eitaa logo
شهیدستان
233 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
11 فایل
عزیزان این کانال جهت زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدای عزیز ایجاد شده است ، شما با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندهید . ارتباط با خادمین کانال : @SadatSaeed @sarbazam1355
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 قیام گرگان، ۷۷ روز قبل از پیروزی انقلاب اتفاق افتاد که در آن اهالی گرگان، بندرگز، کردکوی، علی آباد و تعدادی از ترکمن‌های منطقه در اعتراض به جنایت ۲۹ آبان حکومت شاهنشاهی در یورش به صحن و به رساندن زائران به خیابان های گرگان آمده و علیه رژیم تظاهرات کردند. واکنش ماموران ژاندارمری به معترضان تیراندازی مستقیم بود که به استناد مدارک کتب تاریخی و اسناد ۱۴ نفر به رسیده و بیش از صد تن شدند. صبح روز سال ۱۳۵۷ حدود ۳۰ هزار نفر از مردم استرآباد ساکن محدوده ای به وسعت بندرگز تا علی آباد در فلکه امامزاده عبدالله گرگان جمع شدند تا ضمن علنی کردن اطاعت خود از فرمان مبنی بر برگزاری عزای عمومی واقعه ۲۹ آبان، خشم و ناراحتی خود را از اتفاق رخ داده در حرم مطهر نشان دهند. تجمع مردم برای یک راهپیمایی آرام بود اما ماموران رژیم پهلوی در همان آغاز تظاهرات با تیراندازی مستقیم مانع بلندشدن صدای اعتراض مردم شدند و خیابان مول‌اندروژ (پنج آذر فعلی) را به دریایی از خون و اشک و فریاد تبدیل کردند. بر اساس صورت جلسات به جا مانده از گروه ضربت ژاندارمری و کلانتری‌ها و نیروهای شهربانی گرگان و ساواک، ماموران رژیم پهلوی از ساعت ۸ صبح تا آخر شب حدود انواع برای سرکوب مردم بی دفاع گرگان شلیک کردند. ╭━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━╮ @Shahidestan1 ╰━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━━╯
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 حسین محمدی مفرد از جمله واحد تخریب لشکر ۵ نصر که همرزم بوده، درباره وی می‌گوید: در شب عملیات کربلای ۴ با اصابت تیر به ناحیه شکم شد و عراقی ها شد. نیمه های بود که با یک ضربه از خواب بیدار شدم. در سمت چپ من روی یک پتو بود و من هم در سمت راست نزدیک به نرده های درب زندان بودم. مقداری بود که خون آلود و مقداری هم مواد داخل روده بزرگ به من داد و خواست که این را از سلول بیرون بیندازم. وقتی این را دیدم متوجه وضعیت بد شدم؛ آنقدر جراحاتش زیاد بود که از طریق انجام می‌شد. با خودم گفتم در داخل شکم همه چیز جابجا شده است . سعی کردم فکر نکنم و بعد از انداختن آن به خارج دوباره خوابیدم. ساعت ۱۰ شب بود که دیگر کاملا بی حال شده بود و دیگر توان ناله کردن هم نداشت به من نگاه کرد و گفت حسین یادت نرود که من بچه بودم و چگونه جان دادم (شهیدشدم) و بعد گفت خواهش می‌کنم کمی به من آب بده که خیلی هستم و من به چشمان که می‌گفت آخرین لحظات زندگیم هست نگاه می‌کردم . صدای خیلی آهسته شده بود او خیلی صدایش رسا و بلند بود، ولی دیگر خبری از آن صدا نبود دستم را به سمت قابلمه هایی که در آن آب بود بردم و بلند کردم و به سمت بردم فکرکنم این وضع شاید ۵۰ ثانیه هم طول نکشید که محمد از قابلمه جدا شد و بر زمین افتاد و به رسید ╭━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━╮ @Shahidestan1 ╰━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━━╯
🌷🕊🥀🌴🥀🕊🌷 که یک تنه جلوی داعشی ایستاد اگر نبود، جاده به دست داعش می‌افتاد و به دنبال آن شهر نیز می‌کرد . او به تنهایی با ۴۰ تن رو به ‌رو می‌شود و پس از به هلاکت رساندن ۳۷ نفر از آن‌ها، فشنگ‌هایش تمام می‌شود . به سوی او حمله می‌کنند تا کنند ، اما این بار با دفاع و دیگر را می‌کند و در نهایت به می‌رسد . تولد : ۱۳۶۵ : ۲۰ آذر ۹۶ محل : سوریه شادی روح و 🥀🌷🌷🍃🌹🌹 🥀🌷🌷🍃🌹 •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈•• ‏🙏اللهم_ارزقنا_شهادت 🤲 ..♡| اَز عِشـق تــاشــــــ❣️ـــادَت |♡.. •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈•• لینک زیر را دنبال کنید تا به کانال🌷🌹شهیدستان🌷🌹در Eitaa ملحق شوید👇👇 لینک کانال شهیدستان ╭━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━╮ @Shahidestan1 ╰━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━━╯
یکی از دوران ، از میان همه ی تصویر های آن روزها ، یکی را که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت می کند : یادم می آید یک روز که در بودیم، شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از صحرایی هم زیادی را به ما منتقل می کردند. اوضاع به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگهایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی شدیدی داشت. را یکی یکی به اتاق عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم. وقتی که دکتر اتاق عمل این را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای آماده اش کنم. من آن زمان به سر داشتم . دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم را جابه جا کنم . همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و را دربیاورم ، که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم که تو را در نیاوری. ما برای این داریم می رویم... در مشتش بود که شد. از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم را کنار نگذاشتم. 🏴🌷🍃🌹🌹 🥀🌷🍃🏴 •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈•• ‏🙏اللهم_ارزقنا_شهادت 🤲 ..♡| اَز عِشـق تــاشــــــ❣️ـــادَت |♡.. •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• لینک کانال شهیدستان ╭━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━╮ @Shahidestan1 ╰━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━━╯
‍ 🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹 🌹 خیلی وقت شده بود ندیده بودمش شده بود و رفته بود وقتی برگشت، با عصا آمده بود، وقتی دیدمش خیلی خوشحال شدم گفتم: آماده شو بریم تا جایی گفت: کجا؟ خندیدم گفتم: بهشت!!! چشماش برق زد گفت: ... سوار ماشین کردمش و بردمش ، سر... دفعه اول بود میرفت مقبره، حال عجیبی پیدا کرده بود بعد از مزار گفت: فلانی چندتا عکس یادگاری بگیریم؟ گفتم: چرا که نه... عکسهای زیادی گرفتیم، ولی نمی دونم چرا تمام عکس های یه حالت خاصی داشت!!! یه جورایی بوی خداحافظی می داد باهاش شوخی کردم و گفتم: این عکسها جون میده برای و شب هفت... شب که برگشتیم به عکسها خیره شده بود گفت: آره فلانی ، برا عکسهای مراسم خوبه شادی ارواح مطهر ... راوی: 🌷🍃🥀🌹🇮🇷🥀🌷🍃🌷 •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈•• ‏🙏اللهم_ارزقنا_شهادت 🤲 ..♡| اَز عِشـق تــاشــــــ❣️ـــادَت |♡.. •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• لینک زیر را دنبال کنید تا به کانال🌷🌹شهیدستان🌷🌹در Eitaa ملحق شوید👇👇 لینک کانال شهیدستان ╭━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━╮ @Shahidestan1 ╰━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━━╯