⊰•🖤⛓🔏•⊱
.
- خبردهیـدبہدزدانڪوردریایۍ ..!
- هنوزڪشتۍاینقومناخدادارد🌱シ..!
.
⊰•🔏•⊱¦⇢#رهبـرونھ
⊰•🔏•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خانــمخبـرنگـاروآقـاےطلبـه👀❤️🔥
پارت٢٨
وقتی رسیدم هتل و رفتم اتاقمون مهدیه تازه بیدار شده بود و داشت لباس میپوشید
_سلام صبح بخیر
مندل:سلام عزیزم زیارت قبول
_ممنون عزیز. میری حرم؟
مندل:آره میرم حرم. توهم استراحت کن که اومدم ناهار ببرمت یه جای توپ نگی این رفیق ما بی معرفته...
_چشم. التماس دعا
مهدیه رفت منم لباس راحتی پوشیدم و دراز کشیدم ولی هرکار میکردم با اینکه دیشب کامل بیدار بودم خواب نمیرفتم(تو هواپیما عین خرس خوابیده الانم توقع داره خوابش ببره)
گوشیم برداشتم و شماره فاطی رو گرفتم دومین بوق برداشت
_سلام
فاطی:سلام و کوفت تو رسیدی نباید یه زنگ میزدی مامان اینا بفهمن سالمی
_آخ اصلا حواسم نبود خب گوشیو بده مامان باهاش بحرفم
فاطی: لازم نکرده دیشب مهدیه زنگ زد گفت سالم رسیدین توهم رفتی حرم. برا همونم بود فهمیدم حرمی عکس ازت خواستم مامانتم نیس رفته خونه داییت
_فاطمه
فاطی: جونم؟
_الان کجایی؟
فاطی: خونه تون دیگه
_آخه واقعا این چه سوالی بود من پرسیدم تو که همش خونه مایی(نویسنده رسیدگی کنه این عروسه ما کنگر خورده لنگر انداخته)
فاطی: اره همش اونجام اصلا به تو چه
_هیچی بابا فقط یه لطفی بکن به علی بگو اگه میتونه یکم پول برام کارت به کارت کنه زشته همش مهدیه پول خرج کنه
فاطی: زشته آخونده با شلوار کردی سوار دو چرخه
_مرض کجاش خنده دار بود
فاطی: اه بیا برو گمشو باشه به علی میگم.
_ممنون
فاطی: راستی شما ۵ روزه اید دیگه؟
_اره چطور مگه؟
فاطی: عروسی عاطی دختر خالمه ها حواست کجاست کلی سفارش کرده تو بیای
_من بخدا اصلا خبر نداشتم
با کی قراره ازدواج کنه
فاطی: با محمدحواد
_کدوم محمدجواد؟؟؟
فاطی: سکته نکنی ها بابا جواد قابی
_خب به سلامتی باشه میام.
فاطی: آفرین. سوغاتی یادت نره ها
_ما که بچه مچه تو خانواده نداریم واسه کی سوغاتی بگیرم
فاطی: بیشعووور. حالا کاری به بقیه ندارم ولی تو نباید برا زن داداش عزیزت سوغاتی بگیری؟
_باشه بابا میگیرم.
یهو نگاهم افتاد به ساعت
_وای فاطی ساعت ۱۲ شد مگه چقدر حرف زدیم
فاطی: عه جدی؟
_اره من برم آماده شم مهدیه الان میاد بریم ناهار بیرون
فاطی: خوش بگذر جیگر.
به علیم میگم برات بفرسته.
_مرسی عزیزم. یاعلی
فاطی:یاعلی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
❤️👀🍓
⊰•💜⛓💍•⊱
.
؏ــاشقڪہبـشـےحـالٺ ..🔏
حـالِدلِمـجــنونـہ : )
دسـٺِخـودِآدمنـیسـٺ ..🚶♀️
فڪـرٺهمـہجـااونہ : )❤️
.
⊰•💍•⊱¦⇢#عـآشقـانھ
⊰•💍•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊰•🌼🎗•⊱
.
آیا با یک تار مو ، دنیا خراب میشه؟!🤔
تــهاین قصـه رازآلود چیه!؟
#نشرحداڪثرے
.
⊰•🎗•⊱¦⇢#ویژهدانݪـود
⊰•🎗•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
|ـبـسمࢪببابڪ••♥️ |ـصبـحـتونبخیـࢪ••🎗
ــآنچھگذشتـ...📻🌿
|ـشبتـونشھدایے
|ـعاقبتتونامامـزمانےシ🖐🏼
⊰•🦋⛓👀•⊱
.
دلِدیگـهتنـگمیشـهیھــو
خـبمنـمدلدـارم❤️.!'
.
⊰•🦋•⊱¦⇢#دـآدـآشبابـڪمـ
⊰•🦋•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خانــمخبـرنگـاروآقـاےطلبـه👀❤️🔥
پارت٢٩
بعد خوندن نماز ظهر مهدیه منو آورد مجتمع آرمان مشهد و بهم پیتزا داد
_آخ آخ آبجی فدات بشم چقدر خوشمزه است
مندل: خدانکنه نوش جونت
سرمو انداختم پایین که مثل بچه آدم غذامو بخورم که مهدیه جیغ زد
وای چیشدددد
تا سرمو گرفتم بالا که حرفی بزنم و ببینم چیشده یک لحظه قلبم ایستاد.... دیگه نفسم بالا نمیومد... زمان و مکان ایستاده بودن و عقربه های ساعت تکون نمیخورن
_آقا....محمد... جواد...
ولی محمدجواد فقط نگام میکرد و حرف نمیزد
مهدیه سکوت بینمون رو شکست و با داد رو به پسر جوونی که کنار سید بود گفت: آقا حواست کجاست جونمو سوختی یه معذرت خواهیم نمی کنی؟
پسره: عه واقعا شرمنده خانوم باور کنید ستم خورد.
مهدیه و پسره شروع کردن به جر و بحث و من فقط چشم دوخته بودم به چشمای عسلی که سه ماهه دارم تو حسرتش میسوزم...
بعد سکوت طولانی که به اندازه یک قرن برام گذشت بالاخره توی هم همه صدای دعوا اونا صداشو شنیدم.
سید: فائزه خانوم حالتون خوبه؟ علی چطوره؟
_ممنون... م... من خوبم... علیم خوبه... شما... چطورید؟
سید: ممنون خوبم.
خطاب به دوستش گفت: حمزه نمیخوای تمومش کنی؟؟؟ حمزه: من که عذرخواهی کردم این خانوم ول نمیکنه
مندل: آره ول نمیکنم حالا چی میگی؟
جونمو سوختی
_مهدیه میشه خواهش کنم بخاطر من ول کنی
مندل: حیف که دوستم ازم خواست وگرنه من میدونستم و شما.
حمزه: بعله. بازم شرمنده
سید: سلام برسونید. خدانگهدار.
_یاعلی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸