زیارت بودن... امام رضا یعنی میشه یه روزی من و محمدجوادم..... وقتی سوار تاکسی شدم خورشید داشت طلوع میکرد صحنه خیلی قشنگی بود... هنذفریم تو گوشم بود و صدای آهنگ امام رضا ۱ حامد بغضمو بیشتر میکرد... نشون به این نشونه.... صدای نقاره خونه.... من و به تو میرسونه.... ببین دلم خونه.... زیر لب با صدای آروم و پر از بغض گفتم خدایا دیگه اسراری ندارم هرچه که تو صلاح و مصلحت میبینی و اولین قطره اشک بغض شکستم جاری شد.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⊰•🖤⛓🔏•⊱ . - خبردهیـدبہ‌دزدان‌ڪوردریایۍ ..! - هنوزڪشتۍاین‌قوم‌ناخدادارد🌱シ..! . ⊰•🔏•⊱¦⇢ ⊰•🔏•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 👀❤️🔥 پارت٢٨ وقتی رسیدم هتل و رفتم اتاقمون مهدیه تازه بیدار شده بود و داشت لباس میپوشید _سلام صبح بخیر مندل:سلام عزیزم زیارت قبول _ممنون عزیز. میری حرم؟ مندل:آره میرم حرم. توهم استراحت کن که اومدم ناهار ببرمت یه جای توپ نگی این رفیق ما بی معرفته... _چشم. التماس دعا مهدیه رفت منم لباس راحتی پوشیدم و دراز کشیدم ولی هرکار میکردم با اینکه دیشب کامل بیدار بودم خواب نمیرفتم(تو هواپیما عین خرس خوابیده الانم توقع داره خوابش ببره) گوشیم برداشتم و شماره فاطی رو گرفتم دومین بوق برداشت _سلام فاطی:سلام و کوفت تو رسیدی نباید یه زنگ میزدی مامان اینا بفهمن سالمی _آخ اصلا حواسم نبود خب گوشیو بده مامان باهاش بحرفم فاطی: لازم نکرده دیشب مهدیه زنگ زد گفت سالم رسیدین توهم رفتی حرم. برا همونم بود فهمیدم حرمی عکس ازت خواستم مامانتم نیس رفته خونه داییت _فاطمه فاطی: جونم؟ _الان کجایی؟ فاطی: خونه تون دیگه _آخه واقعا این چه سوالی بود من پرسیدم تو که همش خونه مایی(نویسنده رسیدگی کنه این عروسه ما کنگر خورده لنگر انداخته) فاطی: اره همش اونجام اصلا به تو چه _هیچی بابا فقط یه لطفی بکن به علی بگو اگه میتونه یکم پول برام کارت به کارت کنه زشته همش مهدیه پول خرج کنه فاطی: زشته آخونده با شلوار کردی سوار دو چرخه _مرض کجاش خنده دار بود فاطی: اه بیا برو گمشو باشه به علی میگم. _ممنون فاطی: راستی شما ۵ روزه اید دیگه؟ _اره چطور مگه؟ فاطی: عروسی عاطی دختر خالمه ها حواست کجاست کلی سفارش کرده تو بیای _من بخدا اصلا خبر نداشتم با کی قراره ازدواج کنه فاطی: با محمدحواد _کدوم محمدجواد؟؟؟ فاطی: سکته نکنی ها بابا جواد قابی _خب به سلامتی باشه میام. فاطی: آفرین. سوغاتی یادت نره ها _ما که بچه مچه تو خانواده نداریم واسه کی سوغاتی بگیرم فاطی: بیشعووور. حالا کاری به بقیه ندارم ولی تو نباید برا زن داداش عزیزت سوغاتی بگیری؟ _باشه بابا میگیرم. یهو نگاهم افتاد به ساعت _وای فاطی ساعت ۱۲ شد مگه چقدر حرف زدیم فاطی: عه جدی؟ _اره من برم آماده شم مهدیه الان میاد بریم ناهار بیرون فاطی: خوش بگذر جیگر. به علیم میگم برات بفرسته. _مرسی عزیزم. یاعلی فاطی:یاعلی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
❤️👀🍓
⊰•💜⛓💍•⊱ . ؏ــاشق‌ڪہ‌بـشـے‌حـالٺ ..🔏 حـالِ‌دلِ‌مـجــنونـ‌ہ : ) دسـٺِ‌خـودِآدم‌نـیسـٺ ..🚶‍♀️ فڪـرٺ‌همـ‌ہ‌جـااونہ : )❤️ . ⊰•💍•⊱¦⇢ ⊰•💍•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•🌼🎗•⊱ . آیا با یک تار مو ، دنیا خراب میشه؟!🤔‌ تــه‌این قصـه رازآلود چیه!؟ . ⊰•🎗•⊱¦⇢ ⊰•🎗•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⊰•🦋⛓👀•⊱ . دلِ‌دیگـ‌ه‌تنـگ‌میشـ‌ه‌یھــو خـ‌ب‌منـ‌م‌دل‌دـارم❤️.!' . ⊰•🦋•⊱¦⇢ ⊰•🦋•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 👀❤️🔥 پارت٢٩ بعد خوندن نماز ظهر مهدیه منو آورد مجتمع آرمان مشهد و بهم پیتزا داد _آخ آخ آبجی فدات بشم چقدر خوشمزه است مندل: خدانکنه نوش جونت سرمو انداختم پایین که مثل بچه آدم غذامو بخورم که مهدیه جیغ زد وای چیشدددد تا سرمو گرفتم بالا که حرفی بزنم و ببینم چیشده یک لحظه قلبم ایستاد.... دیگه نفسم بالا نمیومد... زمان و مکان ایستاده بودن و عقربه های ساعت تکون نمیخورن _آقا....محمد... جواد... ولی محمدجواد فقط نگام میکرد و حرف نمیزد مهدیه سکوت بینمون رو شکست و با داد رو به پسر جوونی که کنار سید بود گفت: آقا حواست کجاست جونمو سوختی یه معذرت خواهیم نمی کنی؟ پسره: عه واقعا شرمنده خانوم باور کنید ستم خورد. مهدیه و پسره شروع کردن به جر و بحث و من فقط چشم دوخته بودم به چشمای عسلی که سه ماهه دارم تو حسرتش میسوزم... بعد سکوت طولانی که به اندازه یک قرن برام گذشت بالاخره توی هم همه صدای دعوا اونا صداشو شنیدم. سید: فائزه خانوم حالتون خوبه؟ علی چطوره؟ _ممنون... م... من خوبم... علیم خوبه... شما... چطورید؟ سید: ممنون خوبم. خطاب به دوستش گفت: حمزه نمیخوای تمومش کنی؟؟؟ حمزه: من که عذرخواهی کردم این خانوم ول نمیکنه مندل: آره ول نمیکنم حالا چی میگی؟ جونمو سوختی _مهدیه میشه خواهش کنم بخاطر من ول کنی مندل: حیف که دوستم ازم خواست وگرنه من میدونستم و شما. حمزه: بعله. بازم شرمنده سید: سلام برسونید. خدانگهدار. _یاعلی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⊰•💎⛓🗞•⊱ . عِلم‌بـِهتَر‌اَسـت‌یـٰا‌ثِـروَت؟! هیچڪدوم،سِہ‌چهآر‌تـٰارفیق‌بـٰا‌مَعرفَت:)! . ⊰•🗞•⊱¦⇢ ⊰•🗞•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 👀❤️🔥 پارت٣٠ محمدجواد رفت... دیگه بعد اون هیچی یادم نیست... چی خوردیم... کی برگشتیم...با چی برگشتیم...محمدجواد کجا رفت.... ۴ روز گذشت و ما امروز داریم بر میگردیم کرمان...۴ روزه حتی نمیتونم دو کلوم حرف بزنم...میرم حرم و بر میگردم... حالم بده... مندل: فائزه هیچی جا نذاشتی. بریم؟ _بریم مندل: فائره چرا خودتو عذاب... نزاشتم ادامه بده:خواهش میکنم بس کن اونم دیگه ادامه نداد و فقط آه کشید.... با تاکسی تا فرودگاه رفتیم... پروازمون تاخیر ۳ ساعته داره مهدیه رفت از بوفه خوراکی بگیره... گوشیم زنگ خوردشماره ناشناس بود. _الو بفرمایید. ناشناس: فائزه خانم من محمدجوادم. چی؟؟؟؟ به گوشام اعتماد نداشتم. با ترید پرسیدم : شما؟! ناشناس: سیدمحمدجوادحسینی وای خدا قلبم _ب...بفرما...یید... سید: من حرمم... میخواستم ازتون... ازتون خواهش کنم بیاید الان حرم... _من.... من فرودگاهم... سکوت کرد.... _آقا محمدجواد سید: شما بر گردید کرمان... ان شالله وقتی برگشتم قم با خانواده خدمت میرسیم... مراقب خودتون باشید... یاعلی آخ قبلم.... نه یعنی منظورم بعدم.... نه نه نه قلبمو میگم خدایا من کیم،اینجا کجاست... خدایا درست شنیدم... خدایا باورم نمیشه.... یعنی ممکنه درست شنیده باشم.... مهدیه صورت اشک آلودمو که دید دویید طرفم. مندل:وای چیشده؟ _مهدیه... محمدجوادم.... محمدجوادم.... مندل: آروم باش آبجی بگو چیشده خودمو تو بغلش انداختم و با گریه براش تعریف کردم هرچی رو شنیده بودم و برام عین معجزه بود،امام رضا ممنونم.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⊰•🖤🔏•⊱ . نَشۅۍتَنهـٰآ،‌مـن‌یـٰآرتۅمۍگَـردم، ۅزجُـرگہ‌؏ُـشآقَت‌،سَـردآرِتۅمۍگَـردم...! . ⊰•🔏•⊱¦⇢ ⊰•🔏•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
اینــم‌یـه‌سپاهے‌‌خوشتیپ♥️⛓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 👀❤️🔥 پارت ٣١ از هواپیما پیاده شدیم و بعد گرفتن چمدونامون به سالن انتظار رفتیم. با دیدن مامان اینا به سمتشون دوییدم اول مامانو بغل کردم بعد بابا بعد علی و آخرین نفر فاطمه رو... توی بغلش اشکام ریخت فاطمه با ترس گفت : چیشده _میخواد با خانوادش بیاد کرمان خواستگاری فاطی : چ؟؟؟؟؟ _بریم خونه برات تعریف میکنم سوار ماشین شدیم تا بریم خونه علی: آبجی مشهد بهت ساخته هااااا تا قبل سفر عین مِیِت افتاده بودی حرف نمیزدی نه از الان که از چشات داره شادی میباره فاطی: رفته پیش امام رضا توقع داری حالش خوب نباشه علی: چی بگم والا وقتی رسیدیم خونه فاطمه منو کشید توی اتاق و مشتاقانه خواست براش تعریف منم براش گفتم از هر اتفاقی که افتاده...از درخواستم از امام رضا... از دیدن چند دقیقه ایش توی مجتمع آرمان... حال خراب چهار روزم.... و زنگ زنش توی فرودگاه و حرفاش... _فاطمه باور کنم...؟ فاطی: دیوونه اون طلبه اس نمیتونه که بگه من دوست دارم... گفته با خانواده خدمت میرسیم دیگه _وای حالا معلوم نیست کی بیان فاطی: عجله نکن میان _وای راستی شماره منو از کجا آورده بود فاطی: عه راس میگی ها نمیدونم بعدا از خودش بپرس الان یک هفته س از مشهد برگشتم... نه خبری از محمدجواد شده... نه خانوادش... یه حسی میگه همه اون حرفا خواب بود... توهم زده بودم... داره بارون میباره... دستمو از پنجره اتاقم میگیرم بیرون و طراوت بارون بهم آرامش میده...اشکام مثل بارون میریزه تق تق علی:آبجی میشه بیام تو؟ _بفرمایید علی اومد تو اتاق و پشت سرم وایساد... علی:خواهری... _جانم علی:دوسش داری؟ دیگه برام مهم نبود کسی بفهمه یا نه... _خیلی علی: جواد بهم زنگ زد... قراره هفته دیگه بیان خواستگاری... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸