کاش کودکی بودم
که از صبح تا به این لحظه
خواب را به جان راه نداده ست!
آنقدر شوقِ عید و عید دیدنی دارد که محال است بتواند لحظه ای دست از خیالبافی بردارد و آسوده چشم روی هم بگذارد و بخوابد ...
کاش کودکی بودم که پول های عیدی اش را دانه دانه روی هم میگذارد و گوشه ی دنجی در خانه پنهان میکند تا مبادا کسی ببیند. بعد هم با همان عیدی هایی که نشانِ عشقِ اطرافیان است میرود و اسباب بازی مورد علاقه اش را میخرد.
کاش کودکی بودم در میانهی این همه بزرگ بودن ها که لااقل برای بوی بهار که با نسیمِ خنک می وزد و از روزنه های ظریفِ کنار پنجره به داخل خانه می آید ذوق میکردم.
زندگی همه اش در وقتِ کودکی بود و شاید بزرگ شدن سخت ترین امتحانِ خداوند از بنده اش باشد.
کسی چه میداند؟
شاید هنوز کودکی هایمان در گوشه ای از خانه دارد برای نوروز ذوق میکند! شاید کودکی هایمان نیز امروز را زندگی میکنند! آرزو برای فردا ها بسیار است و حسرتِ ساده ی این روزها همین یک جمله است : کاش کودک بودم.
#طلبهیجوانِحزباللهی
#نوروز_مبارک