7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظهی شهادت امام جمعه کازرون.
من هنوز در واقعهی تلخِ دیروز گیر کردم و نمیتونم باهاش کنار بیام . . .
امروز وقتی رسیدم حوزه، دیگه فرصت نکردم اخبار رو دنبال کنم و حتی کانالهارو چک کنم. حوالی هفت و نیم هشتِ صبح، همسرم بهم پیام داد و از ماجرای حمله اسرائیل به ایران با خبرم کرد. اولش که به هیچ عنوان نمیتونستم باور کنم. گفتم لابد داره باهام شوخی میکنه.. خیلی زیر زیرکی سرکلاس میخندیدم و میگفتم سر صبحی چه حوصله ای داره که اینجوری شوخی و خنده به راه انداخته. اما بعد از چک کردم اخبار و صفحات مجازی دیدم انگار این ماجرا جدیه ..
خوشحال شدم، و از خدا تشکر کردم بابت این اقتداری که به مملکتمون هدیه کرده. این حمله سرانجامی نداشته و قدرت دفاعی ایران در مقابل این اتفاق، خوش عمل کرده.
اما چندتا مساله باعث شد که حسابی ذهنم درگیر بشه و از صبح تا حالا چندین بار بغض کنم ...
مساله اولی که ذهنم درگیرش شد :
ما دهه هشتادی ها جنگ رو به چشم ندیدیم، اما انگار زندگیمون باهاش پیوند خورد. به وسیله کتابهایی که خوندیم و فیلمهایی که دیدیم کاملا فضای جنگ رو توی ذهنمون تصویر سازی کردیم. لمس کردیم و باهاش قد کشیدیم. طوری که این گره خوردن ما با ایام جنگ، از هرکدوممون یه رزمندهی آماده تربیت کرد. مجاهد هایی که امروز لباس رزم پوشیدن تا جهاد تبیین رو اجرایی کنن.. منتهی این روزها خیلی سخته که عظیم ترین اتفاقات تاریخ بشر رقم بخوره و ما فقط نظاره گر باشیم..
انگار این انقلاب که منحصر به ایران نیست و تمدن سازِ، جدی جدی قراره به دست ما صادر بشه. منتهی گیرمون اینجاست که این روزها دیگه خیلی درگیر روزمره های شخصی خودمون شدیم و درد دین نداریم.
دیگه اسلام چقدر باید فدایی بده که به خودمون بیاییم؟ چرا انقدر محدود شدیم که فقط به آسایش و آرامش خودمون و نهایتا خانوادمون فکر میکنیم؟
آماده هستیم برای فدا شدن؟
الان وقتشه! قرار نیست اسلحه دست بگیریم بریم لب مرز و دفاع کنیم. جنگی که درگیرش هستیم جنگ تن به تن نیست به والله!
همش با جهاد تبیین حل میشه! اگر جدیش بگیریم و مثل دفاع از وطن، براش ارزش قائل بشیم. نزاریم فرمان ولی فقیه زمانمون روی زمین بمونه..
مساله دومی که ذهنم رو درگیر کرده بود :
سرعت ..
سرعت عبور و وقوع اتفاقات به حدی بالا رفته که شب میخوابی صبح پا میشی میبینی دنیا دگرگون شده.
اگه با این سرعت پیش نریم باختیم!
نگاه میکنیم میبینیم اونی که صد پله از ما عقب تر بود رسیده به مقصد. اونوقت ما به بهانه درس و ازدواج و لباس و غیره هنوز رو پله ی خودمون موندیم و رسالتمونو فراموش کردیم ..
شِیخ .
نمیدانم دقیقا چند نفر بودند . . ؟ به او رسیدند ... با هرچه دستشان آمد بر سر و صورتش زدند . عده ای آ
این مطلب رو ششم دی ماه سال ۱۴۰۱ نوشتم. دوباره بخونیمش (:
چای، نه باید داغِ داغ باشد
و نه سرد و یخ کرده ...!☕️
به دمای متعادلی که برسد دلچسب و گواراست. و اِلا به جان آدمی نمیچسبد.
انتخابهای ما و قدم گذاشتن در مسیرهایی که خیال میکنیم ما را زودتر به مقصد میرساند؛ حکایت چای است. اگر دیر هنگام تصمیم بگیریم شاید هرگز به مقصد نرسیم و اگر زودتر قدم در جاده بگذاریم شاید به انحراف کشیده شویم!
این روزها هرکدام از ما رسالتی داریم! هیچ انسانِ مسلمانی از این قاعده مستثنی نیست. همهی جوامع اسلامی وظیفهای دارند و باید طبق آن وظیفه کمی از منافع خویش بگذرند.
اگر دیر حرکت را آغاز کنیم نه تنها به مقصد نمیرسیم بلکه فرسنگ ها از آنچه برایش آفریده شده ایم فاصله میگیریم. تاریخ، به طرز عجیبی به دنبال آدمیزادگانی شبیه به هفتاد و دو تن یارِ وفادار حسین بن علی علیه السلام است.
اجازه ندهیم روزمرگیها، سدی بشوند تا به قافله نرسیم و برای همیشه جا بمانیم ...
✍🏻 طلبهیجوانِحزباللهی
#وعده_صادق | #لبنان | #فلسطین
یکی از دوستام،
مدتیه کازرون زندگی میکنه :)
روایت کرد از روزِ شهادتِ امام جمعه...
وظیفه ما در قبال خونه شهدا خیلی سنگینه.