eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
1هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.8هزار ویدیو
87 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست تازنده ایم‌رزمنده ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
از #حاج_احمد_متوسلیان سوال شد چرا اسم تیپی که تشکیل داده را #محمدرسول‌اللهﷺ گذاشته ؟! در جواب گفت : به دلیل آن ‌ڪہ هر وقت اسم لشکر ۲۷ برده می‌شود ذکر #صلوات @shahidgomnam
من رگ گردن گذارم این بقیع بستان شود کارگرهایش عموما، شیعه ی ایران شود سنگ صحنش را به کلی می تراشیم از طلا نام این بستان عنوان شود @shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روضه خوان خسته نباشی مادر روضه خواندی ز شه بی کفنم شصت روز است حسین میگویی امشبی روضه بخوان از حسنم .. @shahidgomnam
◾️ امام رضا جانم! همراه با کبوتران حرمت محزون و گريان دل را به دور بارگاه تو پر مى دهيم تا با زمزمه ملائڪ همراه شویم... @shahidgomnam
اسم رمان: من با تو نویسنده؛ لیلی سلطانی چند قسمت: ۷۱ قسمت با ما همـــراه باشیـــــن😊👇 @shahidgomnam
🌸🍃رمــان ... 🌸🍃 قسمت با خستگے نگاهم رو از ڪتاب گرفتم. _عاطے جمع ڪن بریم دیگہ مخم نمیڪشہ😕 سرش رو تڪون داد،از ڪتابخونہ اومدیم بیرون و راهے خونہ شدیم. رسیدیم جلوے درشون، مادرم و خالہ فاطمہ رفتہ بودن ختم، قرار شد برم خونہ عاطفہ اینا، 😊 عاطفہ در رو باز ڪرد، وارد خونہ شدیم خواستم چادرم رو دربیارم ڪہ دیدم امین تو آشپزخونہ س، حواسش بہ ما نبود،سر گاز ایستادہ بود و آروم نوحہ میخوند! _ارباب خوبم ماہ عزاتو عشقہ،ارباب خوبم پرچم سیاتو عشقہ...😌✋ چرا با این لحن و صدا مداح نمیشه!؟ 😊🙈 خودآگاہ با فڪر یہ روضہ دونفرہ با چاے و صداے امین لخند نشست روے لبم!☺️ عاطفہ رفت سمتش. _قبول باشہ برادر!😄 امین برگشت سمت عاطفہ خواست چیزے بگہ ڪہ با دیدن من خشڪ شد سریع بہ خودش اومد از آشپزخونہ بیرون رفت! سرم رو انداختم پایین،بہ بازوهاش نگاہ نڪردم! عاطفہ بلند گفت: _خب حالا دختر چهاردہ سالہ!نخوردیمت ڪہ یہ تے شرت تنتہ! 😆 روے گاز رو نگاہ ڪردم،املت میپخت،گاز رو خاموش ڪردم عاطفہ نگاهے بہ گاز انداخت و گفت: _حواسم نبود روزہ س! 😐 +چیز دیگہ اے نیست بخورہ؟😟 _چہ نگران داداش منے! 😄 با حرص ڪوبیدم تو بازوش،از تو یخچال یہ قابلمہ آورد،گذاشت رو گاز. _اینم آش رشتہ،نگرانیت برطرف شد هین هین؟🍲 _بے مزہ! 😄 امین سر بہ زیر از اتاق بیرون اومد پیرهن آستین بلندے پوشیدہ بود،زیر لب سلام ڪرد و سریع رفت تو حیاط! عاطفہ مشغول چیدن سینے افطارش شد،چند دقیقہ بعد گفت: _بیین عاطے جونت چہ ڪردہ!😍 نگاهے👀 بہ سینے انداختم با تعجب😳🍲 بہ آش رشتہ اے ڪہ روش با ڪشڪ نوشتہ بود یا محمد امین نگاہ ڪردم! _این چیہ؟! 😳 _از تو ڪہ آب گرمے نمیشہ خودم دست بہ ڪار شدم! 😉 سینے رو برداشت و رفت حیاط امین روے تخت نشستہ بود و قرآن میخوند، سینے رو گذاشت جلوش. _امین ببین هانیہ چقدر زحمت ڪشیدہ! 😍 با تعجب نگاهش ڪردم بے توجہ بہ حالت صورتم بهم زبون درازے 👅 ڪرد دوبارہ گفت: _هانے باید یادم بدے چطور با ڪشڪ رو آش بنویسم! 😉😄 انگشت اشارہ م رو بہ نشونہ تهدید ڪشیدم زیر گلوم یعنے میڪشمت! 😬 با شیطنت نگاهم ڪرد و رفت داخل،خواستم دنبالش برم ڪہ امین صدام ڪرد: _هانیہ خانم! لبم رو بہ دندون گرفتم،برگشتم سمتش،سرش سمت من بود اما نگاهش بہ زمین،حتما با خودش میگفت چراغ سبز نشون میدہ!بمیرے عاطفہ!😬😬 _ممنون لطف ڪردید! مِن مِن كنان گفتم: +ڪارے نڪردم،قبول باشہ! دیگہ نایستادم و وارد خونہ شدم،از پشت پنجرہ نگاهش ڪردم،زل زدہ بود بہ ڪاسہ آش و لبخند عمیقے روے لبش بود!😊 لبخندے ڪہ براے اولین بار ازش میدیدم و دیدم همراہ لبخندش لب هاش حرڪت ڪرد به:یا محمد امین! 🌺🍃ادامه دارد... @shahidgomnam
🌸🍃رمــان ... 🌸🍃 قسمت مثل فنر بالا و پایین میپریدم، شهریار با تاسف نگاهم ڪرد و سرے تڪون داد! رو بہ مادرم گفت: _مامان بیا دخترتو جمع ڪن حالا انگار دڪترا گرفتہ!😄 مادرم با جانب دارے گفت: _چے ڪار دارے دخترمو؟!بایدم خوش حال باشہ،معدل بیست اونم امسال چیز ڪمے نیست!😄😘 براے شهریار زبون درازے 👅ڪردم و دوبارہ نگاهے بہ ڪارنامہ م انداختم، میخواستم هرطور شدہ امین بفهمہ امتحان هام رو عالے دادم! صداے زنگ در اومد🔔 شهریار بہ سمت آیفون رفت. _هانیہ بدو قُلت اومد!😄 با خوشحالے 😄بہ سمت حیاط رفتم،عاطفہ اومد،قیافہ ش گرفتہ بود با تعجب رفتم سمتش!😳 _عاطے چے شدہ؟!😟 با لحن آرومے گفت: _ امتحانا رو خراب ڪردم میترسم خرداد بیوفتم!😒 عاطفہ ڪسے نبود ڪہ بخاطرہ امتحان اینطور ناراحت بشہ،حتما چیزے شدہ بود! با نگرانے گفتم: _اتفاقے افتادہ؟😨 سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد! 😒شهریار وارد حیاط شد همونطور ڪہ بہ عاطفہ سلام ڪرد شالم رو داد دستم،حیاط دید داشت! سریع شالم رو سر ڪردم،نمیدونم چرا دلشورہ داشتم!😟 نڪنہ براے امین اتفاقے افتادہ بود؟ با تردید گفتم: _براے امین اتفاقے افتادہ؟ 😧 _نہ بابا از من و تو سالم ترہ!هانیہ اومدم بگم فردا نمیام مدرسہ بہ معلما بگو! 😒 نگرانے و ڪنجڪاویم بیشتر شد،با عصبانیت گفتم:😠 _خب بگو چے شدہ؟جون بہ لبم ڪردے! همونطور ڪہ بہ سمت در میرفت گفت: _گفتم ڪہ چیزے نیست حالا بعدا حرف میزنیم! در رو باز ڪرد،دیدم امین پشت درِ، نفس راحتے ڪشیدم! امین سرش رو انداخت پایین و گفت: _ڪجا رفتے؟بدو مامان ڪارت دارہ!😕 امین سلام نڪرد!مثل همیشہ نبود! با تعجب😳 نگاهشون ڪردم شاید مسئلہ خصوصے بود ولے مگہ من و عاطفہ خصوصے داشتیم؟!☹️ عاطفہ با بے حوصلگے گفت: _تازہ اومدم انگار از صبح اینجام!😕😠 تعجبم بیشتر شد ڪم موندہ بود عاطفہ داد بڪشہ!😟😳 امین با اخم نگاهش ڪرد،عاطفہ برگشت سمتم. _خداحافظ هین هین! 😒 هین هین گفتن هاش با انرژے نبود اصلا هین هین گفتن هاش مثل همیشہ نبود،یڪ دنیا حس بد اومد سراغم!😒 با زبون لبم رو تر ڪردم. _خداحافظ! امین خواست در رو ببندہ ڪہ با عجلہ گفتم: _راستے سلام! تحمل بے توجهیش رو نداشتم،ڪمے دو دل بود دوبارہ نیت ڪرد در رو ببندہ،با پررویے و حس اعتماد بہ نفس ڪہ انگار مطمئن بودم جوابم رو میدہ گفتم: _جواب سلام .... نذاشت ادامہ بدم با لحنے سرد ڪہ از سرماے ڪلماتش تمام وجودم یخ بست گفت: _علیڪ سلام،جواب سلام واجبہ اما سلام ڪردن واجب نیست!😏 صداے وحشتناڪ بستہ شدن در تو گوشم پیچید، 😟باورم نمیشد این امین بود اینطور رفتار ڪرد!ذهنم از سوال هاے بے جواب درموندہ بود🙁 این امین،امینے نبود ڪہ با عشق گفت هانیہ!! 🌺🍃ادامه دارد... @Shahidgomnam
خوشا به حال هر آنکس که مبتلای رضاست تمام دار و ندار من از دعای رضاست... صفای صحن و حیاط و رواق را عشق است کنار پنجره فولاد، #کربلای رضاست #اجرک_الله_یا_صاحب_الزمان🌹 🆔 @shahidgomnam
آن کلاغ سیاه؛ 😔 آهسته گفت: من که کبوتر نمی شوم 🕊 تنها دلم 💔 به دیدن گلدسته ات []-•°🌸🍃--- خوش است ... باز هم زائرت نیستم از دور سلااااام یا امام رئوف ... 💔🍂🍁 @shahidgomnam
آنجا را نمی‌دانم!! اما اینجا بی تــو ، بدونِ دستانت خیابان به خیابان برگ به برگ پاییـز به شدت دارد اتفاق می‌افتد . . .🍂🍂🌾 🌷#شهید_محسن_حججی🌷 🌺 @shahidgomnam
📚 معرفی کتاب ✅ سربلند، روایتی از کودکی تا شهادت شهید مدافع حرم را انتشارات شهید کاظمی به قلم محمدعلی جعفری ‌ ‌ 📖 در برشی از کتاب می‌خوانیم: برگشتم به حاج سعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟» خیلی به‌هم ریختم. رفتم سمت آن داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحه‌اش را کشید طرفم. سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟» به کاور اشاره کردم که مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ حاج سعید تند تند حرف‌هایم را ترجمه می‌کرد... آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را برده‌اند «القائم» بپرسید. فهمیدم می‌خواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که کجای اسلام می‌گوید اسیرتان را این‌طور شکنجه کنید؟ نمایندۀ داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم :به چه جرمی؟ بریده‌بریده جواب می‌داد و حاج سعید ترجمه می‌کرد: «از بس حرصمون رو درآورد؛ نه به ما داد، نه اظهار کرد، نه کرد! تقصیر خودش بود...!» 🆔 @shahidgomnam