eitaa logo
شِیخ .
11.3هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
132 ویدیو
5 فایل
‌الله ‌ - طلبه - نویسنده - فعال رسانه #طلبه‌ی‌جوان‌حزب‌اللهی . مدیر - @Modir_sheikh تبلیغات - @O_o_tab_o_O ناشناس : https://daigo.ir/secret/84750920
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی، نجات دهنده‌ای...! ماموریت داری تا دستِ گرفتاری را بگیری و از منجلابی که در آن گرفتار است نجات دهی. خدا تو را در مسیری قرار داده تا به طریقی با او آشنا شوی و گره از مشکلاتِ پیچیده‌اش باز کنی. شاید در زمانی و در موقعیتی خاص وجودِ تو شبیه وجود فرشته‌ی نجاتی باشد که در بزنگاهِ پرت شدن در اقیانوسِ گناه دست بنده‌ای را بگیری. این خواست خداوند است و تو مسئولیت داری! از کنار آدم‌های زندگی و مشکلاتی که دارند به راحتی عبور نکن. شاید خدا تو را دقیقا برای حل همان گرفتاری و نجات همان آدم در آن موقعیت خاص مامور کرده باشد. امام صادق علیه السلام فرمودند: اَیُّما مُؤمِنٍ نَفَّسَ عَن مُؤمِنٍ کُربَةً ، نَفَّسَ اللَّهُ عَنهُ سَبعینَ کُربَةً مِن کُرَبِ الدُّنیا و کُرَبِ یَومِ القیامَةِ :)🌿 هر مؤمنی که گرفتاری مؤمنی را بر طرف کند، خداوند هفتاد گرفتاری دنیا و آخرت را از وی دور می‌کند
شِیخ .
‌ ‌روزت مبارک شهیدِ زنده‌ی خانواده (:🌿 ‌
‌ پدربزرگ نعمت است. اگر مهربان باشد بیشتر ... اگر دلسوز و فداکار باشد خیلی بیشتر و اگر جانباز باشد و بدانی که روزی برای امینت و سربلندی تو در میدان جنگیده و همه‌ی خطرات را به جان خریده و در آخر جانباز شده است خیلی خیلی بیشتر! اگر پدربزرگت‌ شهیدِ زنده‌ای باشد که تو از کودکی شاهد سختی کشیدن های متعددش از برای جراحت های ماندگارِ روزهای جنگ باشی یقینا طور دیگری دوستش داری. قهرمانی که ایستادگی کرد تا بتوانی در آسایشی عمیق و عزتی ابدی روی پای خودت بیاستی و اهدافت را دنبال کنی. ولادت حضرت عباس بن علی، بهانه‌ای‌ست تا بیشتر قدر وجود مبارک پرربزرگِ جانبازِ فداکار را بدانیم و ابراز کنیم که تا چه اندازه دوستش داریم. جانبازان عزیز - آنان که ایثار و فداکاریشان، نشانه‌یی در جسم مطهرشان باقی گذارده و یادگار آن لحظه‌ی حساس را همواره با خود دارند - دارای سهمی ارزشمند در این تاریخ پرافتخارند.
نهایت زندگی آن است که به تو بفهماند قوی باشی. شکست را نپذیری و ایستادگی کنی. نشستن همان چیزی‌ست که زندگی از تو خواهد گرفت. رکود برای آدمهایی‌ست که می‌دانند هیچ‌اند و اِلا آدم حسابی حتما همیشه در پی کارند و یک‌جا بند نمی‌شوند‌ ... و اتفاقا زندگی هم برای آنها چالش‌های عظیمی در پی دارد.
‌ هر مسیری آغازی دارد و انتهایی ‌‌.‌‌ بعضی مسیرها اما تنها آغازند و انتهایی ندارند. مسیر عشق هم همین است. اگر مسافرِ جاده‌ی عواطف‌ شدی، تا همیشه در تلاطم پیچ و خم هایش خواهی بود.
‌ دکمه‌ی پیراهنش را کوک میزدم و با هر سوزن در آوردنی از تار و پودِ لباسش، به رسالتم‌ فکر می‌کردم .. به این‌که یک زن با همین کارهای کوچک است که می‌تواند تاثیر گذاری های عظیم داشته باشد. نگاهِ یک خانم در وقتِ انجام کارهای خانه‌‌، می‌تواند منزل را با اهالی‌اش به عرش برساند و خوشبختی را میهمانِ قلب‌هایشان کند. پ.ن : میدونی رفیق! کارهایی که تو خونه انجام میدی مثل درست کردن غذا، شستن لباسها و ظرف‌ها، جارو، فرزندداری‌ و ... دقیقا همون کارهایی‌ هستن که میتونن بال پروازت بشن. نکنه حواست به موقعیت خفنی که خدا بهت داده نباشه.
‌‌ رای اولیِ عزیز سلام ! میدونم که برای فردا حسابی شوق داری. میدونی؟ خیلی قشنگه که آدم بتونه برای آبادانیِ کشورش کاری انجام بده و سهمی توی موفقیت‌ها داشته باشه‌‌. حتما قلبت میتپه برای اون لحظه‌ای که بندِ اول انگشت اشاره‌ات رنگی میشه بخاطر اثری که از خودت و انتخابت روی برگه ثبت کردی(: دیدی اونایی که برای اولین بار میرن کربلا رو خیلی ویژه تحویل میگیرن و التماس دعای خاص ازشون دارن؟ میخوام بگم ثواب رای دادنِ تو انقدر زیاده که انگار داری برای اولین بار عازم کربلا میشی. فردا وضو بگیر و به نیت اینکه بتونی با رای درست دادنت سهمی توی رشد و شکوفایی کشور عزیزمون ایران داشته باشی به سمت صندوقِ رای قدم بردار. حتی قدم برداشتنت هم می‌تونه به نیابت از یک شهید باشه. آها... راستی یادت نره که حاج قاسم گفت جمهوری اسلامی حرمِ‌. تو فردا با رای دادنت درواقع به دنیا ثابت میکنی که یک مدافع حرمی!✌️🏻
‌ جانباز و ایثارگری‌ست که کمتر کسی را دیده‌ام تا شبیه او باشد. نه کتابی درباره‌اش نوشته شده و نه مستندی از برای روایتِ ماجرایِ زندگانیِ او به مرحله‌ی تدوین رسیده‌ است. من سبک زندگی‌اش را از قاب رسانه‌ها یا پشت صفحه‌ی کتاب‌ها ندیده و نخوانده ام. من وجودِ ارزشمند و ایثارگرش‌ را لمس کرده و با تمام وجود احساس کرده‌ام. داشتن چنین پدربزرگی در زندگی یقینا یکی از زیباترین نعمت‌هایی‌ست که خداوند به من ارزانی داشته است. امروز هم درست شبیه این چهل و اندی سالی که تلاش کرد تا انقلاب اسلامیِ عزیز سرافراز و عزتمند باشد برای آبادانی ایران قدم برداشت و به پای صندوق‌های رای آمد . ‌ روایتِ سنگرسازِ بی‌سنگر حاج حسینِ قهرمان :)
‌ خانه تکانی را از دل آغاز کن که مشوق اصلیِ تو برای پیروزی‌ها قلبی صاف و ساده است :)
‌‌ هزار سالِ نوری هم که بگذرد بعضی وقایع برایت تکراری نمی‌شوند ... برای بار چندم هم که اتفاق بیافتند شیرینند؛ درست مثل اولین باری که تجربه‌شان کرده‌ای برایت شادی بی‌همتایی به ارمغان می‌آورند. شرحِ ماجرایِ سفرِ راهیان نور دقیقا همین است. هربار که می‌روی شوقِ عظیمی در قلبت زبانه می‌کشد که گویا نخستین بار است این راه را برگزیده ای و میخواهی در آن قدم برداری. ‌
‌ اگر بنای رفاقت ها بر روی زمینِ مستحکمِ رضایتِ خدا قرار بگیرد؛ یقینا ابدی و بدون خدشه و نیرنگ خواهند بود. عزیزِ مهربانی به من می‌گفت در هنگامه‌ی دوستی با اطرافیان، نگاهت به سوی الله باشد و جز برای لبخندِ معبود محبتی در دل راه مده. میگفت قلبِ عزیزانت‌ را بشکاف و در اعماق‌ آن رسوخ کن. اما حواست باشد که محبتِ بی حد و اندازه‌ات به آنها سبب آن نشود که رذائل اخلاقی‌شان را به جانِ خود بگیری و تاثیر پذیر باشی! بلکه همیشه تلاش کن تا تاثیر گذار باشی و صفاتِ نیکویت را به دوستدارانت‌ انتقال دهی. در دوستی ها دو مساله از اهمیت بالایی برخوردار هستند: رعایت چهارچوب‌ها و اولویت قرار دادنِ رضایتِ خداوند عزوجل.
‌ رسمِ رفاقت را . . . باید از شهدا آموخت. همان مردانِ بی‌ادعایِ بزرگی که در قلبِ تاریخِ اسلام ماندگار شدند. رفاقت را باید از سربازانِ خمینی، باید از ابراهیم هادی‌ها آموخت. تصویر : کانالِ کمیل
‌ داشتم کتاب میخوندم که نورِ این صفحه با شتاب خورد به صورتم و نگاهم رو متوجه خودش کرد! بعضی کلمات و جملات و ابیات انقدر قشنگ و قابل تامل هستن که آدم دلش میخواد بارها مرورشون کنه :)🌿 ‌
‌ کاش کودکی بودم که از صبح تا به این لحظه خواب را به جان راه نداده ست! آنقدر شوقِ عید و عید دیدنی دارد که محال است بتواند لحظه ای دست از خیالبافی بردارد و آسوده چشم روی هم بگذارد و بخوابد ... کاش کودکی بودم که پول های عیدی اش را دانه دانه روی هم می‌گذارد و گوشه ی دنجی در خانه پنهان می‌کند تا مبادا کسی ببیند. بعد هم با همان عیدی هایی که نشانِ عشقِ اطرافیان است میرود و اسباب بازی مورد علاقه اش را می‌خرد. کاش کودکی بودم در میانه‌ی این همه بزرگ بودن ها که لااقل برای بوی بهار که با نسیمِ خنک می وزد و از روزنه های ظریفِ کنار پنجره به داخل خانه می آید ذوق میکردم. زندگی همه اش در وقتِ کودکی بود و شاید بزرگ شدن سخت ترین امتحانِ خداوند از بنده اش باشد. کسی چه میداند؟ شاید هنوز کودکی هایمان در گوشه ای از خانه دارد برای نوروز ذوق می‌کند! شاید کودکی هایمان نیز امروز را زندگی می‌کنند! آرزو برای فردا ها بسیار است و حسرتِ ساده ی این روزها همین یک جمله است : کاش کودک بودم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ‌کرد آخر صحبت یوسف زلیخا را جوان عشق ِ مردان خدا همواره غوغا میکند پ.ن : خدایا شکرت بابت محبتی که از شهدا و راه شهدا در دل ما قرار دادی !🌿🤍 حالا که روز اول عیدِ نوروز ما رو میهمان شهدا کردی، سالِ جدید رو سالِ آدم شدنمون قرار بده :)
درختانی که در کنارِ جاده‌‌ها قد می‌کشند؛ نه فقط زیبا که پر از امید و خاطره‌اند. درست شبیه آدمها، ولیکن با عمری افزون‌تر :)🌿
‌ شبیه دخترکِ کوچکِ تنهایی که داغِ پدر دیده و در کنجِ خانه زانویِ غم بغل گرفته‌ست و موهای آشفته اش را دور انگشتان نازکش می‌پیچد و می‌پیچد و می‌پیچد و صدای قلبش را واضح می‌شنود. مستأصل و حیرانم‌. من روایتِ زینب را در هنگامه‌ی از دست دادنِ پدر نخوانده‌ام! شرح حال حسنین را نمی‌دانم ولیکن تا مغزِ استخوانم میسوزد وقتی که به یک عمر مظلومیتِ علی ع می‌اندیشم... اصلا شبِ بیست و یکم مگر روضه می‌خواهد؟ مگر شرح و قصه و مرثیه ميخواهد؟ آدمی اگر دل داشته باشد و عاشقی بداند بی مقدمه چشمانش قطره قطره اشک می‌ریزند. نه فقط چنین شبی که علی ع را مردمِ بی بصیرت یک عمر به شهادت رساندند. شهادت مولایمان علی، کسی که پدرِ خاک بود و عزیز ترینِ پیامبر ص را تسلیت عرض میکنم :)
‌ جمعیت کم نمیشد ! عده ای می‌آمدند عده ای می‌رفتند. آنها که می‌آمدند بیش از آنهایی بودند که مسجد را ترک می‌کردند. هوا، استخوان سوز بود و سرمایش جانِ آدمی را به لرزه در می‌آورد. ولی مردم مجنون تر و شیدا تر از آن بودند که بخواهند قرآن سر گرفتنشان را به بهانه‌ی سرما به وقت دیگری موکول کنند. آسمان نزدیک تر از همیشه بود و اشتیاقِ فراوانی در اندیشه ی مردم میدوید، برای آن‌که هرچه را می‌خواهند از خدا طلب کنند و رزق یک سالشان را بگیرند. پ.ن : دیشب خیلی از مسئولین تو جمع، بین مردم عادی نشسته بودند‌. نه بادیگاردی‌ داشتن نه محافظت خاصی! حتی مردمم کسی به زور نیاورده بود اونجا. پیر و جوون و بچه، وسط سرما توی حیاطِ جمکران شونه به شونه هم نشسته بودن... فقط به عشق اون بالاسری(:
‌ جهان بیرون غیرقابل کنترل و مدیریت توسط ما و تفکراتمان است. هرآنچه بخواهد پیش بیاید؛ بی اذن و اراده‌ی ما پیش می‌آید و اراده‌ی ما هیچ است. چرا که جهان در حال حرکت است بی آنکه بخواهد بداند نظر ما و خواسته‌ی ما چیست؟ و بی‌آن‌که بخواهد بداند چه چیز موجبات خوشحالی ما را فراهم می‌کند و چه چیز تا آسمان، مغمومِمان می‌دارد پیش می‌رود و رو به جلو حرکت می‌کند. آنچه کامل در دستانِ ماست، جهانِ درون و تفکرتمان است. باورهای ما و نوع نگرش و دیدگاهمان نسبت به اتفاقات پیرامون، کامل در اختیار ما قرار دارد. جهان دائم در تلاطم است. خوشی‌ها و ناخوشی‌ها در نوَسانند. هیچ چیز به صورت همیشگی در این جهانِ عظیم به حیات ادامه نمی‌دهد. این ذهن ماست که قدرت دارد از سختی‌ها پلی برای موفقیت و از خوشی‌ها و لبخندها خاطره‌ای انگیزه‌بخش برای آینده بسازد. پ.ن: مراقب افکارمون باشیم. اعمال ما متصل به افکار ما هستن. میتونیم از هر اتفاقی به بهترین شکل ممکن درس بگیریم :)
نیمه شب بود. نسیمِ هوا به طرز عجیبی سوزِ ملیحی داشت. ماه را نمی‌دیدم. شاید هم او نمی‌خواست که ببینمش. به هر حال آنچه برایم قابل لمس بود تاریکیِ محض بود و نورِ چراغِ ماشین‌هایی که هرچه دورتر می‌شدند بیشتر از دیدنشان لذت می‌بردم. انگار این ستاره‌ها بودند که یواش و آهسته، دور و دورتر می‌شدند. من هم از میانِ چراغ‌ها که از دید من ستاره ای در کهکشانِ خیالم بودند؛ یکی را برمی‌گزیدم و هرچه دورتر می‌شد برای فاصله‌ی ایجاد شده‌ی بینمان غصه میخوردم و ابیات را در کنار هم سوار می‌کردم. تابلو های سبز رنگِ کنار جاده هم که همیشه توجه آدم را جلب می‌کنند. من همه‌شان را با دقت می‌خواندم. یکی از آنها با فلش سمت راست را نشان می‌داد و دیگری فاصله میان شهرها را نوشته بود. من اما در همه آن تابلوها به دنبال مقصدی بی‌بازگشت میگشتم. جایی که بتوانم خودم را به آن برسانم‌. جایی که بخاطرش پایم را روی پدال گاز فشار بدهم و تنها به رسیدن فکر کنم. جایی که بدانم میتوانم در آنجا بی دغدغه بمانم و به حیات ادامه دهم. اما حیف که آن تابلو های سبز رنگ نشانی نداشتند که بتواند من را مفرح کند. که بتواند لبخندم را واقعی‌تر جلوه دهد. در این میان اما من هنوز به دنبال ماه میگردم . ماهِ عزیزی که شاید چون می‌داند خیلی دوستش دارم‌ خودش را پنهان می‌کند... پ.ن : هم اکنون در جاده ‌
‌ در اتفاقات اخیر تنها یک چیز را فهمیدم و آن این است که مسیرِ طلبگی اگر درست طِی بشود، انتهایش جز خیر چیزی‌نیست. علامه سید حسن نصرالله طلبه بود . آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی طلبه بود . امام که پیشوای تمام مبارزانِ عصر حاضر است یک طلبه بود . مقام معظم رهبری طلبه است. بسیاری از انسانهای اثرگذارِ جهان طلبه بودند. همانند بسیاری از کسانی که هنوز هم آثارشان بی‌نظیر و جامع است. همچون متفکر شهید، استاد مرتضی مطهری ‌. در نگاه حضرت آقا طلبگی از همه‌ی تخصص‌های موجود ارزشش بیشتر است‌. با این تفاسیر، روشن می‌شود که به همان اندازه‌ای که طلبگی ارزشمند و عظیم است. به همان اندازه هم وظیفه‌ی یک طلبه سخت و مهم است.
دیدم رسیدنم به تو هی سخت می‌شود. در گیر و دارِ نرسیدنت؛ شاعرت شدم. میخواهم برای شما بنویسم. از محبتِ عمیقی که از شما در جانِ رنجورم رشد یافته و مانند برگی، سبز و بزرگ شده است. حالا من انسانی نحیف اما عاشق‌ام. عاشقِ مسیرِ بی‌انتهایی که شما روزگاری در آن قدم گذاشته و انتخابش کرده‌اید. من عاشقم. عاشقِ شما و راهتان و فکرتان و کسانی که دوستشان داشته اید. شاید این محبت، بزرگ‌ترین افتخارِ من در این جهان باشد. هرکجا که رفتم، به هر آدمی که رسیدم خودم را مُحبِ شما معرفی کردم. زیرا که وجودِ من سرشار از یادِ شماست. و یادِ شما حیاتی‌تر از هر نیاز دیگری، نفس کشیدن را برای من راحت می‌کند. برای معشوق دردآور تر از فاصله هیچ چیزی نیست. اگر حیران و سرگردان و مدهوش، به هر سوی قدم میگذارم و نمی‌دانم تکلیف زندگانی‌ام چیست؛ همه‌اش برای خاطر آن است که از شما دورم. و این سخت ترین امتحان خداوند از انسان لطیفی چون من است. حقیقت آن است که اگر محبت شما را در دل نداشتم‌، این روزها حیاتِ دنیایی ام تا به این اندازه لذت‌بخش نمی‌شد. حالا اگر زنده‌ام و نفس میکشم، به امید آن است که روزگاری زیر سایه‌ی پر مهر شما و در جوارِتان سکونت یابم. تا لااقل هفته‌هایم با زیارتِ شما به سرآید... من با صبر و لبخند این فاصله را به جان می‌خرم‌. به امید همان روزی که این دوری به سر آید و برای همیشه در آغوش شما بمانم . ✍🏻
‌ ما آدم بدها، خلاصه می‌شویم در ادعا کردن‌هایمان و اگر لاف زدن را ازمان بگیرید دیگر خلع صلاح می‌شویم. ما آدم بدها، یک رکعت نماز که میخوانیم خیال میکنیم دیگر معصومیم و از همه‌ی بندگان خدا برتر و بالاتریم‌. غافل از آنکه کبر تا استخوان‌هایمان رسیده است و نسبت به حقیقت وجودیمان نابینایمان‌ کرده‌ . ما آدم ها طوری صحبت میکنیم انگار که العیاذبالله خدائیم. در خلوت که باشیم غذا را می‌بلعیم و در جمع اما یک دور قرآن را ختم میکنیم و بعد اولین قاشق را به دهان فرو می‌بریم. تا بساط غیبت پهن بشود اولین نفر وارد گود می‌شویم و آنقدر از این و آن گله و شکایت میکنیم که زبانمان درد می‌گیرد. آن وقت در جمع بزرگان و اهالی دل طوری خودمان را اهل فکر و کم حرف نشان می‌دهیم که انگار تا به حال لب به خطا نگشوده‌ایم. این روزها یک مشت ادعاییم‌ و خالی از ذره ای اخلاق و تقوا. تبدیل شده ایم به آدم‌های پوشالی. کاش آنقدری که نگاه دیگران برایمان مهم بود؛ خلوتمان با خدا را اصلاح می‌کردیم و به اهمیت لبخند پروردگار فکر می‌کردیم. (:
‌ گفت : درد آن است که یک طلبه، دردِ مردم را در دل نداشته باشد‌‌. گفتم : طلبه باید خودش را برای هدایت مردم تکه تکه کند. حتی اگر برای خاطر مجاهدت‌هایش تنها یک نفر به مسیرِ حق بازگردد؛ بازهم ارزشش را دارد. گفت : طلبه های امروز کجا و طلبه های دیروز کجا ..؟ گفتم : امروز و دیروز ندارد؛ طلبه اگر به آن‌چه می‌خواند عمل کند. به آن‌چه می‌نویسد اعتقاد داشته باشد و اخلاقِ اسلامی را در رفتارش نمایان کند می‌تواند اثر گذار باشد و یک جامعه را بلکه یک جهان را متحول کند. گیر از آن است که گاهی آن‌چه میگوییم با آن‌چه در رفتار نشان می‌دهیم تفاوت دارد. برای همین است که فعالیت‌های فرهنگی‌ و تربیتی‌‌مان در جامعه بی اثر است. در همان سالهایی که امام خمینی ره به هدایت مردم ایران و بلکه منطقه مشغولیت یافتند و در مقابل مستکبران جهان قیام کردند؛ طلاب بسیاری بودند که با او یک صدا نشدند و نهضت او را به سخره گرفتند. در همین روزها هم خمینی‌های بسیاری در قلب حوزه‌های علمیه در حال رشد و پرورش هستند. پس نمی‌توانیم بگوییم همه‌ی طلابِ امروز بی مسئولیت و دنیایی‌اند. گفت : یکی از تفاوت‌های حوزه با مکان های دیگر چیست؟ گفتم : تفاوتش در آن است که یک حوزوی، در نهایت یک طلبه‌است. مدیر بشود، معاون بشود، استاد بشود، معلم بشود، حتی در آخر اگر شبیه شهید رئیسی، رئیس جمهور هم که بشود در نهایت یک طلبه است. برای یک انسانِ مهدوی که افتخارش سربازیِ مولایمان مهدی‌ست‌‌. بزرگ‌ترین افتخار آن است که او را طلبه بنامند. و دلخوش به مقام های دنیایی نیست. یکی از زیبایی های حوزه‌های علمیه در آن است استاد و شاگرد هردو طلبه و مجاهد اند.
شِیخ .
‌ استاد با زبانِ شیرین میگفت : حیاتِ برگ به اتصالِ او به ریشه است. زمانی که رابطه اش با ریشه قطع شود برگ به مرور زمان رنگ عوض می‌کند و بعد می‌خشکد. یعنی برای ترمیم خود و قد کشیدن و گل دادن محتاجِ ریشه‌ است و بدونِ آن وجودش طراوتی نخواهد داشت. مثَل آدمی هم همین است. تا زمانی که دل و جان و قلب و روحش متصل به امام باشد. حیاتش هدفمند و رشد دهنده است. اما درست از زمانی که رابطه‌ی امام و انسان قطع بشود، آدمی در دام بلایا و مشکلاتِ عمیقی می‌افتد که به مرور چنان برگی زرد بی‌جان و بی‌فایده در گوشه‌ای از این دنیا می‌افتد. خواندن زیارت آل یاسین در هفت روزِ هفته سفارش استاد بود برای آنکه رابطه قلبی و دلیِ با امام عصر ایجاد بشود. علی علیه السلام : ما ریشه‌ی درختیم و شیعیانِ ما شاخه‌های آن هستند . پ.ن: با دیدن گل و گیاه‌هایی که تو خونه دارم، یاد این جملات و نکات ارزنده استاد حسن محمودی میوفتم و ناخودآگاه میگم یاصاحب‌الزمان :) خودت دستمونو بگیر تا دل و جانمون از محبت تو خالی نشه. که حیاتِ ما متصل به حب شما و خاندانِ شماست.
‌ جنگ ایران و عراق که شروع شد. خیلی‌ها در پستو‌های خانه‌شان قایم شدند. خیلی‌های دیگر هم به روزمرگی‌های همیشگی خود مشغولیت یافتند و زن و بچه و از دست دادن شغل را بهانه کردند. عده‌ی دیگری اما از همه‌ی دارایی‌شان گذشتند تا امروز، ایرانِ عزیز استوار باشد. جنگِ امروز هم رزمنده می‌خواهد. عده‌ای با شعار انسانیت گوشه‌ای نشسته اند و نظاره می‌کنند. عده‌‌ی دیگری اما با تمام توان به پای حق ایستاده‌اند. همیشه دفاع از حق به جنگیدن نیست. گاهی طورِ دیگری می‌توانیم به جبهه‌ی حق مدد برسانیم و امروز اصلی ترین کمک ما به لبنانِ عزیز کمکِ‌های مالی است.. با نیت مخلصانه در حد توان به برادرانمان مددی برسانیم تا روزی روزگاری، مولایمان مهدی عج دست‌گیرمان باشد. |