✍ #خاطرات_افلاکیان
باران زیادی باریده بود. زمین خیسخیس شده بود. خورشید که خودش را نشان داد، صبح سرپلذهاب حالوهوای خوشی پیدا کرد. محمد گفت: «چطوره یک عکس بگیریم؟»
یکی از بچهها بهشوخی گفت: «فکر میکردیم #داماد_بشی و دیگه برنگردی جبهه، حالا که اومدی باید یک عکس بگیریم.»
محمد گفت: «تا به حال که به زن و زندگی دنیا وابسته نشدیم.»
#عباس_لزومی، یکی از بچههای سرحال و سرزنده جمعمان بود. صدایمان زد: «به جای این حرفها بیان عکس بگیرین. اینجا آدم رو یاد #بهشت میاندازه.»
ایستادیم. عباس و محمد، عکسشان در قطعهای از بهشت سرپلذهاب ثبت شد. خمپارهای آمد و فلاش عکسمان را زد. #ترکشهای_خمپاره به آن رنگ پاشید، رنگ قرمز.
🕊️ #شهید_محمد_رشیدی🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰 شهیدی که جایش را در #بهشت نشانش دادند.
🔸هادی برادر شهید یوسف الهی بیان نموده که نیمه شبی دیدم محمد حسین بیدار است،
پرسیدم داداش چرا نخوابیدی؟
من را کنار خودش خواند و گفت: تو جایت را در آن دنیا دیده ای؟
🔸گفتم : مسلم است که ندیده ام.
بعد خودش گفت: امشب جایم را در بهشت نشانم دادند.
به همین خاطر خواب به چشمانم نمی آید.
👤راوی: حمید شفیعی همرزم شهید
🕊️#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
📌 #شهیدی که جایگاهش را در #بهشت نشانش دادند.
🔹 هادی برادر شهید یوسف الهی بیان نموده که نیمه شبی دیدم محمد حسین بیدار است،
◇ پرسیدم داداش چرا نخوابیدی؟
من را کنار خودش خواند،
و گفت: تو جایت را در آن دنیا دیدهای؟
◇ گفتم: مسلم است که ندیده ام.
بعد خودش گفت: امشب جایم را در بهشت نشانم دادند.
◇ به همین خاطر خواب به چشمانم نمی آید.
✍ راوی: حمید شفیعی همرزم شهید
🕊️#شهید_یوسف_الهی🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush