eitaa logo
شهــیدحــسـین معزغـلامي
924 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
14 فایل
می گفـت : طوری تلاش کنید ، ڪہ اگــــر روزی . . . امام_زمان(عج) فرمودند یک سربازمتخصص میخام بفرمایند فلانی بیاید ... تاریخ تولد :1373/01/06،امیدیه،خوزستان تاریخ شهادت :1396/01/04سوریه،حماه شــهید دعوتت کرده پس بمون 💫 تاسیس1402/02/22 زمان;20:22 💫
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
225_5159463904.mp3
16.54M
"شور(دیوانگان‌زینب‌کبری)" 🎼 بانوای ❤️ {یک بار دگر برایمان روضه بخوان روضه خوان هیئت منتظران💔😭} @shahidhosseinmoezgholami
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[۲۷روز تا اربعین‌حسینی] خداوندا! رحمت‌آور بر آن چشم‌هایی که به‌خاطر مِهر و محبّت به ما، اشک‌هایش جاری شده است. 🔹امام صادق(علیه‌السلام) ▪️کافی، کلینی، جلد۹، صفحه۳۳۲ @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت هفتاد و هفت جامع الاطراف🌸🌿 #کتاب_سروقمحانه #شهیدحسین_معزغلامی🌹 حسین همه قواعد رو به هم ریخته ب
پارت هفتاد و هشت دل خواهرازچیزی خبرداشت...🌸🌿 🌹 بار اول که حسین می خواست به منطقه بره،تاریخ دقیق اعزامش رو نمی دونستیم،ولی می دونستیم که در این هفته اعزام میشه.روز اعزام حسین زنگ زد و گفت که داره به سوریه میره و از من طلب حلالیت کردوخداحافظی کرد.بعدباهمسرم صحبت کرد و گفت که خواهرم رو به تومی سپارم،مواظبش باش.بعدازقطع کردن تلفن همسرم به من گفت،بریم خونه پدرتون و ازحسین خداحافظی کنیم.من حال مساعدی نداشتم،به همسرم گفتم: حال خداحافظی با حسین ودیدن مامان و بابا در این شرایط روندارم.خیلی اصرار کرد ولی من قبول نکردم.حسین رفت و برگشت،برای باردوم که می خواست به سوریه بره،همه خونه پدرم بودیم،همه گریه می کردن ولی من اصلا گریه نمی کردم.ناراحت بودم ولی مقاومت می کردم و گریه نمی کردم.به حسین گفتم:داری جایی میری،که میخوای از حریم اسلام دفاع کنی.من چرابایدگریه کنم؟حسین به شوخی گفت:«ماشاءالله برای خودت مردی شدی!»بعدکه ازمنطقه بامن تماس گرفت و گفت،روحیه توبه من روحیه داد؛من به توافتخار می کنم.اون زمان که حسین در سوریه بود،اوضاع سوریه خیلی خراب بود.من هرروز توتهران بنرمراسم تشیع شهدای مدافع حرم رومی دیدم.می گفتم خدایا من از تو هیچی نمی خواهم.فقط نشه یه روز عکس حسین رو روی این بنرها ببینم.باوجوداینکه حسین می دونست که اوضاع سوریه خرابه،ولی وقتی که می خواست به سوریه بره،ذره ای استرس نداشت.باراول و دومی که می خواست به سوریه بره،به سرعت ازدرخونه خارج می شدومی رفت ولی آخرین باری که می خواست بره،چندباربرگشت،دستی تکان دادوخداحافظی کرد و رفت.به دام افتاده بود که اینبار شهید می شه.ولی ازبس حسین می گفت،نگران نباشید،من به عنوان نیروی پشتیبانی می رم،پشت جبهه هستم.اتفاقی نمی افته،ماهم اینطورفکرمی کردیم.مادرم نگران بود.به مامی گفت ساده نباشید،حسین اینهاروبرادلگرمی مامیگه.چندروزقبل از اینکه حسین به سوریه بره،مهدی نعمایی«فرمانده حسین در سوریه»به شهادت رسیده بود و حسین از این قضیه خیلی ناراحت بود.حال و هواش خیلی عوض شده بود.اینبارکه حسین به سوریه رفت،توخونه حال همه یه جوری بود،مثل دفعات قبل نبود.روزپنجشنبه ای که حسین فرداش به شهادت رسید،من در خبرگزاری العالم دیدم که اوضاع استان حماه خیلی خرابه ودرگیری های شدیدی وجود داره.دراون برهه حسین در شهر حماه بود.مادرم هم مثل من اخبار سوریه رودائما از خبرگزاری های مختلف پیگیری می کرد.همون روز به همسرم گفتم من رو پیش مادرم ببر،چون الان اخبار سوریه رودیده ودلشوره گرفته؛تارسیدم دیدم حال مادرم خوب نیست.پرسیدم چه شده؟گفت حماه شلوغ شده،چندروزی هست که حسین تماس نگرفته.گفتم نگران نباش استان حماه خیلی بزرگه وحسین جایی هست که در اونجا درگیری وجود نداره.وامن امنه.برااینکه مادرم رو آروم کنم،به دروغ گفتم درفضای مجازی نوشته،تلفن اون منطقه ای که حسین اونجاست،قطعه‌ و نمی تونه زنگ بزنه،حتی رزمندگان دیگه هم نمی تونن زنگ بزنن.دلم مثل سیروسرکه می جوشید.این جملات رو فقط برای آرامش مادرم گفتم.ظهرپنجشنبه،ناهار رو مهمان عموم بودیم.بعدازصرف ناهارمادرم اصرار داشت که سرخاک پدربزرگ و مادربزرگم که خانواده شهدا بودند،بریم.وقتی سرمزاررسیدیم حالمان خوب نبود،پدرم شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد.اقوام نزدیک مان نیزسرمزار آمده بودند.ازسرمزارکه به خونه برگشتم،مدام آیه ی«یاایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه»درگوشم تکرار می شد.درخونه دنبال منبع این صوت می گشتم ولی نه تلویزیونی روشن بود و نه کسی آن صوت رو می شنید.ازخواهرشوهرم پرسیدم،این صدارومی شنوی؟گفت نه،من این صدا رو نمی شنوم یکهو گریه ام گرفت.همه دورم جمع شدن وپرسیدن چه شده؟گفتم دلم آشوبه.خواهرشوهرم تازه عمه شده بود.بهش گفتم،دعاکن من هم عمه بشم.همه گریشون گرفت و گفتند اِن شاءالله عمه میشی.دوسه شب بود که ازحسین خبری نبود،من هم نگرانیم بیشتر شده بود.چندشب بود که نمی خوابیدم و اخبارفضای مجازی روپیگیری می کردم.شنبه شب خبری رودرفضای مجازی دیدم که مدافع حرم سعید خواجه صالحانی به شهادت رسیده.همون صفحه رومی خواندم که این شهید کجابه شهادت رسیده،یکباره خبری رو دیدم که عکس حسین رو منتشر کرده بودونوشته بودحسین جان شهادتت مبارک.دیگه چیزی نفهمیدم.گوشی رو پرت کردم.بچه ام که بغلم بود و گریه می کرد رهاش کردم و گریه بلندی کردم.باصدای گریه ام،پدرومادرهمسرم به اتاق آمدن.تونهااصلادرفکرشهادت حسین نبودن.درحال آماده‌سازی لباس هاشون برای فردا بودن،فردا عروسی برادر همسرم بود؛حال من رو که دیدن متوجه جریان شدن.سریع به خانه پدربزرگم برای دیدار با پدر و مادرم‌ رفتیم.اونهااون روز خونه پدربزرگم مهمان بودن.وقتی وارد خونه پدربزرگم شدیم،بادیدن آرامش پدر و مادرم‌،گریه ام بیشتر شد.مادرم گفت،گریه نکن،حسین گفته در شهادت من گریه نکنیدومراقب حجابتان باشید. (خواهر کوچک شهید)
بخوانیم دعای فرج برای سلامتی وظهور امام زمان و هدیه به شهید حسین معزغلامی 🙏🌹 @shahidhosseinmoezgholami
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[۲۶روز تا اربعین‌حسینی] خداوند، برای هرکه خیر و خوبی بخواهد... دوستی حسین و زیارت او را... در دلش می‌اندازد. 🔹امام صادق(علیه‌السلام) ▪️کامل‌الزیارات، این‌قولویه، صفحه۱۴۱ ... @shahidhosseinmoezgholami
خواهران‌؛ سعی کنید‌ سر به‌ زیر‌ باشید اگر با نامحرم‌ زیاد‌ و‌ بی‌دلیل‌ صحبت‌ کنید حیا‌ و‌ عفت‌‌ از‌ دست‌ میرود . - شهید محمد هادی ذوالفقاری🌿 «لبیک یا سید الشهدا» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @shahidhosseinmoezgholami