『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
باعـرضادبواحٺـرامخدمٺ شمـامخاطبیـنگرامے ッ..! میـلادابـاعـبداللهوحضـرٺابـوالفضـل" رـآپیـ
امـاـمحسیـنیاڪمنزاریدمنٺـظرتونیـم!🌱
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
باعـرضادبواحٺـرامخدمٺ شمـامخاطبیـنگرامے ッ..! میـلادابـاعـبداللهوحضـرٺابـوالفضـل" رـآپیـ
²⁹¹⁵⁸⁵ٺـسبیحهـدیـہبھامـامحسـینو
حضـرٺابـوالفضـل{؏}خـٺـمشـد!💚
¹⁵⁵زیآرٺعـآشـورـآ🌱
همـگےحــاجٺرــوابشیـدانشــاءالله ッ..
#امـامحسیـنیآمنٺـظرتـونیـم🦋
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊰•🎉⛓👀•⊱
.
جـانِزهـــراهیچوقت
ازخانہبیـرونممڪن
منڪہجایےراندارم ..
اےڪسوڪارمحــسین♥️'˼!
.
⊰•⛓•⊱¦⇢#عشـقمحسـین
⊰•⛓•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
⊰•🎉⛓👀•⊱ . جـانِزهـــراهیچوقت ازخانہبیـرونممڪن منڪہجایےراندارم .. اےڪسوڪارمحــسین♥️'
چـهخوشـگلشـد؎داـرونـداـرم!♥️
ٺـولدٺمبـارڪعـشقجـآنم👀🔥"
3.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊰•💛🔗👒•⊱
.
خجسته باد روز پاسدار؛ روز آنان که
با پروانه حضورشان به دور شمع میهن، غیرتی حسینی را از ڪربلا تا قلّه هاي دماوند به دوش میکشند🌿
#میلادامامحسينعلیهالسلامو #روزپاسدارمبارڪ
.
⊰•💛•⊱¦⇢#روزپاسدارمبارڪ
⊰•💛•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
|ـبـسمࢪببابڪ••♥️ |ـصبـحـتونبخیـࢪ••🎗
ــآنچھگذشتـ...📻🌿
|ـشبتـونشھدایے
|ـعاقبتتونامامـزمانےシ🖐🏼
⊰•💙🔗🦋•⊱
.
آسمانازتوخبر
داشتولیماازتو
سَھمِمانبیخبری
بودنمیدانستیمᵎ:)🖐🏻
.
⊰•💙•⊱¦⇢#داداشبابڪمـ
⊰•💙•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#عـشقدریـڪنگـآه🙊♥️
پارت۱۱
یه هفته ای میشد که نرفته بودم حسینیه
چهارم محرم بود و من بیتاب
بی تابه رفتن به حسینیه ،بیتابه شور و شوق محرم ،توی این مدت خانم موسوی خیلی تماس گرفت که برم حسینیه ولی من هر بار
یه بهونه ای می اوردم
دلم نمیخواست محیطی که من عاشقش بودم به گناه آلوده بشه
دانشگاه هم هر موقع مراسم یا جلسه ای برای بسیج میزاشتن ،اگه اقای زمانی داخل اون مراسم بود
نمیرفتم
یا به محض ورودش ،از جلسه خارج میشدم
ولی باز هم حالم خوب نبود
باز هم فکرم درگیر بود
شب و روزم فقط استغفار میکردم و از خدا طلب آمرزش میکردم
یه روز زهرا اومد و گفت قراره معراج سه تا شهید بیارن
داشتم دیونه میشدم
یه دلم میگفت برو
یه دلم میگفت نرو
ولی تصمیمو گرفتم که برم توکل کردم به خدا و از همون شهدا خواستم کمکم کنن
صبح با صدای زهرا بیدار شدم
زهرا: نرگس پاشو دیر میشه
- تو برو من خودم میام
زهرا: بیایییااااا،باز قسمتت نمیشه شهدا رو ببینی
- باشه
زهرا که رفت ،تا یه ساعت داشتم با خودم کلنجار میرفتم که باید برم ،دیگه مهم نبود که اقای زمانی هست اونجا یا نه
مهم اون شهدا بودن که من باید برم ببینمشون و ازشون بخوام کمکم کنن
بلند شدم دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم و چادرمو سرم کردم و رفتم
توی راه سه تا گل نرگس خریدم
وقتی رسیدم
رفتم یه گوشه ای ایستادم و نگاه میکردم
صدای مداحی ،به گوشم میرسید
باشنیدنش اشک از چشمام جاری شد
شهادتون مبارک ،به آرزوتون رسیدین
یه دفعه چشمم به اقای زمانی افتاد یه چپیه رو گذاشت روی صورتشو گریه میکرد
شونه های لرزانشو از دور میتونستم ببینم
بعد از اینکه آقایون وداعشون تمام شد
خانما رفتن سمت شهدا
منم چادرمو مرتب کردم و رفتم سمتشون
رسیدم به تابوت هاا
گلا رو گذاشتم روی هر تابوت
به عکسای روی تابون نگاه میکردم که چقدر جووون بودن ،چه طور تونستن از آرزوهاشون،بگذرن و برن
شاید شهادت هم از آرزو هاشون بوده
زانو هام سست شد و نشستم روی زمین
سرمو گذاشتم روی تابوت ،بغض گلمو آزاد کردم
توی ایو همه صدا ها ،صدای گریه ی منو کسی نمیشنید
سلام شهدا، شما که میدونین من دختر کثیفی نیستم ،کمکم کنین ،کمکم کنین از این منجلاب گناه بیرون بیام دارم داغون میشم
بعد از کمی درد و دل کردن
بلند شدمو خودمو از جمعیت بیرون کشیدم
یه دفعه چشمم به آقای زمانی افتاد
در یه قدمی من بود
اقای زمانی تا منو دید: سلام خانم اصغری
انگار لال شده بودم و چیزی نگفتم و از کنارش رد شدم
یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت خونه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸