نیمه شب بود.
نسیمِ هوا به طرز عجیبی سوزِ ملیحی داشت. ماه را نمیدیدم. شاید هم او نمیخواست که ببینمش. به هر حال آنچه برایم قابل لمس بود تاریکیِ محض بود و نورِ چراغِ ماشینهایی که هرچه دورتر میشدند بیشتر از دیدنشان لذت میبردم. انگار این ستارهها بودند که یواش و آهسته، دور و دورتر میشدند. من هم از میانِ چراغها که از دید من ستاره ای در کهکشانِ خیالم بودند؛ یکی را برمیگزیدم و هرچه دورتر میشد برای فاصلهی ایجاد شدهی بینمان غصه میخوردم و ابیات را در کنار هم سوار میکردم.
تابلو های سبز رنگِ کنار جاده هم که همیشه توجه آدم را جلب میکنند. من همهشان را با دقت میخواندم. یکی از آنها با فلش سمت راست را نشان میداد و دیگری فاصله میان شهرها را نوشته بود. من اما در همه آن تابلوها به دنبال مقصدی بیبازگشت میگشتم. جایی که بتوانم خودم را به آن برسانم. جایی که بخاطرش پایم را روی پدال گاز فشار بدهم و تنها به رسیدن فکر کنم. جایی که بدانم میتوانم در آنجا بی دغدغه بمانم و به حیات ادامه دهم. اما حیف که آن تابلو های سبز رنگ نشانی نداشتند که بتواند من را مفرح کند. که بتواند لبخندم را واقعیتر جلوه دهد.
در این میان اما
من هنوز به دنبال ماه میگردم .
ماهِ عزیزی که شاید چون میداند خیلی دوستش دارم خودش را پنهان میکند...
پ.ن : هم اکنون در جاده
#طلبهیجوانحزباللهی
شِیخ .
' هماکنون .
وادیِ عشق ...
بسی دور و دراز است ولی
طی شود جادهٔ صدساله به آهی گاهی
لذت بخشترین دقایق زندگی آدم، اون لحظههاییِ که مشغولِ انجام دادن کارهای مورد علاقشه..
خانواده، اصلیترین پشتوانهی انسان، درطول مسیر موفقیت است. هرچه جامعه به آدمیزاد احترام بگذارد، در برابرِ اثرِ احترام و ادبی که خانواده برای انسان قائل است؛ هیچ است.
امروز، از حاج احمد متوسلیان روایت کردم. قهرمانِ بزرگی که تمامِ حیاتش مبارزه بود. و چه جملهی عمیقی به جامانده است از شهید آوینیِ عزیز که فرمود: شهادت را نه در جنگ که در مبارزه میدهند.
درحاشیه مراسم امروز
افتتاحیه طلاب جدید الورود 🌿
هرکس کوچکترین قدمی در راه جمعیت و فرزندآوری بردارد شامل دعاهای نماز شب من میشود. [ حضرتآقا ]