#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#عاشورا
#قصیده
🔹مگر محشر آمده🔹
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
آتش به کام و زلفْ پریشان و سرخْ روی
این آفتاب از افقی دیگر آمده
چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست
این شاه کمسپاه که بیلشکر آمده...
بانگ «فَیا سُیُوفُ خُذینی»ست بر لبش
خنجر فروگذاشته با حنجر آمده
آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ
اصغر بغل گرفته و با اکبر آمده
ای تشنگانِ سوختهلب! تشنگی بس است
سر برکنید ساقی آبآور آمده
این ساقیِ علم به کفِ بیبدیل کیست؟
عطشان در آب رفته و عطشانتر آمده...
آتش به خیمههای دل عاشقان زده
این آتشی که رفته و خاکستر آمده
آبی نمانده، روزه بگیرید نخلها
نخل امید رفته ولی بیسر آمده
جای شریف بوسهٔ پیغمبر خداست
این نیزهای که از همه بالاتر آمده
آن سر که تا همیشه سر از آفتاب بود
امشب به خون نشسته، به طشت زر آمده...
بوی بهشت دارد و همواره زنده است
این باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده
بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم
هفتاد و دومین گُلِ از خون برآمده!
لب واکن از هم، ای تن بیسر، حسین من!
حرفی به لب بیار و ببین خواهر آمده...
📝 #سعید_بیابانکی
🌐 shereheyat.ir/node/856
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#عاشورا
#غزل
🔹چه میشود اینبار...🔹
به یاری تو به میدان کارزار نیاید
جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید
اگر چه تشنۀ یاری، امید و بیم نداری
اگر هزار بیاید وگر هزار نیاید
هزار بار شنیدیم، ذوالجناح تو آمد
ولی چه می شود اینبار، بیسوار نیاید
مباد آنکه بیاید عطش به کشتن طفلان
مباد آنکه عمویی سرقرار نیاید
بدا به آتش اگر راه خیمۀ تو بگیرد
بدا به آب اگر با لبت کنار نیاید
خدا کند که بمیریم و باز آخر مقتل
سهشعبه جانب آن طفل شیرخوار نیاید
خدا کند که بمیریم و باز زینب کبری
به سوی مقتل تو از دل غبار نیاید
بس است درد یتیمی، بس است رنج اسیری
کنار قافله، ای کاش نیزهدار نیاید
📝 #میلاد_عرفانپور
🌐 shereheyat.ir/node/3532
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#عاشورا
#غزل
🔹هزار حنجره فریاد🔹
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
به دست عزمِ بلندش شکست پایِ درنگ
اگر چه فاجعهای تلخ روبهرویش بود
میان او و شهادت چه انس و الفت بود
که مرگ سرخ هماره به جستجویش بود
چگونه شرم نکرد از گلوی او خنجر
که بوسهگاه رسول خدا گلویش بود
رسید وقت نماز و در آن حماسۀ ظهر
هزار زخمِ تنش جاریِ وضویش بود
سخن به زاری و ذلت نگفت با دشمن
که خصم در عجب از همت نکویش بود
اگر چه از عطش آن روح کربلا میسوخت
فرات تشنهترین قطرۀ سبویش بود
سرم فدای لب خشک آن گل یاسین
اگر چه تشنگیاش اوج آبرویش بود...
📝 #محمدعلی_سالاری
🌐 shereheyat.ir/node/4188
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#عاشورا
#غزل
🔹تشنهٔ عشق🔹
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
لاله را بگذار و بگذر، لایق عشق تو نیست
ما به پای عاشقی، سرو و صنوبر میدهیم
گرچه دریا، تا بخواهی، بیوفایی كرده است
ما به دست دوستی، دست برادر میدهیم
هیچكس در خاطر ما، نازنینتر از تو نیست
آری، این پروانه را هم، سوی تو پر میدهیم
سر اگر افتاده، ذكر تو نمیافتد ز لب
بیگلو هم، نام زیبای تو را سر میدهیم
📝 #کریم_رجب_زاده
🌐 shereheyat.ir/node/1531
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#کل_ارض_کربلا
#غزل
🔹پایداری ما🔹
گواه سیرۀ عشق است داغداری ما
به باغبانی درد است لالهکاری ما
تنور لاله در این فصل آنچنان داغ است
که میچکد عرق از روی شرمساری ما
به راه خیزش ما گرچه نیزه کاشتهاند
جُوِی نکاسته از شور تکسواری ما
به رود خستۀ تاریخ داده درس شتاب
در آبراهِ هدف، موجِ بیقراری ما
صفی ز لشکر عشقاند باد و باران هم
غریب نیست شتابند اگر به یاری ما...
شروع زندگی جاودانه با یار است
در این غریبکشی، مرگِ اختیاری ما
به زیر سایۀ طوباقدان عاشورا
نرُسته سرو بلندی به استواری ما
صلا زدی که: کسی هست یاریام بدهد؟
بلی حسین من، آنک خروش آری ما
اگر چه دیر صلایت شنیدهایم، اما
بگیر هر چه غرامت ز خون جاری ما
بگو به دشمن مغلوب ما که در راه است
هنوز حادثۀ زخمهای کاری ما...
امید منتظران! با ظهور خود بزدای
غبار اشک، ز چشم امیدواری ما
«فرید» خط شهادت همیشه حایل باد
میان خستگی و پای پایداری ما
📝 #قادر_طهماسبی
🌐 shereheyat.ir/node/4189
✅ @ShereHeyat
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
این سرو که در میان خون میبینید
هفتاد و دو داغ، دیده امّا برپاست
📝 #عباس_براتیپور
🏴 برای مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #شام_غریبان به نشانی زیر در پایگاه شعر هیأت مراجعه فرمایید:
🌐 shereheyat.ir/m/60
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#عاشورا (قتلگاه)
#غزل
🔹عشق غیور🔹
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
برگریزان است و پاییزان، در این طوفان رنگ
کاروانی میکند گویا عبور از قتلگاه!...
بال در بال کبوترها کدامین آفتاب
میکند پرواز تا آفاق نور از قتلگاه؟
باز عیسی میرود تا سیر خورشیدی کند
یا کلیم آورده خورشیدی به طور از قتلگاه؟
تا چه آمد بر سر قرآن؟ که میآید به گوش
نالۀ انجیل و تورات و زبور از قتلگاه
پیکر سی پارۀ قرآن به روی نیزههاست
یا سرِ خورشید افتادهست دور از قتلگاه؟...
رود رود زمزم اینجا شور و حال زمزمهست
تا چه سهمی میبَرد با این مرور از قتلگاه
شط در اینجا بر سر و بر سینه میکوبد که حیف
میبَرم با خود فقط چشمی نمور از قتلگاه
این که میجوشد ز طبع نینوایی شعر نیست
تا ابد این چشمه میگیرد شعور از قتلگاه
شعر ما هم چون دل ما کربلایی میشود
گر بیفتد در دل دیوانه شور از قتلگاه
درک سرخ ما ز عاشورا تو را کم داشتهست
لحظهای سر بر کن ای عشق غیور از قتلگاه
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/4181
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#شام_غریبان
#غزل
🔹پیام پرپرِ گلهای باغ🔹
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
بسیط دشت، چنان لالهزار حسرت بود
که سبزه نیز سر سرخ بر دمیدن داشت
هدف چه بود در این کارزار خونآلود
که شعله شوقِ به هر خیمه سرکشیدن داشت
چه بود در سر گلهای باغ سبز رسول
که دشت فتنه هنوز آرزوی چیدن داشت
به اوج آبی آن آسمانِ خونینرنگ
کبوترِ دل من شوق پرکشیدن داشت
ستارگان چمن پیش تیغ صف بستند
خدا دوباره مگر عزم گل گُزیدن داشت
ننالم از خط تقدیر خویش در زنجیر
که سرنوشت تو در خاک و خون تپیدن داشت
صبور ثانیههای غم و بلای تو بود
دلم که وعدهٔ بسیار داغ دیدن داشت
پیام پرپرِ گلهای باغ را میبرد
نسیم صبح که بر خاک و خون وزیدن داشت
📝 #جواد_محقق
🌐 shereheyat.ir/node/1656
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#شام_غریبان
فرازی از یک #غزل_مثنوی
🔹یک کربلا مصیبت🔹
...آرام خفته بود سر از خاک برنداشت
انگار از مصیبت خواهر خبر نداشت
میرفت از آشیانهٔ آتش گرفتهاش
با دستهای کبوتر تنها که پرنداشت
شب، ترسناک بود و سراسیمه میدوید
طفلی که غیر عمّه امید دگر نداشت
طوفان فرو نشست ولیکن میان خاک
یک کهکشان سوخته دیدم که سر نداشت
یک کربلا مصیبت و صد قتلگاه غم
در قلبهای سختتر از سنگ اثر نداشت
دنیا خجل ز دربدریهای زینب است
خورشید هم نهانشده در پردهٔ شب است
دیشب اگر چه ره به سوی قتلگاه برد
از موجخیز غم به برادر پناه برد
امروز هم به سوی چمن ره گزیده است
گلهای باغ سوخته را شب ندیده است
هنگامهٔ ورود به مقتل فرا رسید
نوباوگان فاطمه را سربریده دید
هر یک تنی به رنگ شقایق به برگرفت
از عمق روح صیحه زد، آفاق درگرفت
پرسید بانویی که قد از غم خمیده است
یاران! عزیز گمشدهام را که دیده است؟
خم شد کنار یک تن بیسر، دلش شکست
قرآن ورق ورق شده دید و سپس نشست
بر زخم بیشمار برادر نظاره کرد
هی پلک بست باز نگاه دوباره کرد
باور نمیکنم که حسینم چنین شده
سر در بدن ندارد و نقش زمین شده
در بر گرفت پیکر در خون تپیده را
بوسید جای گونه، گلوی بریده را
یک چند لحظهای نظر از دوست برگرفت
اندوه شعلهور شد و سوز دگر گرفت
«پس بازبان پر گله آن زادهٔ بتول
روکرد بر مدینه که یا اَیها الرسول
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست»...
📝 #سیدفضلالله_قدسی
🌐 shereheyat.ir/node/1651
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#شام_غریبان
#غزل
🔹زینبِ دور از حسین🔹
شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد
ستارهسوختهای، صحبت از غمی دارد
شب است و بر لب شطّ فرات، زمزمهایست
به پای نخل که گیسوی درهمی دارد
شب است و ماه به هر خیمهای که مینگرد
نشسته مادری و بزم ماتمی دارد
شب است و دشت، به خون خفته؛ خیمه، سوخته است
به وسعت ابدیّت، جهان غمی دارد
شب است و سنگ صبوری به ناله میگوید
کجاست دُرّ یتیمی که همدمی دارد؟
شب است و دختر معصوم سیدالشهدا
برای نوحهگری، فرصت کمی دارد
شب است و سایۀ اهریمنی شتابآلود
رَود به سوی سلیمان که خاتمی دارد
شب است و داغِ جگرسوزِ سینۀ مظلوم
ز اشک فاطمه، امّید مرهمی دارد
شب است و این همه غم، در عوالم ملکوت
خدا گواست، پیمبر چه عالمی دارد
شب است و ماتم اصغر گرفته است، رباب
ز گاهوارۀ او، چشم برنمیدارد
شب است و قافلهسالار شاهدان شهید
به دست، مشعل و بر دوش، پرچمی دارد
شب است و بر سر سجّادهای پُر از اخلاص
بلندقامت عصمت، قد خمی دارد
شب است و زینبِ دور از حسین میداند
نفس کشیدنِ بیاو، چه ماتمی دارد...
📝 #محمدجواد_غفورزاده
🌐 shereheyat.ir/node/4196
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#شام_غریبان
#غزل
🔹روز حساب🔹
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
میشناسی اینهمه خورشید خونآلود را
آه، ای خورشید زخمی، رخ متاب از نیزهها
کهکشان است این بیابان، چون که امشب میدمد
ماهتاب از خیمهها و آفتاب از نیزهها
ریگریگش هم گواهی میدهد، روز حساب
کاین بیابان، خورده زخمِ بیحساب از نیزهها
یالهایی سرخ و تنهایی به خون غلتیده است
یادگار اسبهای بیرکاب از نیزهها
آرزوی آب هم اینجا عطش نوشیدن است
خواهد آمد «العطش»ها را جواب از نیزهها
باز هم جاریست امشب رودْرود از سینهها
بس که میآمد صدای آبْآب از نیزهها
گرچه اینجا موج موج تشنگیها جاری است
میتراود چشمه چشمه، شعر ناب از نیزهها
📝 #سعید_بیابانکی
🌐 shereheyat.ir/node/2586
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#شام_غریبان
#غزل
🔹خورشید در تنور🔹
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
دیگر زمین مکبّر یاران صبح نیست
امشب نماز یار فُراداست در تنور
هر ندبه عاشقانه به معراج میرود
انگار شور مسجدالاقصاست در تنور!
خاکستر است و شعله و پروانهای که سوخت
امشب تمام عشق همین جاست، در تنور
اینجا مدینه نیست ولی با هزار غم
دست دعای فاطمه بالاست در تنور!
این زادهٔ خلیل که جانش به باغ سوخت
غم را چگونه باز پذیراست در تنور؟!
از اشکهای تبزده طوفان بهپا شدهست
ای نوح! این تلاطم دریاست در تنور!
با داغ جاودانهٔ تاریخ آشناست
باغ شقایقی که شکوفاست در تنور
این سَر که آفتاب سرافراز عالم است
روشنترین مفسّر فرداست در تنور
دیگر چرا ز واقعه باید خبر گرفت
وقتی که عمق حادثه پیداست در تنور!
📝 #جواد_محمدزمانی
🌐 shereheyat.ir/node/904
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#شام_غریبان
#قطعه
🔹نمازِ سر🔹
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود
خبری بود در تنور انگار
خبر این بار، داغتر شده بود
با دل خون وضوی گریه گرفت
بین سجاده نوحهگر شده بود
آسمان را به سمت خویش کشید
وسعت خانه بیشتر شده بود
شانه برداشت تا که مویش را...
شانه از دست چشم، تر شده بود
عطر برداشت تا که رویش را...
عطر میسوخت، خونجگر شده بود
آب برداشت تا گلویش را...
آب، دریای شعلهور شده بود
کاش آن شب سحر نمیآمد
سحر آمد ولی اگر شده بود...
پشت سر ایستاد و قامت بست
لحظههای نماز سر شده بود
📝 #رضا_خورشیدیفرد
🌐 shereheyat.ir/node/79
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#شام_غریبان
#کاروان_اسرا
#قصیده
🔹طلوعی دوباره🔹
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
سهم کبوتران حرم، از حرامیان
بالِ شکسته، زخمِ فزون از شماره بود
در سوگ خیمههای عطش، زار میگریست
مشکی که در کنار تنی پاره پاره بود
زخمی که تا همیشه به نای رباب بود
از شور نینوایی یک گاهواره بود
میدوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه
انگشتری که همسفر گوشواره بود
از کوچههای شبزدهٔ کوفه میگذشت
پیکی روان به جانب دارالاماره بود
از دشت لالهپوش خبرهای تازه داشت
مردی که نعل مرکب او خوننگاره بود
فریاد زد: امیر! در آن گرمگاه خون
آیینه در محاصرۀ سنگِ خاره بود
خون بود و شعله بود و عطش بود و خیمهها،
در معرض هجوم هزاران سواره بود
خورشید سربریده غروبی نمیشناخت
بر اوج نیزه، گرم طلوعی دوباره بود
روزی که رفت این خبر شوم تا به شام
چشم فرشتههای خدا پرستاره بود
بانگ اذان بلند نمیشد ز مأذنی
آن روز شهر، شاهد بغض ستاره بود
با ضربهای که حادثه بر طبل مینواخت
فریاد «یا حسین» بلند از نقاره بود
راه گریزِ اغلب «قاضی شُریح»ها
آن روز در بد آمدن استخاره بود
شهر فریب و وسوسه تا دیرگاه شب
میدان پایکوبی هر بادهخواره بود
یک لحظه از ترنم شادی تهی نماند
گویی که در تدارک عیشی هماره بود!
تعداد زخم گرچه ز هفتاد میگذشت
اما شمار زخم زبان بیشماره بود...
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/903
✅ @ShereHeyat
یکروز به هیئت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
یکروز به انتقام هفتاد و دو شمس
با سیصد و سیزده قمر میآید
#عباس_احمدی
✅ @ShereHeyat
💠 فضاسازی عاطفی با استفاده از موسیقی
بادها
نوحهخوان
بیدها
دستهی زنجیرزن
لالهها
سینهزنان حرم باغچه
بادها
در جنون
بیدها
واژگون
لالهها
غرق خون
خیمهی خورشید سوخت
برگها
گریهکنان ریختند
آسمان
کرده به تن پیرهن تعزیه
طبل عزا را بنواز ای فلک
#عمران_صلاحی
🔹زندهیاد عمران صلاحی در این شعر کوتاه نیمایی، تلاش کرده است تا تصاویر و صداهایی را که به طور معمول در ایام محرم در کوچه و خیابان میبینیم و میشنویم، در جای دیگری غیر از کوچه و خیابان و تکیه و حسینیه ببیند و بشنود و این زاویهی نگاه و صدای تازه را در برابر چشم و گوش خواننده نیز بگشاید و این تصاویر و صداها را به او نیز نشان بدهد؛ تا این اندیشهی شیعی را که در مصیبت سیدالشهدا(علیهالسلام) زمین وآسمان و همهی موجودات اقامهی عزا میکنند؛ به نمایش درآورد.
شاعر در باغچهی خانهی خود به تماشای دستهی باشکوهی از عزاداری نشسته و تماشای این دستهی باشکوه را تا آسمانها و افلاک دنبال کرده است.
🔸آنچه که در کنار این نگاه شاعرانه و اندیشمندانه و زبان استعاری، باعث موفقیت شاعر در ترسیم چنین فضای باشکوهی شده است، نوع چینش سطرها و آوردن زحاف (رکن آخر) در وزن مفتعلن مفتعلن فاعلن به ابتدای جملات و تکرار آن است که باعث شده بی آنکه شاعر واژهای اضافی خرج کند در تمام شعر ضرباهنگ و ریتمی حماسی شبیه به صدای طبل و شیپور به گوش برسد. من نام بسیاری از شیوههای سنتی عزاداری و اسباب و آلات آن را بلد نیستم اما همیشه با خوانش این شعر ناخودآگاه یاد صدای دستهی عزای اهالی نجف اشرف میافتم که شبهای محرم با مشعلهای بزرگی که بر دوش دارند از گذرخان به سمت حرم حضرت معصومه(علیهاالسلام) میروند.
🔹این استفادهی هوشمندانه از ظرفیت موسیقایی اوزان عروضی و بهرهمندی از موسیقی در فضاسازی عاطفی شعر میتواند برای شاعران جوان بسیار آموزنده باشد. بازخوانی شاهنامهی فردوسی با این نگرش نیز بسیار سودمند است. با اینکه تمام شاهنامهی فردوسی در یک وزن عروضی سروده شده است، اما لحظههای شاد و غمانگیز و لحظههای بیان رشادتها و... هر یک با تغییر ریتم و ضرباهنگ، به خوبی از هم تفکیک شدهاند.
📝 #حسن_بیاتانی
📗 #چهل_شعر_چهل_نکته
🌐 shereheyat.ir
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹همسفر کاروان🔹
این ماه کیست همسفر کاروان شده؟
دنبال آفتاب قیامت روان شده
یک لحظه ایستاده که سرها روند پیش
یک دم نشسته منتظر کودکان شده
یک جا ز پیر کوفه شنیدهست ناسزا
یک جا به سنگ کودک شامی نشان شده
هم شاهد غروب گل ارغوان به خون
هم راوی حدیث لب خیزران شده
با پای خسته راهبر خلق آمده
با دست بسته کارگشای جهان شده
ای دیده داغ کودک شش ماهه تا به پیر
آه ای بهار تا گل آخر خزان شده
بعد از برادر و پدر و خواهر و عمو
تنهاترین ستارۀ هفت آسمان شده
از بس گریستهست چنان شمع در سجود
از خلق، آفتاب مزارش نهان شده
📝 #محمدسعید_میرزایی
🌐 shereheyat.ir/node/952
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹اعجاز🔹
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر میخواست
امامت از دل آتش چنان ققنوس برمیخاست
علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟
خدا او را به بزم عشقبازی شعلهور میخواست
علی در خونِ خود پرپر، علی با تیرِ در حنجر
علی از شعله سوزانتر، علی بودن هنر میخواست
نباید شعلۀ این ماجرا یک لحظه بنشیند
عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر میخواست
به پاهای کبوتر نامهای از جنس زنجیر است
که فریاد بلند تشنگان، پیغامبر میخواست
مصیبت تازه بعداز کربلا آغاز شد یعنی
به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر میخواست
امامت را زنی با جان و دل میبرد آهسته
که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر میخواست
پدر لبتشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر
صدای شرشر باران چه از جان پسر میخواست
غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش
که استعلام حقانیتش را از حجر میخواست
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/2958
✅ @ShereHeyat
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
غافل، که به هرکجا روان بود سرت
بندِ ستم از پای جهان برمیداشت
📝 #عباس_براتی_پور
🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #حرکت_کاروان_از_کربلا در پایگاه شعر هیأت:
🌐 shereheyat.ir/m/62
🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #کاروان_در_کوفه در پایگاه شعر هیأت:
🌐 shereheyat.ir/m/63
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#حرکت_کاروان_از_کربلا
#غزل
🔹نالۀ زنجیر🔹
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
بیتو اما، نتوان گفت که بر من چه گذشت
از دلم پرس که اینگونه زمینگیر نبود
آه از درد اسیری که به همراهی اشک
جز صدای جرس و نالۀ زنجیر نبود
با تو میخواستم از کرببلا برگردم
با تو بودن، چه کنم، آه، که تقدیر نبود
گرچه با اشک مرا از تو جدا میکردند
رفتنم را تو ببخشای، که تقصیر نبود
خواستم جای گلو، بر بدنت بوسه زنم
به تنت جز اثر بوسۀ شمشیر نبود...
مردمی عهد شکستند که گوش دلشان
آنقَدَر سنگ، که امید به تأثیر نبود
لحظهای کاش! پس از داغ مرا میدیدی
تا ببینی که چنین، خواهر تو پیر نبود
📝 #حسین_دارند
🌐 shereheyat.ir/node/4193
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حرکت_کاروان_از_کربلا
#غزل
🔹خداحافظ...🔹
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
از خار گرچه گرد حرم پاک کردهای
تا شام و کوفه راه درازیست پیش رو
خون، گوشوارهها زده بر گوشهایمان
صد بغض مانده جای گلوبند در گلو
تنها گذاشتیم تنت را و میرویم
اما سر تو همسفر ماست کوبهکو
بیتاب نیستیم... خداحافظت پدر!
بیآب نیستیم... خداحافظت عمو!
📝 #محمدمهدی_سیار
🌐 shereheyat.ir/node/915
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#کاروان_در_کوفه
#غزل
🔹دریای خروشان🔹
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
نبی را بر فراز کوه نور احساس میکردم
دمی که میشنیدم از لبت آیات قرآن را
همانهایی که ما را متهم بر کفر میکردند
پس از این آیهها، با اشک فهمیدند جریان را
و هجده آینه بر نیزه میدیدیم، اما آه
هجوم سنگها برچید این آیینهبندان را
شکوه موجهای سهمگینِ خطبههای من
برای صخره معنا کرد دریای خروشان را
بدنها بر زمین، سرها به نیزه، کاروان در بند
فقط در «کوفه» دعوت میکنند اینگونه مهمان را!...
📝 #سیدمحمد_بابامیری
🌐 shereheyat.ir/node/1662
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#کاروان_در_کوفه
#غزل
🔹کفر کوفه🔹
قافله قافله از دشت بلا میگذرد
عشق، ماتمزده از شهر شما میگذرد
آه ای مردم غفلتزدۀ خواب آلود
سحر از کوچه خالی ز دعا میگذرد
روزهاتان همه شب باد که خورشید زمان
برسر نیزه، سر از جسم جدا میگذرد
چشمتان چشمۀ خون باد که بر ریگ روان
کاروان از برتان آبلهپا میگذرد
ننگ پیمانشکنی تا ابد ارزانیتان
که فرات عطش از خون خدا میگذرد
میشناسیدش و از نام و نسب میپرسید؟
وای از این روز که بر آل عبا میگذرد
📝 #پروانه_نجاتی
🌐 shereheyat.ir/node/3151
✅ @ShereHeyat
هنگام عبور کاروان اسرا و سرهای شهدای کربلا، چشمان مردم بارانی بود و دلهای آنان طوفانی، اما دنیاطلبی و مصلحتجویی و ستمپذیری، آنان را از پذیرفتن حقیقت باز میداشت.
اینک کوفه زمینهای آماده برای ابلاغ پیام بود، خطبهی آتشین و سخنان حضرت زینب علیهاالسلام هر کلمهاش، مثل خون شهیدان عاشورا، بُرنده و تعیینکننده بود. آن روز حضرت زینب علیهاالسلام چنان سخن گفت که سخنان او تار و پود نظام استبدادی را از هم گسست.
گویا یک کربلا رنج و مصیبت، روح و روان او را صیقل داده و گوهر جانش را درخشندگی بخشیده بود. با دست به مردم اشاره کرد که: ساکت شوید. تنها روح نیرومند زینب میتوانست صدای هلهله و شادی مردم را که با ضجه و گریه آنها در هم آمیخته بود آرام کند.
📗 به نقل از کتاب لهوف
✅ @ShereHeyat