eitaa logo
شعر هیأت
10.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
183 ویدیو
15 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
قدس‌سره 🔹توفان غم🔹 خدایا، تمام مرا می‌برند کجا می‌برندم، کجا می‌برند؟ مرا غیر از این دل، نصیبی نبود خدایا، خدایا، چرا می‌برند؟ دریغا، بهاران این باغ را به گلزار آلاله‌ها می‌برند کجا ای حقیقت، تو را بنگرم از این پس که آیینه را می‌برند... چه پیش آمده‌ست آفتاب مرا که بر شانه‌های عزا می‌برند شگفتا که دریایی از نور را چنین بر سر دست‌ها می‌برند چه کردی که خاک تو را ای عزیز از این پس برای شفا می‌برند اماما، ببین روشنان فلک غبار تو را توتیا می‌برند سزاواری ای گل، که بر موج نور تو را تا به عرش خدا می‌برند 📝 📗 @ShereHeyat
قدس‌سره 🔹نام محبوب🔹 راه گم بود، اگر نام و نشان تو نبود اگر آن دیدهٔ بر ما نگران تو نبود كوه بیداد ز بنیاد نمی‌شد ویران اگر از خشم، نهیب تو، تكان تو نبود ریشه آنچه نباید، كه ز جا بر می‌كند؟ اگر امید، به بازوی توان تو نبود چه كسی راه، به دنیای كرامت می‌جست اگر انوار دل فیض‌رسان تو نبود؟ جامهٔ نو، كه بر این ملك كهن می‌پوشید؟ آه... ای پیر، اگر بخت جوان تو نبود پای تردید به دل‌های كسان وا می‌شد نام محبوب، اگر وردِ زبان تو نبود مأمنی یافت سخن‌های خوش اهل طریق كه در اظهار، به جز طرز بیان تو نبود آنچه گفتی و بر آن زد دل ما، مُهر قبول حرف حق بود، فقط حرف دهان تو نبود هستی‌ات بود برازندۀ سیر ملكوت این جهان گرچه جهان بود، جهان تو نبود 📝 @ShereHeyat
قدس‌سره 🔹کلبهٔ احزان🔹 تیره شد آینهٔ صبحِ درخشان بی‌تو تار شد مشرق روحانی ایمان بی‌تو... جنگل سبز قیام از تو برافراشته بود می‌رود قوّت زانوی درختان بی‌تو ضجّه‌ها می‌زند از داغ جگرسوز فراق در و دیوار غم‌آلود جماران بی‌تو بی‌جمال تو دل آینه و آب گرفت آتشین شد نفس باد پریشان بی‌تو پاره شد رشتهٔ منظومهٔ نورانی شوق گشت آفاق همه کلبهٔ احزان بی‌تو من چه گویم که چه‌سان آینهٔ روز گرفت رنگ دلگیرترین شام غریبان بی‌تو کاش پیش از شب اندوه سفر می‌کردیم تا نبودیم در این باغ غزل‌خوان بی‌تو 📝 📗 @ShereHeyat
قدس‌سره 🔹ای روح خدایی!🔹 ای آفتابی که زمین شد مدفن تو هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو هفت آسمان راه است تا درک نگاهت راه است تا مفهوم چشم روشن تو از تو چه باید گفت ای روح خدایی از تو چه... وقتی محو شد در او «من» تو قلبی جوان در سینهٔ تو در تپش بود حس کرد این را سال‌ها پیراهن تو دل را به اوج آسمان‌ها برد روحت روحت نشد هرگز زمین‌گیر تن تو در راه تو ای آفتاب سبز ماندیم در سایهٔ ماهیم بعد از رفتن تو 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹امام المتّقین🔹 علی آن صبح صادق، آن شب قدر علی شرح «اَلَم نَشرَح لَک صَدر» علی، آن مظهر یکتا پرستی علی، روح حیات و جان هستی علی آیینۀ وحی نبوّت فروغ دیدۀ عدل و مروّت زنی را دید روزی در گذرگاه نهان در پرده‌ای از حسرت و آه به دوش خود فکنده مشک آبی نگاه او سؤال بی‌جوابی چو دریا موج زن، چون چشمه در جوش چو نی با ناله همدست و هم‌آغوش حدیث از ماجرای خویش می‌کرد شکایت با خدای خویش می‌کرد که یارب! من روانی خسته دارم ولی پیوندِ با غم بسته دارم غم و اندوهم از اندازه بیش است دلم خلوت نشینِ داغ خویش است... شکسته سنگ غربت شیشه‌ام را صبوری سوخت برگ و ریشه‌ام را چرا صد داغ بر این دل بماند؟ علی از حال ما غافل بماند؟ تو روشن کن غم آبادِ دلم را تو بِستان از علی داد دلم را!... علی چون موج از این طوفان برآشفت به او نزدیک شد آهسته و گفت: که بگذر از علی، لطف و کرم کن به درگاه الهی شکوه کم کن... مده آزارِ خود زین بیش، مادر! به من ده ظرف آبِ خویش مادر! که من چون سایه همراه تو هستم بود سررشتۀ آهت به دستم چو با او از سر رأفت سخن گفت به سقّایی خود او را پذیرفت... قدم در ره چو با آن مرد حق زد کتاب خاطراتش را ورق زد: که بر روی خوشی در بسته‌ام من پرستویم، ولی پربسته‌ام من شکوهِ شادی‌ام از یاد رفته‌ست سر و سامان من بر باد رفته‌ست «در آن مدّت که ما را وقت خوش بود» فلک کی این همه مظلوم کُش بود؟ مرا تا سایۀ همسر به سر بود بساط زندگانی مختصر بود دریغ! از کف، گرامی گوهرم رفت به استقبال دشمن، شوهرم رفت جوانمرد و مجاهد، آهنین عزم به فرمان علی شد عازم رزم کمربند جهادش را گره زد شرار از دل گرفت و بر زره زد به میدان رو نهاد و ترک سر گفت به رنگِ ارغوان در دشت خون خفت به خون رنگین چو دیدم جامه‌اش را سحر خواندم شهادت‌نامه‌اش را من اکنون بی‌نوایی دل به دستم تهیدستی بدون سرپرستم خبردار از خزانِ من نسیم است نصیبِ این صدف دُرّ یتیم است نه شب دارم از این اندیشه، نه روز غم جانکاه دارم، آهِ جان‌سوز... گره زد گرچه دست غم به کارم به یارب‌های خود امّیدوارم علی را پاسِ حرمت گرچه بر ماست خدا بین من و او حکم‌فرماست در این گفت و شنودِ حسرت آلود که در روح علی توفان به پا بود نمایان شد سواد خانه از دور چه خانه، کلبه‌ای بی‌رونق و نور امیر مؤمنان مولی‌الموالی رها در هالۀ آشفته حالی امانت را به آن آزرده جان داد که آهش آسمان‌ها را تکان داد چو کم‌کم آشنای راز گردید شکسته‌دل به منزل باز گردید چنان آن روز غم در او اثر کرد که شب را با پریشانی سحر کرد سپیده آرزوی سر زدن داشت علی را دل، هوای پر زدن داشت مهیّا ظرفی از خرما و نان کرد توکّل بر خدای مهربان کرد گرفت آن بارِ سنگین را به شانه روان در کوی و برزن تا نشانه رسید و حلقه بر در کوفت چندی به گوش آمد نوای مستمندی که در این سایه روشن، پشتِ در کیست علی گفتا: کسی جز رهگذر نسیت همان یاری‌گر و همراه دوشم که اندوهِ تو دارد سر به گوشم به شوق بندۀ حاجت روایی فراهم کَرده‌ام برگ و نوایی به مهمانی پذیرا باش ما را ببخشاید خدایت کاش ما را! قدم در خانه چون بگذاشت مولا حدیث نفس با خود داشت مولا صفا بخشید باغ لاله‌ها را گرفت از او سراغ لاله‌ها را ز احوال یتیمان پرس و جو کرد به مژگان، زخم دل‌ها را رفو کرد... علی، خیل یتیمان را پدر بود ولی اینجا، دل و دستی دگر بود... نشست آنجا به رسم دلنوازی گرفت آن بینوایان را به بازی یکی را جا به روی دوش خود داد یکی را گرمی از آغوش خود داد یکی را با محبّت رو به رو کرد یکی را مثل گل بوسید و بو کرد یکی را لقمه‌ای خرما و نان داد یکی را جرعه‌ای آبِ روان داد یکی خوشدل به آب و دانۀ او یکی بنهاد سر بر شانۀ او علی از شوق، دل را لب به لب کرد از آن ایتام، حلیّت طلب کرد و با هر گوهرِ اشکی که می‌سفت به گوش کودکان آهسته می‌گفت: اگر دیر آمدم، تأخیر کردم اگر غافل شدم، تقصیر کردم وگر بُردم من از خاطر شما را عزیزان! بگذرید از من، خدا را! خمیر آماده شد باز آمد آن زن سوی خلوتگه راز آمد آن زن بگفتا دارم اینک خواهش از تو یتیم از من، تنورِ آتش از تو به پا خیز و برافراز آذرخشی که بر دل‌های ما گرما ببخشی تنور خانه را تا آتش افروخت علی شمع وجود خویش را سوخت چو گرما در وجود او اثر کرد علی با خویشتن این نغمه سر کرد: که ای نفس علی، داد از تغافل! چرا باید بسوزد خرمن گل؟! چرا از یاد بردی لاله‌ها را! چرا نشنیدی این غمناله‌ها را! چرا نیلوفری شد یاس این باغ چرا نشکفته ماند احساس این باغ چرا از بی‌دلان مهجور ماندی؟! چرا از بینوایان دور ماندی؟! نبخشد گر تو را عفو الهی سزای آتشی، خواهی نخواهی!... علی گرم صفای جان و دل بود از آن باغ و از آن گل‌ها خجل بود... 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹یدالله فوق ایدیهم🔹 میان کوفه قدم می‌زند دل‌آگاهی دوباره آه نه همدردی و نه همراهی شبانه می‌گذرد از میان نخلستان چنان که از دل انبوه ابرها ماهی! چگونه می‌شود آیا که هرشب این بشکوه دهان شکوه نهد بر دهانۀ چاهی؟ همان بزرگ که جز در عزای آینه‌اش کسی ندید که از دل بر آورد آهی مجاهدی که در سخت خیبر از جا کند دلاورانه به آسانی پر کاهی! شکافت لشکر کفر از هم آنچنان که خدا سپاه ابرهه را در مجال کوتاهی ببین به دوست چه میزان کرم روا دارد ندارد او که از اکرام قاتل اکراهی... تویی گواه یدالله فوق ایدیهم که نیست غیر تو مولای من! یداللهی به ذوالفقار تو سوگند تا ابد نرسد به آستان رفیع تو هیچ درگاهی به غیرملک تو رسم است در کدام اقلیم که نان سفرۀ درویش را دهد شاهی عجب بهانۀ نابی شد این غزل که به شوق شبی کنم سپری با تو تا سحرگاهی 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹راز ولایت🔹 در آستانش شمس می‌آید به استقبال ماه و زمین و زهره و ناهید در دنبال سردرگریبان‌اند ارباب قلم، آری تاریخ حق دارد اگر باشد پریشان‌حال تا ابتدای جادهٔ قدرش نخواهد رفت هر قدر باشد ذهن جولان‌دیده و سیال گر کعبه شد کعبه به روی او تبسم کرد عشق یدالله است شرط صحت اعمال هر کس هواخواه علی باشد فرود آید بر دامگاه شانهٔ او طائر اقبال جهل عرب راز ولایت را ز خاطر برد زنده به گور اسلام را دیدیم چندین سال می‌گفت جا دارد اگر جان بسپرد اسلام وقتی درآوردند از پای زنی خلخال نقشی نمی‌بست آه بر آیینهٔ عدلش تنها شنید آه دلش را شمع بیت‌المال فرق زبیر و مالک است افتادگی در عشق در فتنه می‌گردد سره از ناسره غربال برگشت تیغ صبر مالک در نیام آرام راهی نبود از خشم او تا خیمهٔ دجال دار مکافات است دنیا بی‌علی مردم! خرما فروش کوفه را این بود استدلال در پنجه‌اش حق بود چونان موم و می‌فرمود: اُنظُر اِلی ما قال، لا تَنظُر اِلی مَن قال... فُزتُ و رَبّ الکعبه، تَسلیماً لِاَمرِک بود فرقی ندارد سجده در محراب یا گودال 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹ولای علی🔹 خدا مرا ز ولای علی جدا نکند من و خیال جدایی از او؟ خدا نکند به آنچه در حق من می‌کند خوشم اما خدا کند که دلم را ز خود جدا نکند کسی که جانب بیگانه را نگه دارد نمی‌شود که نگاهی به آشنا نکند به خانه‌زادی او کعبه می‌کند اقرار دلِ شکسته علی را چرا صدا نکند؟ کسی ز کار دلی عقده وا نخواهد کرد اگر اشاره به دست گره‌گشا نکند سزد به حضرت او منصب یداللّهی که غیر او گره از کار خلق وا نکند مرا حواله به لعل لب مسیح مده که جز نگاه تو درد مرا دوا نکند خدا کند که قَدَر اَندر این لیالی قَدْر مرا به هجر تو این قَدْر مبتلا نکند چه لذتی‌ست ندانم به زخم شمشیرت که کشتۀ تو دمی فکر خونبها نکند 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹اشک یتیم🔹 کنار من، صدف دیده پر گهر نکنید به پیش چشم یتیمان، پدر پدر نکنید توان دیدن اشک یتیم در من نیست نثار خرمن جان علی، شرر نکنید اگر چه قاتل من کرده سخت بی‌مهری به چشم خشم، به مهمان من نظر نکنید اگر چه بال و پرکودکان کوفه شکست شما چو مرغ، سر خود به زیر پر نکنید از آن خرابه که شب‌ها گذرگه من بود بدون سفرۀ خرما و نان گذر نکنید به پیرمرد جذامی سلام من ببرید ولی ز مرگ من او را شما خبر نکنید 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹طبیب را ببرید🔹 به نسخه نیست نیازی طبیب را ببرید برای مرگ علی دست بر دعا ببرید نیاز نیست مداوا کنید زخم مرا بر آن مریض خرابه‌نشین دوا ببرید اگر بناست تسلی دهید بر دل من برای قاتل سنگین دلم غذا ببرید دلم برای یتیمان کوفه تنگ شده کمک کنید مرا در خرابه‌ها ببرید جنازۀ من مظلوم را چو مادرتان شبانه، مخفی و آرام و بی‌صدا ببرید سلام گرم مرا در خرابه‌ها دل شب بر آن یتیم که خوابیده بی‌غذا ببرید به ملک خویش ز بیگانگان غریب‌ترم مرا به دیدن یاران آشنا ببرید سلام من به شما ای فرشتگان خدا به نزد فاطمه با خود مرا شما ببرید 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹جراحت دل🔹 اگرچه زخم به فرقش سه روز منزل داشت علی جراحت سر را همیشه در دل داشت نه پنج سال خلافت، که پیش از آن هم نیز دلی به سینه چنان مرغ نیم‌بسمل داشت دمی که آینهٔ آب چاه را می‌دید هزار حنجره فریاد در مقابل داشت بلند دست کریمش ز دیده پنهان بود چو بوته‌ای که در آغوش خاک حاصل داشت به نخل عاطفه‌اش دست هیچ‌کس نرسید به ذره چون دل خورشید، مِهر کامل داشت اگر شبانه به اطعام سائلان می‌رفت -به جان فاطمه- شرم از نگاه سائل داشت پس از شهادت زهرا، علی ز عمق وجود همیشه در دل خود انتظار قاتل داشت 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹لحظۀ دیدار🔹 این چشم‌ها به راه تو بیدار مانده است چشم‌انتظارت از دم افطار مانده است برخیز و کوله‌بار محبت به دوش گیر سرهای بی‌نوازش بسیار مانده است آرام‌تر نفس بکش آرام‌تر بگو چندین نفس به لحظۀ دیدار مانده است از آن زمان که شاخۀ یاست شکسته شد چشمت هنوز بر در و دیوار مانده است سی سال رفته است ولی جای آن طناب بر روی دست‌های تو انگار مانده است می‌دانی ای شکسته‌سر آل هاشمی! تاریخِ زنده در پی تکرار مانده است از بغض دشمنان به تو یک ضربه سهم توست باقی آن برای علمدار مانده است 📝 📗 @ShereHeyat