#خاطرات_شـهید
●خانواده شهید مغنیه به یک مهمانی خانوادگی بزرگ دعوت بودند. محل مهمانی در منطقه الغبیری بود.همه
بچه ها و نوه ها به مناسبت ولادت حضرت رسول ص دور هم جمع بودند.از همه ی نوه ها درخواست شده بود برای این جلسه صحبتی کوتاه آماده کنند و طی چند کلمه بگویند که برای سال جدید میلادی چه برنامه هایی دارند .همه ی نوه ها صحبت کردند تا اینکه نوبت رسید
●به جهاد مغنیه..جهاد فقط گفت: طرحم برای سال بعد را هفته ی آینده میگویم!...همه شروع به اعتراض کردند، می گفتند جهاد دارد شرطی که برای همه گذاشته شده را نقض میکند. بعضی ها میگفتند کارش را آماده نکرده است!
●وسط خنده و اینکه هرکسی به شوخی چیزی میگفت، جهاد از حرفش کوتاه نیامد، اصرار داشت که طرحش برای سال آینده را هفته ی بعد می گوید.درست یک هفته بعد دوباره خانواده دور هم جمع شدند ولی این بار، در بین خیل
گسترده ی کسانی که برای تسلیت آمده بودند!!...
طرح جهاد، شهادت بود.
✍راوی:مادربزرگ شهید
#شهید #جهاد_مغنیه 🌷
#خاطرات_شهید
🔹 بسیار پرجنب و جوش بود. درنماز آرامش عحیب و خاصی داشت ، روحیه عملیاتی داشت. دشمن در چشمش حقیر بود، از کثرت عده دشمن هراسی به دل راه نمیداد. خلاق و ابداعکننده بود، با این که آموزش نظامی کلاسیک ندیده بود، اما ذهنش بسیار باز بود.
🔸چنان رفتار میکرد که فرماندهان بالاترش در سپاه درباره طرحهای او هیچ حرف و سؤالی نداشتند. هر جا مشکلی پیش میآمد فکر میکرد و راه حل میداد. از آن جمله طرح جامع و جالبش درباره نیروهای حراست مرزی بود. قدرت سازماندهی بالایی داشت. در مدت کوتاهی توانست سپاه سوسنگرد را که دچار بههمریختگی شده بود، به یکی از پرجنب و جوشترین مناطق جنگی سپاه مبدل کند.
🔹روزی کنارش نشسته بودم، دیدم دارد طرحهای عملیاتی مینویسد. همان طور که با من درباره مسائل امنیتی و شناسایی صحبت میکرد، طرح عملیاتیاش را هم نوشت!
🔸از آن همه تمرکز حواس خیلی تعجب کردم. گفتم: چطور بدون آنکه که دوره خاصی ببینی، میتوانی طرح عملیاتی بنویسی؟
🔹 گفت: خداوند قدرتی به من داده که اگر تصمیم به کاری برای مقابله با دشمن بگیرم، حتماً آن را با یاری خدا انجام میدهم.
🔸آدمی چندبعدی بود؛ هم در مسائل فکری و نظری و فرهنگی صاحبنظر بود و هم در مسائل نظامی و استراتژیک. اهل قلم بود و خاطرات و مشاهدات خود را هر شب یادداشت میکرد. قدرت بیان خوبی داشت. اهل مشورت بود و قدرت تصمیمگیری خوبی در مواقع بحرانی داشت.
🔹 برترین صفت او این بود که وقتی تصمیم میگرفت، دیگر دچار شک و تردید نمیشد. قرص و محکم کارش را میکرد. چون همه جوانب کار را قبلاً سنجیده بود. همین قاطعیت به او صلابت خاصی میبخشید.
🔸در عمل توکل داشت نه در حرف، ندیدم زود و بیدلیل عصبانی شود. میدانست با نیروی زیردستش چگونه برخورد کند.
🔹علاقه عجیبی به امام خمینی (ره) داشت. به تمام معنا ولایتی و عاشق امام بود. یک بار خدمت امام رسید. هر وقت یاد آن روز میافتاد، حالت خاصی به او دست میداد. بیریا بود. من دقت زیادی در رفتارش کردم، رفتارش با بالادست و پایین دست یکسان بود.
🔸با نیروها و حتی جوانترها خیلی سریع دوست میشد. یادم هست به فوتبال و تیم استقلال علاقه داشت!مسابقات دورهای برگزار میکرد و خیلی زود با نیروهای جدید رفیق میشد.
🔹هوای نیروهایش را خیلی داشت؛ اگر نیرویی در جبهه بود، تا آنجا که میتوانست به پدر و مادر او سرمیزد و نیازهایشان را در حد مقدوراتش برآورده میکرد. یادم هست یک ماه در جبهه بودم و خانوادهام خبری از من نداشتند. روزی مرا کنار کشید و گفت: مگر تو برای خدا به جبهه نیامدهای؟ همان خدا سفارش پدر و مادر را هم کرده، برو به آنها سری بزن. حتماً نگران حالت هستند.
🔸نیروهایش را به زور به مرخصی میفرستاد. حتی گاهی به کسانی که پول نداشتند، پول میداد تا بروند و به خانواده سری بزنند. همین رفتارها باعث محبوبیت فوقالعاده او در میان نیروهایش شد. به نیروها خودباوری و اتکاء به نفس میداد. به افراد مسئولیت میداد و همین نیروها را رشد میداد.
🔹به تقسیم کار بین نیروها بسیار معتقد بود. بر این باور بود که فرمانده باید وقت و توان و فرصت کافی برای تفکر و طراحی و کارهای بزرگ داشته باشد و نباید خودش را وقف کارهای جزیی کند. باید به نیروها اعتماد کرد و به آنان مسئولیت داد و در عوض از آنها کار خواست.
📎فرماندهٔ سرّیترین قرارگاه سپاه(نصرت)
#شهید_علی_هاشمی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۰/۱۰/۱۰ اهواز
●شهادت : ۱۳۶۷/۴/۴ هویزه ، هورالعظیم🕊🌹🕊
#خاطرات_شهید
وقتی بهم گفت «ازت راضی نیستم»
انگار دنیا روی سـرم خراب شده بود
پـــرسیدم: «واسه چی؟»
گــفت:چــرا مــواظب #بیـــــتالمال
نیستی میدونی اینا رو کی فرستاده
میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟!
همهش امانته!
گفتم: آقا مهدی میگی چی شده یا نه؟
دستش را باز کرد #چهار تا حبّه قند
خاکی تـوی دستش بود دم در چادر
تدارڪات پیدا ڪرده بود!
#شهید_مهدی_باکری🕊🌹🕊
#خاطرات_شهید
●وقتی آن شب فراموش نشدنی هزینه تعویض موکت فرسوده کف اتاقش درنخست وزیری راکه مبلغی ناچیز (2500تومان) شده بودنپذیرفت و توضیح میخواست گفتم:
شمانخست وزیرید!
●شخصیت هایی ازداخل وخارج به دیدنتان می آیند. لابداین مقداراصلاح وهزینه به مصلحت بود. وانگهی هرچند انقلاب شده وشکل حکومت وشیوه خدمت تغییریافته اماضرورت زمان نمیشناسدو...
●شهیدرجایی که فکرمیکردشایدمقصودش راخوب درک نکرده ام بانگاهی نگران ونافذ گفت:
من چگونه نخست وزیری باشم که روی موکت باکفش راه بروم اماباشند مردمی محروم که چیزی نداشته باشندروی آن بخوابند!
من اگر بخواهم فارغ از دنیای محرومان جامعه بااین وسایل و امکانات رفاهی زمامداری کنم سخت اشتباه کرده ام!
نه برادر! من بامحرومیت انس وعادت دارم. دوستدارم وقتی شب سربه بستر میگذارم نباشند محرومانی که من ازحال آنها غفلت کرده باشم...
#شهید_محمدعلی_رجایی🕊🌹🕊
#خاطرات_شهید
♦️خاطرات کوتاه ازشهید باهنر
1.فهمیده بود پدر در خرج تحصیل محمدرضا مانده، کسی نمیدانست <محمدجواد> این پول هاراچطور
پس انداز میکند وبرای مخارج برادر میفرستد.
اما... خداکه میدانست.
ذخیره کرایه تاکسی وبه جایش 2ساعت پیاده روی، غذاهم که! میشدگاهی نخورد...
2.چپ و راست، می رفتند و می آمدند که باهنر با بچه کمونیست ها میگردد،
وقتی با آن جوان کمونیست میدیدنش که شوخی وخنده میکنه...
حاج آقا درشأن شما نیست که با اینها باشید! دست گذاشته بود روی شانه های طرف وگفته بود: هنر این است که اینها را به راه بیاوریم که اگر نتوانستیم همه ی جوانهای مارا کمونیست میکنند...!
#شهید_محمدجواد_باهنر🕊🌹🕊
#خاطرات_شهید
●حسیـن ایرلو بچه تهران بود از آن داش مشتی هــا...
شده بود فرمانده تحریب لشکر المهدی(عج)...
●می گفت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجـبم از من هم نمـونه... گلوله مستقیم تانک خورد به سینه اش، تکه تکه شد....
●بعد از حسیــن، کاکا علے شـد فرمانده تخریـب...
دیدم همیشــه یک لباس منـدرس و کهنه به تن دارد.
گفتـم کاکا علے این چـیه پوشیدے زشتـه!
گفـت: لباس شهیـد ایرلوِ!
گفتم: حسین هیکلش دو برابر تو بود؟
گفت:دادم خیاط بـرام اندازش کـرده.
روی آسـتین جاے یک پارگے بود.
گفـتم: این چـیه، چرا این را ندوختـی؟
گفت: جاےترکـشیه که به بازوے ایرلو رفته.
هر وقت خسـته میشـم. دلم مےگـیره سرم رو مےگذارم رو این پارگےآروم میشم!
#شهید_علی_ناظمپور(کاکاعلی)
📎سمت: فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی(ﻋﺞ)🕊🌹🕊
#خاطرات_شهید
●همه جور شاگردی داشت. از حزب اللهی ریش دار تا صورت تراشیده تیریپ آرت. از چادری سفت و سخت تا آنها که مقنعه روی سرشان لق می زد.
یک بار یکی از همین فکلیها همراه دوست محجبه اش آمده بود پیش دکتر. پیش پای هردوشان بلند شد. جواب سؤالات هردوشان را داد. هردوشان را هم خطاب میکرد «دخترم». اذان گفتن . نگفت «بروید بعد نماز بیایید» . همان جا آستین هایش را بالا زد. سجادة کوچکی در دفترش داشت که هروقت فرصت نماز جماعت نبود، در دفتر نماز اول وقتش را می خواند.
●یک سال بعد، آن دختر فکلی، در صف اول نماز جماعت دانشگاه بود و قرآن بعد از نمازش ترک نمی شد. شهید دکتر مجید شهریاری این طور شاگرد تربیت میکرد.
📎پ ن:تنها آنهایی ترور میشوند که وجودشان دریچہۍ تنفس استڪبار را میبندد، آنقدرکہ مجبور شوند، آنهاراحذف فیزیکی، یعنے #ترور کنند...
#شهید_ترور
#شهید_مجید_شهریاری🕊🌹🕊