پدر جان در دل ِ تنگت چه ابری بود
که من چندان که می گریم
هنوزش هیچ پایان نیست
چه صبری داشتی ، اما
از آن دندان که بر هم می فشردی
همچنان خون ِ دلم جاری ست
غمت با من
درین شب های ابری
زنده ماند ، اما
نمی دانم امیدم در دل ِ تنگ ِ که خواهد زیست ؟
#هوشنگ_ابتهاج
#سایه
@Sher_shams
همه هست آرزویم كه ببینم از تو رویی
چه زیان تو را كه من هم برسم به آرزویی
به كسی جمال خود را ننموده ای و بینم
همه جا به هر زبانی بوَد از تو گفتگویی
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو ببُر سر از تن من ببَر از میانه گویی
به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مویم
شده ام ز ناله نالی ، شده ام ز مویه مویی
همه خوشدل اینكه مطرب بزند به تار چنگی
من از آن خوشم كه چنگی بزنم به تار مویی
چه شود كه راه یابد سوی آب تشنه كامی
چه شود كه كام جوید ز لب تو كامجویی
شود این كه از ترحم دمی ای سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر كنم گلویی
بشكست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خُمّ می سلامت شكند اگر سبویی
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه بنشین كنار جویی
نه به باغ ره دهندم كه گلی به كام بویم
نه دماغ اینكه از گل شنوم به كام بویی
بنموده تیره روزم ، ستم سیاه چشمی
بنموده مو سپیدم ، صنم سپید رویی
ز چه شیخ پاكدامن سوی مسجدم بخواند
رخ شیخ و سجده گاهی، سر ما و خاک كویی
نه وطن پرستی از من به وطن نموده یادی
نه ز من کسی به غربت بنموده جست و جويی
نظری به سوی رضوانی دردمند مسکین
که به جز درت امیدش نبوَد به هیچ سويی
#فصیح_الزمان_شیرازی
#رضوانی
@Sher_shams
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی
درآ درآ که به جان آمدم ز تنهایی
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من
ببین ببین که چه بیطاقتم ز شیدایی
بده بده که چه آوردهای به تحفه مرا
بنه بنه بنشین تا دمی برآسایی
مرو مرو چه سبب زود زود میبروی
بگو بگو که چرا دیر دیر میآیی
نفس نفس زدهام نالهها ز فرقت تو
زمان زمان شدهام بیرخ تو سودایی
مجو مجو پس از این زینهار راه جفا
مکن مکن که کشد کار ما به رسوایی
برو برو که چه کژ میروی به شیوهگری
بیا بیا که چه خوش میچمی به رعنایی
#مولانا
@sher_shams
برف میبارد؛
برف میبارد به روی خار و خارا سنگ
کوهها خاموش،
درهها دلتنگ؛
راهها چشم انتظارِ کاروانی با صدای زنگ...
بر نمیشد گر زِ بامِ خانهها دودی،
یا که سوسوی چراغی گر پیامیمان نمیآورد،
ردّ پاها گر نمیافتاد روی جادهها لغزان،
ما چه میکردیم در کولاکِ دل آشفتهی دم سرد؟
آنک، آنک کلبهای روشن،
روی تپه، رو به روی من...
در گشودندم.
مهربانیها نمودندم.
زود دانستم، که دور از داستانِ خشم برف و سوز،
در کنار شعلهی آتش،
قصّه میگوید برای بچههای خود عمو نوروز:
«... گفته بودم زندگی زیباست.
گفته و نا گفته، ای بس نکتهها کاینجاست.
آسمانِ باز؛
آفتابِ زر؛
باغهای گل؛
دشتهای بی در و پیکر؛
سر برون آوردنِ گل از درونِ برف؛
تابِ نرمِ رقصِ ماهی در بلورِ آب؛
بوی عطر خاک باران خورده در کهسار؛
خواب گندم زارها در چشمهی مهتاب؛
آمدن، رفتن، دویدن؛
عشق ورزیدن؛
در غمِ انسان نشستن؛
پا به پای شادمانیهای مردم پای کوبیدن؛
کار کردن، کار کردن؛
آرمیدن؛
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن؛
جرعههایی از سبوی تازه آبِ پاک نوشیدن؛
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛
هم نفس با بلبلانِ کوهی آواره خواندن؛
در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن؛
نیم روزِخستگی را در پناه درّه ماندن؛
گاه گاهی،
زیر سقف این سفالین بامهای مِه گرفته،
قصّههای در همِ غم را ز نم نمهای بارانها شنیدن؛
بی تکان گهوارهی رنگین کمان را
در کنار بام دیدن؛
یا، شب برفی،
پیش آتشها نشستن،
دل به رویاهای دامنگیر و گرمِ شعله بستن...
آری، آری، زندگی زیباست.
زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست.
گر بیفروزیش، رقصِ شعلهاش در هر کران پیداست.
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.»
#سیاوش_کسرایی
@sher_shams ⛵️
عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
در انتظار نفس های دیگرید از من
#حسین_منزوی
@sher_shams
آنکه مرا آرزوست دیر میسر شود
وینچه مرا در سرست، عمر در این سر شود
👤 #سعدی
@sher_shams 🪐