eitaa logo
شِیخ .
11.4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
153 ویدیو
7 فایل
‌الله ‌ بانوی طلبه‌ی دهه هشتادی که شیفته‌ی کتاب و چای و نوشتن است. و او همیشه می‌نویسد‌. شبها، روزها، عصرها و همیشه! پس در این مکانِ مقدس دنبال زرق و برقهای مجازی نباش. فقط بخوان و لبخند بزن. مدیر: @Oo_Parvaneh_oO
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ امروز ... به همراه اساتید و جمعی از طلاب پایه‌ی اول، دقایقی را در خانه‌ی مادر شهیدی سپری کردیم که آسمانی شده بود. جای مادر خالی بود. مادری که خون دل خورده بود تا پسرش را بزرگ کند و بعد دو دستی تقدیمش کرده بود به این انقلاب و آرمان‌هایش‌.
شِیخ .
‌ این عکسها متعلق به یکی از اتاق های خونه‌ست. وقتی همه خداحافظی کردن و رفتن؛ با اجازه‌ی خواهر شهید وارد اتاق شدم و از گوشه‌ به گوشه‌اش عکس گرفتم. لباس و روسری مادر شهید هنوز روی چوب‌لباسی آویزون بود. تلفن، رادیو، تخت، چیدمان و همه چیز اون اتاق همونجوری باقی مونده بود که خود مادر توی دوران حیاتش چیده بود. دست نخورده و البته پر از خاک :) ‌
‌ همه‌چیز سر جای خودش قرار دارد. اما انگار هیچ چیز سر جای خودش نیست. باید مادری باشد تا معنا ببخشد به خانه و خانواده. باید مادری باشد تا التیام بخشِ دردهای قلب و جانِ اعضای یک خانه باشد. مادر که نباشد دنیا تک رنگ و بهم ریخته‌ست. شلخته و وهم انگیز به نظر می‌رسد. پ.ن : اتاقی که به مادر شهید تعلق داشت. ‌
- فاقد کپشن :)
‌ قدیم‌ترها بهتر مینوشتم . همان قدیم‌ترهایی که نوشته‌هایم را با صدای بلند برای دیگران می‌خواندم. یا هرچه پیش می‌آمد را روزانه به بند اسارت کاغذ های دفترم در می‌آوردم و خاطره نگاری می‌کردم. اما این روزها انگار هرچه تا لبه‌ی پرتگاهِ قلمم می‌رسد را نمیتوانم بر روی کاغذ پرتاب کنم. یا گرفتارِ تجملاتِ فکری در رابطه‌ با ردیف کردن کلماتم در کنار هم هستم و یا اشتیاقم کم شده است. نمیدانم. به هر حال این ننوشتن های متوالی، برای یک نویسنده زجرآور و خانمان سوز است. ‌
حتما که نباید بگه دوستت دارم :) به جاش یه روزی وسط همه‌ی شلوغی‌های زندگی برات گل میچینه. چی از این قشنگ‌تر؟
یکی بیاد دستمونو بگیره مارو ببره بزاره کنار آرزوهامون. با خوندن این جمله از ته قلبت گفتی آمین؟ میدونستی لذت تلاش کردن برای رسیدن به اهدافی که داریم خیلی بیشتر از لذتِ بی دردسر رسیدن به خواسته‌هامونه؟ اینکه هر روز صبح به عشق یه آرمان و هدفی از خواب بیدار بشی و شبانه روز در حال دویدن باشی تا بهشون برسی؛ قشنگ ترین اتفاق و تجربه‌ی زندگیِ :) ‌
‌ ‌آقای مخبر شد مشاور رهبری. از همینجا به این مردِ پرتلاش و انقلابی تبریک میگم.❤️ ‌
‌ برای کاری، وارد مجموعه‌ای شدم و فرمی را تکمیل کردم. در انتها لازم بود تاریخ آن روز را بنویسم، من نمی‌دانستم که در چه ماه و روزی‌ هستیم. از اطرافیان جویا شدم و دریافتم که دوم مهر ماه است. بی توجه به تاریخی که روی برگه ثبت کردم از آن ساختمان خارج شدم و ناگهان انگار که پتکی به سرم خورده باشد به خودم آمدم. پائیز آمده بود و من آنچنان غرق در روزمرگی‌ها شده بودم که یادم رفته بود برایش ذوق کنم. فراموش کرده بودم که باید لبخند بزنم و با آغوش باز به استقبال این فصل بی همتا بروم. من عجیب شده ام‌ این روزها، از آن آدمی که قبل‌ترها بودم تقریبا دیگر چیزی باقی‌نمانده‌است. از همینجا، بابت بی‌توجهی‌ام عذرخواهی میکنم پائیزِ عزیزم :) ‌