تا چشم فرو بستیم
صبح از را رسیده بود و تا چشم باز کردیم شب کنارمان نشسته بود و نیشخند میزد. حکایت زندگی انگار همین است. گذشتن و دویدن و نرسیدن و رسیدنهای ناتمام. آدمیزاد در این جهان پهناور هر اندازه که بیشتر تلاش کند، زودتر به آخر ماجرای حیات خویش میرسد... انتهای مسیر خوش است اگر هدف انسان والا باشد و عمر را صرف محبوبی لایق کرده باشد. واِلا به نقطهی پایان که برسد جز کوهی حسرت و بغض و اندوه، چیزی در دست ندارد.
ثروت انسان به ایمان و اعتقاد اوست. به حیا و عفت و ادب او در طول حیات خویش. وگرنه تمام این دنیا را هم که به نام آدمی بزنند در انتهای مسیر پشیزی نمیارزد.
خوشا به حال بزرگانی که گرگ و میش هوا را دیدند و به عبادت پرداختند و تا بلندای شب به کار و جهاد و رسیدگی به امور جهان اسلام پرداختند. حیاتِ آدمیزادانی چون من که مفت نمیارزد! این خوردن ها و خوابیدن ها و بیدغدغگیها آخرت و عاقبت انسان را به نقطهی منفوری میکشاند. خدا به خیر کند!
#طلبهیجوانِحزباللهی
تا حالا فکر کردی چرا خدا همهی ما آدمهارو متفاوت از همدیگه آفریده؟ همهی ما باهم فرق داریم حتی اگه از یک خانواده باشیم! از لحاظ ظاهری گرفته تا اخلاقی و اعتقادی ..
امروز که درگیر روزمرگیها بودم، وقتی به صورت خودم توی آیینه نگاه میکردم این نکته ای که الان میخوام بهتون بگم نظرمو جلب کرد. خدا ما آدمارو با هزار جور تفاوت سلیقه و تفاوت چهره خلق کرد! و این میتونه یه نشونه و یه درس از طرف معبود باشه. اینکه قرار نیست ما آدمها شبیه به هم زندگی کنیم و هممون جنس موفقیت ها و انتخابهامون یکی باشه. قرار نیست خودمونو با بقیه مقایسه کنیم و حسرت داشته ها و نداشته های دیگران رو بخوریم. چون ما خاص، خلق شدیم. خدا برای هرکدوممون به صورت جداگانه وقت گذاشته و خلقمون کرده.. قدردان خدا باشیم و بدونیم با همهی هنر و حرفه و شغل و رشتهای که داریم در جایگاه خودمون منحصر به فردیم و قرار نیست شبیه کسی زندگی کنیم :)
تو باید بهترین خودت باشی. همین
#طلبهیجوانِحزباللهی
شِیخ .
جوشنکبیر .
امشب که رفته بودم حرم، یاد حرف استاد محمودی بزرگوار افتادم که میگفتن هرچقدر که حوصله دارید دعا بخونید. مثلا هربار یک بند از دعای جوشن کبیر رو با ترجمه بخونید و کیف کنید. لازم نیست به خودتون سخت بگیرید و مثلا شبهای جمعه بشینید همهی دعای کمیل رو با بی میلی بخونید. عوضش یک خطشو با عشق زمزمه کنید.
منم امشب جوشن کبیر رو خوندم. فقط یک بندش رو :) و رسیدم به این عبارت که حسابی حال دلمو عوض کرد [ یا صاحِبی عِندَ غُربَتی ]
#حرم #طلبهیجوانِحزباللهی
شِیخ .
اینجا که من نشستهام، مقدس و منزه است. حال و هوایش به طرز عجیبی بوی بهشت میدهد و دردهای آدمی را التیام میبخشد.
اینجا که من نشستهام، عدهای نماز میخوانند. عدهای محراب را بوسهباران میکنند. عدهای غرق تماشا هستند و عدهی دیگری چون من، محو خیالاتند.
کنجِ کنجِ کنجِ مسجد جمکران نشستهام، درست جایی که کسی نمیتواند مرا ببیند و من اما خیره به همهآدمها به تمام فضای زیبایِ مسجد اشراف دارم .. در نزدیکی های من خانم جوانی اشک میریزد و آهسته آهسته با مولایش نجوا میکند. نمیدانم چه میگوید؟ چه میخواهد؟ اصلا چیزی میخواهد؟ برای خاطر خواسته و مراد دلش اینطور ناله سر داده است؟ غصه اش غصهی دنیاست یا دردِ فراق مولایمان مهدی، روی دلش سنگینی میکند؟ نمیدانم. . و چه خوشبخت است اگر دلواپسی و اشک و نالهاش برای آن باشد که بخواهد ظهور حضرت حجت به تعجیل بیافتد .
راستی! قدیمترها از بزرگتر ها میشنیدم که میگفتند آدمیزاد اگر درد بزرگی داشته باشد؛ درد های کوچک و ریزه ریزهاش را رها میکند و میچسبد به همان زخم عمیقتر... و برای بهبود همان زخم میدود و تلاش میکند.
من اما ماندهام در کار آدمها، چطور میشود درد به این بزرگی را داشت و برای چیزهای کوچک و بیاهمیت دنیا ضجه زد..؟ مگر نه آنکه قلب ما میتپد به عشق مولایمان مهدی و مگر نه آنکه زندهایم و نفس میکشیم و روزگار میگذرانیم به عشق دیدار یار غایبمان که بیهمتا ترینِ آدمهاست؟ پس کجاست اشک ها و ناله ها و التماسهایمان در پیشگاه خداوند؟ چرا نمیمیریم از غصهی کودکان فلسطینی که اگر ظهور منجی عالم بشریت اتفاق میافتاد دیگر لازم نبود که تا به این اندازه رنج و سختی را تحمل کنند ..؟
خسته ام. خسته از خودم و تنی که چسبیده به دنیاخواهی و ذلت امانش را بریده. کاش خدا به ما طعم شیرینِ عشق و محبتِ حقیقی امامِ عزیزمان را بچشاند تا رهایمان کند از تلخی روزگار و دردهایش :)
#طلبهیجوانِحزباللهی
#قم | #جمکران | #فرج
وقتی اولویت حیاتَت در این دنیا، رضایت #حضرت_حجت شد؛ وقتی تنها برای خاطرِ لبخندِ ایشان روزگار گذراندی و عمر را فدا نمودی، آن وقت شیعهی حقیقی هستی. هرآنچه غیر او و رضایتش در قلبت سبز شد و جوانه زد؛ علف هرز است و باید نابودش کنی!
بسیاری از تکَلُفها و سختیهایی که در زندگی بر خودمان، خانوادهمان، همسرمان و فرزندانمان تحمیل میکنیم، ریشه اش همین فاصلههای زیاد بین دل و قلبمان با امام عزیزمان است...
مهمان میآید، چند مدل غذا و دسر آماده میکنیم؛ برا طبق نظر و حرف و خواستهی مردم خانه و زندگیمان را طراحی میکنیم؛ با مد پیش میرویم و مشویشم که مبادا لحظهای از اطرافیانمان در مسائل مادی عقب بیافتیم.. همه و همه اش تکَلُفی بیجا و عبس است! عملیست بیهوده و دنیایی که جز شرّ و بدی نتیجهای ندارد.
دل باید متعلق باشد به امام زمان و تنها به خواستهی او بیاندیشد! والا به قول استادمان چه اشکالی دارد اگر میهمان که آمد و بر سر سفره نشست؛ همان غذایی را برایش بیاوریم که در خلوت خودمان میخوریم؟ چه اشکالی دارد اگر جهیزیه دخترمان را اسلامی تهیه کنیم و به تجملات بی پایه و اساس بها ندهیم؟ چه اشکای دارد اگر عروسی هایمان را در تالارهای میلیاردی نگیریم و طبق آنچه در عرف، ارزش شده است عمل نکنیم؟
رضایت مولایمان مهدی، رضایت خداوندگار عالم است و خدا امر فرموده به قناعت و تقوا و دوری از تجملات دنیایی... کمی نزدیک تر به آسمان باشیم! زمین و زمینیها بمانند برای همین دنیایی محدود.
#طلبگی #اینستاگرام
#طلبهیجوانِحزباللهی
شِیخ .
۳۶۵ روز گذشت. و ما یک سالگی ِ باهم بودن رو جشن گرفتیم ... انشاءالله عمر و عاقبت همهی زندگیها
انگار خدا، او و من را یکبار آفریده بود. و در زمانی متفاوت در خانوادهای جدا و در محلی دیگر به زمین فرستاده بود. تا بعد از گذشت سالیانی دراز ، در این جهانِ پهناور به دنبال یکدیگر بگردیم و با اشتیاقِ بی حد و اندازه همدیگر را پیدا کنیم. و بشویم مجنون و لیلای قصهی خودمان تا برای هم شعر بسراییم و دستانمان را در هم گره بزنیم تا برای رسیدن به اهدافمان زور بازوی بیشتری داشته باشیم. اصلا خدا میدانست که ما باهم کاملتر و بالغتر و هدفمندتریم. ما به هم رسیدیم و آنوقت بود که تازه توانستیم معنای عشق را درک کنیم. و روایت کنیم سالهای بیهم بودن را برای هم.
جریان زندگی بعد از رسیدنِ دو نیمهی کامل کننده به یکدیگر طور دیگری یه جریان میافتد. و من در کنار نیمهی دیگرم در اقیانوس پهناور زندگی درحال گذر عمر هستم .
و کأنّ وُجودك وسیلة لحُبّ الحَیاة
و انگار که بودنَت راهیست برای
دل بستن به زندگی ..
#طلبهیجوانِحزباللهی
شِیخ .
#معرفی_کتاب #حوض_خون
حوض خون کتابی بود مملو از عواطف ظریف و لطیف و عمیق زنانه. کتابی که هر زن مسلمان دغدغهمندی باید بخواند تا بداند در بزنگاههای تاریخی، گاهی شستن لباس و پتو و ملافه میشود رسالتی بزرگ. روایت آن روزها را اگر باهوش باشیم و به این روزها پیوند بزنیم؛ همین داستانها میشود پیغمبری برای ما زنان مسلمان که وظیفه خود را در عصر کنونی بشناسیم و دست از مجاهدت بر نداریم ...
بخرید. بخونید. کیف کنید .
#طلبهیجوانِحزباللهی
یه حسی همیشه همراهمه
یه حس ناب و بی مثال. یه علاقهی ژرف و عمیق و خارقالعاده. دوست دارم همهی آدمها این عشق رو تجربه کنن. همشون شیرینی این مسیر رو بچشن و توی این اتمسفر بهشتی نفس بکشن. من روزی که تصمیم گرفتم طلبه بشم، هیچوقت فکرشو نمیکردم که روز به روز بیشتر شیفته و مجنون این راه بشم. اما شدم... شاید تنها افتخار من توی زندگی اینه که میتونم سرمو بگیرم بالا و با شجاعت به آدمها بگم من طلبه ام. همین طلبه بودن برای همهی عمر و جوونی و آخرت من بسه (:
اگه میشد دست تک تک شما رو هم میگرفتم و میآوردم حوزه علمیه، تا توی این دنیای فانی از این عشق بینظیر بی بهره نمونید🌿.
#طلبهیجوانِحزباللهی
#طلبگی
شِیخ .
من تمام جزئیاتِ خانهمان را دوست دارم. به کتابخانهای که به طرز عجیبی از همهی میهمانان ما دلبری میکند، به گلهای پتوسِ ظریف و سبزم که هرکدامشان در گلدانی نشستهاند و زیبایی نور را در خانه چند برابر میکنند. به پردههای سفید خانه که اجازه میدهند آفتاب، به راحتی از آنها عبور کند و روی فرش طرح دل انگیز روشنایی را بیندازد. به پرچم سبز السلام علیک یا امیرالمونینمان که روی دیوار جلوهی متفاوتی دارد و هروقت دلم از آدمها میگیرد؛ نگاه کردن به آن سبب دلگرمیام میشود. به قاب عکس حاج قاسم عزیز روی اصلی ترین دیوار خانه، که ناخودآگاه هرروز چندین بار نگاهش میکنم و برایم یادآوری میشود که در این دنیای پر زرق و برق من هم رسالتی دارم و باید سرباز سردار دلها باشم. به دفتر خاطراتم، دفتر شعرم، دفتر برنامهریزیام، دفتر روزمرگی و به کتابهای شعرم، به بیست و هفت جلد کتاب تفسیر نورِ همسرم و به تمام گلهایی که روی فرش خانهمان نقش بستهاند، به تلفن خانهمان که مشتاقم زنگ بخورد و من با آدمِ پشت خط ساعتها گفت و گو کنم، به صدای رد شدن ماشینها و آدمها از کنار پنجرهمان، به حیاطِ کوچک و پلههای همیشه پر از برگِ آن، به صدای قل قل سماور، و به تمام آنچه که در خانهی ما وجود دارد علاقه دارم.
من تمام جزئیات را دوست دارم... جزئیاتی که در این روزهای گره خورده با تکنولوژی، دیگر به چشم کسی نمیآید. خانهی ما پر از سادگی های عاشقانهست. و من همین ساده بودن را خواهانم ...
✍🏻 #طلبهیجوانِحزباللهی
سال ۱۴۰۳، تجربههای تلخ و شیرینی رو پشت سر گذاشتم. یه روزهایی فقط گریه کردم، یه روزهایی فقط خندیدم.
زمین خوردم، بلند شدم، دویدم، احساسات جدیدی رو تجربه کردم، مسئولیتپذیرتر شدم، غر زدم، یجاهایی عصبی شدم، دلبسته شدم، دل کندم، سفر رفتم، خرید کردم، آموزش دیدم، آموزش دادم و در کنار همهی این اتفاقات دو تا رفیق کنار خودم داشتم که ثانیه به ثانیه همراهم بودن. همسرم و کتابهام :)
پ.ن: امسال یازده جلد کتاب خوندم که توی عکس میبینید. میدونم یازده جلد خیلی کمه ولی ارزشمنده. بعضیهاشو توی کانال بهتون معرفی کردم بعضیاش رو هم نه. همشون عالی بودن. حتما بخونید :)
#طلبهیجوانِحزباللهی
#سال_1403 #کتاب
هرآنچه از سوی خدا به سمت انسان روانه میشود؛ نعمت است. آدمی باید قدر آن را بداند. حتما و قطعا حکمتی در آن اتفاق نهفته است که عقل انسان به آن قد نمیدهد.
این روزها کمی ناخوش احوالم. چشمهایم هر دقیقه به خواب متوسل میشوند و انگار میلیونها تُن گچ و سیمان ریختهاند پشت پلکهایم. چون که هیچجوره نمیتوانم باز نگهشان دارم. کودک که بودم با هزار ناز و کرشمه یک قاشق کوچک شربت سرماخوردگی میخوردم. اما این روزها با ارادهی خودم قورت قورت شربت دیفن هیدرامین را سر میکشم و صدایم هم در نمیآید.. شاید چون دیگر به اندازهی کودکی وقت کافی برای دراز به دراز گوشهی خانه افتادن ندارم. و هزار کار نکرده و راه نرفته و پروندهی باز در ذهنم دارم که باید در راه بهبود حالم ادا و اطوار را کنار بگذارم.
خدا هم خوب خدایی است. درست زمانی که خسته بودم از روزمرگیهای معمولی و کارهای تکراری هرروز. او یک بغل سرماخوردگی به سوی من فرستاد تا قدر سلامتی و کارهای مهم و سرنوشت ساز اما تکراریِ هرروزم را بدانم. تا پس از آن که کامل سلامتی ام را به دست آوردم، با شور و اشتیاق صبح ها دستی به سر و روی خانه بکشم، چای دم کنم، کتاب بخوانم، برای پخت غذا وقت بگذارم و هزاران کار دیگری که تکراری اما ارزشمند است را انجام دهم.
آدمیزاد وقتی در بستر بیماری گرفتار میشود، بیشتر قدرِ لحظات تکراری عمر خود را میداند. تمام آن کارهایی که انجامش در هنگام نبود سلامت جسم، برای انسان غیر ممکن میشود. در زمان سلامتی، روزمرگی و حوصله سر بر است.
اَلصِّحةُ لایَعرِفُ قَدرَها الاّ المَرضی.
مولا علی ع
#طلبهیجوانِحزباللهی
@Sheikh_Alii
-
از میان این همه شهر، قسمت و روزیِمان شد تا ایام ماه مبارک رمضان را، میهمان مردم شریف سمنان باشیم و در پهنایِ معنویِ خاکِ شهید پرورشان به تبلیغ و تبیین بپردازیم...
هنوز نرفتهایم، اما خدا خوب میداند که روح و فکر و اندیشهمان آنجاست. و خیالِ کارهایی که در سر داریم تا در آنجا انجامشان دهیم دست از سرمان برنمیدارد..
گوشه به گوشهی خانه آمادهی رفتن ماست. قسمتی اختصاص پیدا کرده به انبوه کتابهایی که قرار است با خودمان ببریم، قسمتی را لباسهایمان پر کرده است. قسمت دیگر برای مواد غذایی و تنقلات است. و قسمتی هم ما هستیم که انگار توی سرمان بازار مسگرها راه افتاده است بس که فکر کردهایم و باهم به مباحثه نشستهایم تا امسال، ماه رمضان متفاوتتری داشته باشیم. اول برای خودمان و دوم برای مردمِ عزیزی که قرار است سی روز با آنها و برای آنها روزمان را به شب پیوند بزنیم.
شوق عجیبی در قلب من به جریان افتاده است که نمیتوانم کتمانش کنم. و این شوق تا حد بیکرانی زیباست. چیزی شبیه زیباییِ دیدار دوبارهی دو رفیقِ به هم وابسته پس از سالها دوری ...
#طلبهیجوانِحزباللهی
#ماه_رمضان | #طلبگی
@Sheikh_Alii