eitaa logo
شعر هیأت
9.8هزار دنبال‌کننده
989 عکس
169 ویدیو
14 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
قدس‌سره 🔹توفان غم🔹 خدایا، تمام مرا می‌برند کجا می‌برندم، کجا می‌برند؟ مرا غیر از این دل، نصیبی نبود خدایا، خدایا، چرا می‌برند؟ دریغا، بهاران این باغ را به گلزار آلاله‌ها می‌برند کجا ای حقیقت، تو را بنگرم از این پس که آیینه را می‌برند... چه پیش آمده‌ست آفتاب مرا که بر شانه‌های عزا می‌برند شگفتا که دریایی از نور را چنین بر سر دست‌ها می‌برند چه کردی که خاک تو را ای عزیز از این پس برای شفا می‌برند اماما، ببین روشنان فلک غبار تو را توتیا می‌برند سزاواری ای گل، که بر موج نور تو را تا به عرش خدا می‌برند 📝 📗 @ShereHeyat
قدس‌سره 🔹نام محبوب🔹 راه گم بود، اگر نام و نشان تو نبود اگر آن دیدهٔ بر ما نگران تو نبود كوه بیداد ز بنیاد نمی‌شد ویران اگر از خشم، نهیب تو، تكان تو نبود ریشه آنچه نباید، كه ز جا بر می‌كند؟ اگر امید، به بازوی توان تو نبود چه كسی راه، به دنیای كرامت می‌جست اگر انوار دل فیض‌رسان تو نبود؟ جامهٔ نو، كه بر این ملك كهن می‌پوشید؟ آه... ای پیر، اگر بخت جوان تو نبود پای تردید به دل‌های كسان وا می‌شد نام محبوب، اگر وردِ زبان تو نبود مأمنی یافت سخن‌های خوش اهل طریق كه در اظهار، به جز طرز بیان تو نبود آنچه گفتی و بر آن زد دل ما، مُهر قبول حرف حق بود، فقط حرف دهان تو نبود هستی‌ات بود برازندۀ سیر ملكوت این جهان گرچه جهان بود، جهان تو نبود 📝 @ShereHeyat
قدس‌سره 🔹کلبهٔ احزان🔹 تیره شد آینهٔ صبحِ درخشان بی‌تو تار شد مشرق روحانی ایمان بی‌تو... جنگل سبز قیام از تو برافراشته بود می‌رود قوّت زانوی درختان بی‌تو ضجّه‌ها می‌زند از داغ جگرسوز فراق در و دیوار غم‌آلود جماران بی‌تو بی‌جمال تو دل آینه و آب گرفت آتشین شد نفس باد پریشان بی‌تو پاره شد رشتهٔ منظومهٔ نورانی شوق گشت آفاق همه کلبهٔ احزان بی‌تو من چه گویم که چه‌سان آینهٔ روز گرفت رنگ دلگیرترین شام غریبان بی‌تو کاش پیش از شب اندوه سفر می‌کردیم تا نبودیم در این باغ غزل‌خوان بی‌تو 📝 📗 @ShereHeyat
قدس‌سره 🔹ای روح خدایی!🔹 ای آفتابی که زمین شد مدفن تو هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو هفت آسمان راه است تا درک نگاهت راه است تا مفهوم چشم روشن تو از تو چه باید گفت ای روح خدایی از تو چه... وقتی محو شد در او «من» تو قلبی جوان در سینهٔ تو در تپش بود حس کرد این را سال‌ها پیراهن تو دل را به اوج آسمان‌ها برد روحت روحت نشد هرگز زمین‌گیر تن تو در راه تو ای آفتاب سبز ماندیم در سایهٔ ماهیم بعد از رفتن تو 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹امام المتّقین🔹 علی آن صبح صادق، آن شب قدر علی شرح «اَلَم نَشرَح لَک صَدر» علی، آن مظهر یکتا پرستی علی، روح حیات و جان هستی علی آیینۀ وحی نبوّت فروغ دیدۀ عدل و مروّت زنی را دید روزی در گذرگاه نهان در پرده‌ای از حسرت و آه به دوش خود فکنده مشک آبی نگاه او سؤال بی‌جوابی چو دریا موج زن، چون چشمه در جوش چو نی با ناله همدست و هم‌آغوش حدیث از ماجرای خویش می‌کرد شکایت با خدای خویش می‌کرد که یارب! من روانی خسته دارم ولی پیوندِ با غم بسته دارم غم و اندوهم از اندازه بیش است دلم خلوت نشینِ داغ خویش است... شکسته سنگ غربت شیشه‌ام را صبوری سوخت برگ و ریشه‌ام را چرا صد داغ بر این دل بماند؟ علی از حال ما غافل بماند؟ تو روشن کن غم آبادِ دلم را تو بِستان از علی داد دلم را!... علی چون موج از این طوفان برآشفت به او نزدیک شد آهسته و گفت: که بگذر از علی، لطف و کرم کن به درگاه الهی شکوه کم کن... مده آزارِ خود زین بیش، مادر! به من ده ظرف آبِ خویش مادر! که من چون سایه همراه تو هستم بود سررشتۀ آهت به دستم چو با او از سر رأفت سخن گفت به سقّایی خود او را پذیرفت... قدم در ره چو با آن مرد حق زد کتاب خاطراتش را ورق زد: که بر روی خوشی در بسته‌ام من پرستویم، ولی پربسته‌ام من شکوهِ شادی‌ام از یاد رفته‌ست سر و سامان من بر باد رفته‌ست «در آن مدّت که ما را وقت خوش بود» فلک کی این همه مظلوم کُش بود؟ مرا تا سایۀ همسر به سر بود بساط زندگانی مختصر بود دریغ! از کف، گرامی گوهرم رفت به استقبال دشمن، شوهرم رفت جوانمرد و مجاهد، آهنین عزم به فرمان علی شد عازم رزم کمربند جهادش را گره زد شرار از دل گرفت و بر زره زد به میدان رو نهاد و ترک سر گفت به رنگِ ارغوان در دشت خون خفت به خون رنگین چو دیدم جامه‌اش را سحر خواندم شهادت‌نامه‌اش را من اکنون بی‌نوایی دل به دستم تهیدستی بدون سرپرستم خبردار از خزانِ من نسیم است نصیبِ این صدف دُرّ یتیم است نه شب دارم از این اندیشه، نه روز غم جانکاه دارم، آهِ جان‌سوز... گره زد گرچه دست غم به کارم به یارب‌های خود امّیدوارم علی را پاسِ حرمت گرچه بر ماست خدا بین من و او حکم‌فرماست در این گفت و شنودِ حسرت آلود که در روح علی توفان به پا بود نمایان شد سواد خانه از دور چه خانه، کلبه‌ای بی‌رونق و نور امیر مؤمنان مولی‌الموالی رها در هالۀ آشفته حالی امانت را به آن آزرده جان داد که آهش آسمان‌ها را تکان داد چو کم‌کم آشنای راز گردید شکسته‌دل به منزل باز گردید چنان آن روز غم در او اثر کرد که شب را با پریشانی سحر کرد سپیده آرزوی سر زدن داشت علی را دل، هوای پر زدن داشت مهیّا ظرفی از خرما و نان کرد توکّل بر خدای مهربان کرد گرفت آن بارِ سنگین را به شانه روان در کوی و برزن تا نشانه رسید و حلقه بر در کوفت چندی به گوش آمد نوای مستمندی که در این سایه روشن، پشتِ در کیست علی گفتا: کسی جز رهگذر نسیت همان یاری‌گر و همراه دوشم که اندوهِ تو دارد سر به گوشم به شوق بندۀ حاجت روایی فراهم کَرده‌ام برگ و نوایی به مهمانی پذیرا باش ما را ببخشاید خدایت کاش ما را! قدم در خانه چون بگذاشت مولا حدیث نفس با خود داشت مولا صفا بخشید باغ لاله‌ها را گرفت از او سراغ لاله‌ها را ز احوال یتیمان پرس و جو کرد به مژگان، زخم دل‌ها را رفو کرد... علی، خیل یتیمان را پدر بود ولی اینجا، دل و دستی دگر بود... نشست آنجا به رسم دلنوازی گرفت آن بینوایان را به بازی یکی را جا به روی دوش خود داد یکی را گرمی از آغوش خود داد یکی را با محبّت رو به رو کرد یکی را مثل گل بوسید و بو کرد یکی را لقمه‌ای خرما و نان داد یکی را جرعه‌ای آبِ روان داد یکی خوشدل به آب و دانۀ او یکی بنهاد سر بر شانۀ او علی از شوق، دل را لب به لب کرد از آن ایتام، حلیّت طلب کرد و با هر گوهرِ اشکی که می‌سفت به گوش کودکان آهسته می‌گفت: اگر دیر آمدم، تأخیر کردم اگر غافل شدم، تقصیر کردم وگر بُردم من از خاطر شما را عزیزان! بگذرید از من، خدا را! خمیر آماده شد باز آمد آن زن سوی خلوتگه راز آمد آن زن بگفتا دارم اینک خواهش از تو یتیم از من، تنورِ آتش از تو به پا خیز و برافراز آذرخشی که بر دل‌های ما گرما ببخشی تنور خانه را تا آتش افروخت علی شمع وجود خویش را سوخت چو گرما در وجود او اثر کرد علی با خویشتن این نغمه سر کرد: که ای نفس علی، داد از تغافل! چرا باید بسوزد خرمن گل؟! چرا از یاد بردی لاله‌ها را! چرا نشنیدی این غمناله‌ها را! چرا نیلوفری شد یاس این باغ چرا نشکفته ماند احساس این باغ چرا از بی‌دلان مهجور ماندی؟! چرا از بینوایان دور ماندی؟! نبخشد گر تو را عفو الهی سزای آتشی، خواهی نخواهی!... علی گرم صفای جان و دل بود از آن باغ و از آن گل‌ها خجل بود... 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹یدالله فوق ایدیهم🔹 میان کوفه قدم می‌زند دل‌آگاهی دوباره آه نه همدردی و نه همراهی شبانه می‌گذرد از میان نخلستان چنان که از دل انبوه ابرها ماهی! چگونه می‌شود آیا که هرشب این بشکوه دهان شکوه نهد بر دهانۀ چاهی؟ همان بزرگ که جز در عزای آینه‌اش کسی ندید که از دل بر آورد آهی مجاهدی که در سخت خیبر از جا کند دلاورانه به آسانی پر کاهی! شکافت لشکر کفر از هم آنچنان که خدا سپاه ابرهه را در مجال کوتاهی ببین به دوست چه میزان کرم روا دارد ندارد او که از اکرام قاتل اکراهی... تویی گواه یدالله فوق ایدیهم که نیست غیر تو مولای من! یداللهی به ذوالفقار تو سوگند تا ابد نرسد به آستان رفیع تو هیچ درگاهی به غیرملک تو رسم است در کدام اقلیم که نان سفرۀ درویش را دهد شاهی عجب بهانۀ نابی شد این غزل که به شوق شبی کنم سپری با تو تا سحرگاهی 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹راز ولایت🔹 در آستانش شمس می‌آید به استقبال ماه و زمین و زهره و ناهید در دنبال سردرگریبان‌اند ارباب قلم، آری تاریخ حق دارد اگر باشد پریشان‌حال تا ابتدای جادهٔ قدرش نخواهد رفت هر قدر باشد ذهن جولان‌دیده و سیال گر کعبه شد کعبه به روی او تبسم کرد عشق یدالله است شرط صحت اعمال هر کس هواخواه علی باشد فرود آید بر دامگاه شانهٔ او طائر اقبال جهل عرب راز ولایت را ز خاطر برد زنده به گور اسلام را دیدیم چندین سال می‌گفت جا دارد اگر جان بسپرد اسلام وقتی درآوردند از پای زنی خلخال نقشی نمی‌بست آه بر آیینهٔ عدلش تنها شنید آه دلش را شمع بیت‌المال فرق زبیر و مالک است افتادگی در عشق در فتنه می‌گردد سره از ناسره غربال برگشت تیغ صبر مالک در نیام آرام راهی نبود از خشم او تا خیمهٔ دجال دار مکافات است دنیا بی‌علی مردم! خرما فروش کوفه را این بود استدلال در پنجه‌اش حق بود چونان موم و می‌فرمود: اُنظُر اِلی ما قال، لا تَنظُر اِلی مَن قال... فُزتُ و رَبّ الکعبه، تَسلیماً لِاَمرِک بود فرقی ندارد سجده در محراب یا گودال 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹ولای علی🔹 خدا مرا ز ولای علی جدا نکند من و خیال جدایی از او؟ خدا نکند به آنچه در حق من می‌کند خوشم اما خدا کند که دلم را ز خود جدا نکند کسی که جانب بیگانه را نگه دارد نمی‌شود که نگاهی به آشنا نکند به خانه‌زادی او کعبه می‌کند اقرار دلِ شکسته علی را چرا صدا نکند؟ کسی ز کار دلی عقده وا نخواهد کرد اگر اشاره به دست گره‌گشا نکند سزد به حضرت او منصب یداللّهی که غیر او گره از کار خلق وا نکند مرا حواله به لعل لب مسیح مده که جز نگاه تو درد مرا دوا نکند خدا کند که قَدَر اَندر این لیالی قَدْر مرا به هجر تو این قَدْر مبتلا نکند چه لذتی‌ست ندانم به زخم شمشیرت که کشتۀ تو دمی فکر خونبها نکند 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹اشک یتیم🔹 کنار من، صدف دیده پر گهر نکنید به پیش چشم یتیمان، پدر پدر نکنید توان دیدن اشک یتیم در من نیست نثار خرمن جان علی، شرر نکنید اگر چه قاتل من کرده سخت بی‌مهری به چشم خشم، به مهمان من نظر نکنید اگر چه بال و پرکودکان کوفه شکست شما چو مرغ، سر خود به زیر پر نکنید از آن خرابه که شب‌ها گذرگه من بود بدون سفرۀ خرما و نان گذر نکنید به پیرمرد جذامی سلام من ببرید ولی ز مرگ من او را شما خبر نکنید 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹طبیب را ببرید🔹 به نسخه نیست نیازی طبیب را ببرید برای مرگ علی دست بر دعا ببرید نیاز نیست مداوا کنید زخم مرا بر آن مریض خرابه‌نشین دوا ببرید اگر بناست تسلی دهید بر دل من برای قاتل سنگین دلم غذا ببرید دلم برای یتیمان کوفه تنگ شده کمک کنید مرا در خرابه‌ها ببرید جنازۀ من مظلوم را چو مادرتان شبانه، مخفی و آرام و بی‌صدا ببرید سلام گرم مرا در خرابه‌ها دل شب بر آن یتیم که خوابیده بی‌غذا ببرید به ملک خویش ز بیگانگان غریب‌ترم مرا به دیدن یاران آشنا ببرید سلام من به شما ای فرشتگان خدا به نزد فاطمه با خود مرا شما ببرید 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹جراحت دل🔹 اگرچه زخم به فرقش سه روز منزل داشت علی جراحت سر را همیشه در دل داشت نه پنج سال خلافت، که پیش از آن هم نیز دلی به سینه چنان مرغ نیم‌بسمل داشت دمی که آینهٔ آب چاه را می‌دید هزار حنجره فریاد در مقابل داشت بلند دست کریمش ز دیده پنهان بود چو بوته‌ای که در آغوش خاک حاصل داشت به نخل عاطفه‌اش دست هیچ‌کس نرسید به ذره چون دل خورشید، مِهر کامل داشت اگر شبانه به اطعام سائلان می‌رفت -به جان فاطمه- شرم از نگاه سائل داشت پس از شهادت زهرا، علی ز عمق وجود همیشه در دل خود انتظار قاتل داشت 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹لحظۀ دیدار🔹 این چشم‌ها به راه تو بیدار مانده است چشم‌انتظارت از دم افطار مانده است برخیز و کوله‌بار محبت به دوش گیر سرهای بی‌نوازش بسیار مانده است آرام‌تر نفس بکش آرام‌تر بگو چندین نفس به لحظۀ دیدار مانده است از آن زمان که شاخۀ یاست شکسته شد چشمت هنوز بر در و دیوار مانده است سی سال رفته است ولی جای آن طناب بر روی دست‌های تو انگار مانده است می‌دانی ای شکسته‌سر آل هاشمی! تاریخِ زنده در پی تکرار مانده است از بغض دشمنان به تو یک ضربه سهم توست باقی آن برای علمدار مانده است 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹بعلیٍّ بِعلی🔹 کو شب قدر که قرآن به سر از تنگ‌دلی هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی مطلعُ الفجر شب قدر، سلام تو خوش است اُدخلوها بسلامٍ ابدیٍ ازلی اولین پرسش میثاق ازل را تو بپرس تا الستانه و مستانه بگوییم بلی همه قدقامتیان را به تماشا بنشان تا مؤذن بدهد مژدۀ خیر العملی ای خوشا امشب و بیداری و الغوث الغوث خوش‌ترش خواب تو را دیدن و بیدار دلی... کسی آن سوی حسینیّه نشسته است هنوز همه رفتند، شب قدر تمام است؛ ولی - - باز قرآن به سرش دارد و هی می‌گوید بحسین بن علیٍ بحسین بن علی 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹ای دریغ!🔹 نخل‌های سر به هم آورده نجوا می‌کنند مرگ خود را از خدا امشب تمنا می‌کنند باد زردی می‌وزد بر خاطرات سبزشان غارت باغ تجلی را تماشا می‌کنند غم که جاری می‌کند خون گریه‌های چاه را بغض دردآلودشان را نذر مولا می‌کنند رَدّ پایی نیست از او در میان کوچه‌ها از علی خالی‌ست هر جایی که پیدا می‌کنند شمع شب‌افروزشان دیگر نمی‌خندد دریغ بهر عمری سوختن خود را مهیا می‌کنند کوفیان! ای فتنه‌های خفته! امشب کودکان کاسۀ شیری ز هر جا هست پیدا می‌کنند... ابن‌ملجم‌طینتان با داغ پیشانی هنوز تارک حق می‌شکافند و خدایا می‌کنند شمع بیت‌المال را خاموش کردن، کار اوست طلحه‌خویان دیده‌اند این را و حاشا می‌کنند بی‌نصیبی‌ها، نصیب شامیان کوفه باد ارث خود را گر چه از مردم تقاضا می‌کنند ای دریغ! از دوستان کمتر مروت دیده‌اند هر چه با دشمن، علی‌خویان مدارا می‌کنند 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹علی تنهاست🔹 بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم بیا دوباره به شب‌های کوفه برگردیم نفاق ما به مرور زمانه محکم شد برنده‌تر ز دم تیغ ابن‌ملجم شد تمام روز فرو برده سر به زاویه‌ایم ولی چو شب رسد آلودۀ معاویه‌ایم خدای من! چه شد آن عهدها و پیمان‌ها چرا هنوز سرِ نیزه‌هاست قرآن‌ها؟ هنوز در دل این کوچه‌ها علی تنهاست هنوز تیغِ به زهر آب داده در کف ماست من و تو نیز در آن جبهه با علی بودیم امید جاه نبود از علی، ولی بودیم هر آسمان ز بدن‌های پاره‌پاره نبود در آن میانه نیازی به استخاره نبود چه شد که روز جمل دوستدار غیر شدیم؟ اسیر وسوسۀ طلحه و زبیر شدیم؟ نسوج بیعت ما، حیف! انسجام نداشت به قدر پینۀ کفش علی دوام نداشت میان معرکه سردرگمیم، ای مردم! چه نارفیق و چه نامردمیم، ای مردم! علی ز همسفر نیمه‌راه می‌گوید علی شکایت ما را به چاه می‌گوید «بیا دلا که ز مردم به خود پناه بریم ز دست مردم نااهل سر به چاه بریم» چه در طبیعت ما مردمان فراهم بود؟ که ما شفیق نبودیم و چاه مَحرم بود؟ رها شدیم و گرفتار زرق و برق شدیم میان برکۀ مال و منال، غرق شدیم به ما که مرد خداییم، کفر چیره‌تر است قلوب خلق ز «لیل‌المبیت» تیره‌تر است در این میانه یکی پاک و رستگار نماند به جز پلیدیِ مشتی گناهکار نماند مکن شفاعت آنان که رستگارانند «که مستحق کرامت، گناهکارانند» به سر به راهی ما احتیاجی آیا هست؟ سیاهی دل ما را علاجی آیا هست؟ نشانی خَتَمَ‌الله‌مان مجازی نیست به نقش مُهر جبین‌هایمان نیازی نیست خدا گواست که من بوی یار می‌شنوم صدای صیقلِ بر ذوالفقار می‌شنوم میان باطل و حق چند استخاره کُنَد؟ مگر که فکرِ مرا ذوالفقار چاره کند میان سینۀ ما قلب بی‌وفا، افسوس برای حضرت مولا نمانده جا، افسوس علی علی‌ست به لب‌هایمان ولی پیداست هنوز در شب دل‌هایمان علی تنهاست 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹دیر شد...🔹 دیر شد امشب برایم نان نیاوردی علی! کاسه کاسه شیر را پنهان نیاوردی علی! چاه می‌گوید که دریا می‌شدم هر نیمه‌شب اشک‌هایت کو؟ چرا طوفان نیاوردی علی! نخل‌های کوفه را، محراب را، سجّاده را خاک‌های قبله را باران نیاوردی علی! می‌رسی از راه، امشب سفره‌ات پهن است، آه مثل هر شب با خودت مهمان نیاوردی علی! نان و ظرف شیر را هرگز نمی‌خواهم، بگو: پس چرا امشب برایم جان نیاوردی علی! 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مانند تو غریب...🔹 مانند تو غریب، زمین و زمان نداشت انبوه دردهای تو را آسمان نداشت افسوس... با تمام بزرگی، زمین ما جایی برای ماندن تو در میان نداشت پیش از تو روزگار، کریمی ندیده بود بعد از تو سفرۀ فقرا آب و نان نداشت محراب مانده بود در آن صبح فتنه‌خیز می‌خواست نعره سر دهد امّا توان نداشت بعد از شهادت تو سخاوت به خاک رفت دستان مهربان تو را آسمان نداشت پیش از تو ای بهانۀ هر آفرینشی! هستی هنوز هستی خود را گمان نداشت آری عدالتی که بنا ریخت در جهان جز کینه از برای علی ارمغان نداشت گاهی کنار نخل و زمانی کنار چاه شب‌های سوگ فاطمه چشمت امان نداشت یا مرتضی! پس از تو جهان تیره‌روز شد زیرا بدون تو پدری مهربان نداشت من خاک را قدم زدم و هیچ جا دلم جز سایه‌سار مِهر علی سایه‌بان نداشت یا مرتضی! ببخش اگر در رثای تو شعر «خروش»، قدرت شرح و بیان نداشت 📝 📗 @ShereHeyat
🔹جلوهٔ جان🔹 رمضان سایۀ مهر از سرِ ما می‌گیرد بال رأفت که فروداشت، فرا می‌گیرد چون نگیرد دلم از رفتن ماه شبِ قدر؟ که خدا سایۀ مهر از سرِ ما می‌گیرد... نعمتی بود خداداده که کفران کردیم لاجرم نعمت خودداده، خدا می‌گیرد... لذت ذوق و صفای شب قدرش ندهند روزه آن کاو نه به ذوق و به صفا می‌گیرد رمضان جلوۀ جان می‌دهد و صیقل روح وه کز او آینۀ دل چه جلا می‌گیرد... رمضان دار شفایی‌ست که هر جان و دلی داروی دردی از این دار شفا می‌گیرد وآن که با جملۀ اعضا و جوارح، به جهاد روزه با سنگ تمام و به سزا می‌گیرد در شب قدر اگر دست دهد دامن دوست دادخواه دو جهان دست دعا می‌گیرد عرش رحمان به ندایی خفی آن شب خواناست وآن سراغی‌ست که از اهل وفا می‌گیرد روزه با فطره امان است و برات شب قدر هر که شد در دو جهان، کام‌روا می‌گیرد حقّ مظلوم ادا گر نکنی خود به وفا مطمئن باش که ظالم به جفا می‌گیرد غفلت از ساعت موعود خطایی‌ست عظیم آسمان بندۀ غافل به خطا می‌گیرد هر که حلوای ارادت به دهانش مزه کرد از خدا خلعت تسلیم و رضا می‌گیرد شاعران را صله از دست امیر است و وزیر «شهریار» این صله از دست خدا می‌گیرد 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹ببخش...🔹 مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش دلم زبانهٔ آتش، دلم خرابهٔ شام مرا به خاطر این خانهٔ خراب ببخش ببین! خرابی من از حساب بیرون است مرا بگیر در آغوش و بی‌حساب ببخش تمام عمر حواست به حال و روزم بود تمام عمر خودم را زدم به خواب، ببخش اگر شکسته پر و روسیاه آمده‌ام مرا به نور حسین بن آفتاب ببخش حسین گفتم و گفتی حسین عشق من است مرا به عشق عزیز ابوتراب ببخش همیشه جانب او گفتم «السلام علیک...» مرا به لطف فراوان آن جناب ببخش شنیده‌ام که تو با کودکان رفیق‌تری مرا به گریهٔ شش‌ماههٔ رباب ببخش 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹آه از آن ساعت🔹 توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری از گناهی می‌روم سوی گناه دیگری لحظه لحظه پشت هم شیطان فریبم می‌دهد می‌گذارد بر سر هر راه چاه دیگری گریه باید کرد تنها در عزای تو حسین توبه غیر از این ندارد هیچ راه دیگری مثل حر من نیز برگشتم که غیر از خیمه‌ات نیست ما را در همه عالم پناه دیگری از سیاهی نیست بالاتر ولی رنگ غمت هست بالاتر ز هر رنگ سیاه دیگری ای زمان در طول تاریخ اینچنین داری سراغ؟ بی‌کفن، لب‌تشنه، بی‌سر پادشاه دیگری؟ آه از آن ساعت از آن گودال و از آن قتلگاه آه از آن تل که خودش شد قتلگاه دیگری می‌کشیدند آه، هم شمشیرها هم نیزه‌ها از دل هر تیر برمی‌خاست آه دیگری کاش در آن لحظه‌ها یا خواهرش آنجا نبود یا نمی‌انداخت بر جسمش نگاه دیگری نقطۀ پایان دنیا نیست هرگز کربلا نه! جهان می‌ایستد در ایستگاه دیگری انتقام خون او را یک نفر خواهد گرفت از پس این ابرها پیداست ماه دیگری... 📝 @ShereHeyat
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰لوح| تنها راه نجات 🔻حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: راه نجات مسئله‌ی فلسطین و حل مسئله‌ی فلسطین، جز راه مبارزه نیست. ۸۸/۱۲/۰۸ 🔺پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در آستانه آخرین جمعه ماه مبارک رمضان و روز جهانی قدس، لوح «تنها راه نجات» را منتشر می‌کند. @khamenei_ir
فرازی از یک 🔹جمعۀ آخر🔹 رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف سلام بر دل پرخون مسجدالاقصی به مسجدی که خداوند گفت: «بارکنا...» سلام ما به تو و دست‌های بسته شده سلام ما به تو ای حرمت شکسته شده اگرچه شعله به پا کرده فتنه هر طرفی اگرچه تفرقه در هر کنار بسته صفی اگرچه کفر به نیرنگ و جنگ بسته کمر اگرچه تکفیر از پشت می‌زند خنجر نبرده‌ایم ز خاطر دمی تو را ای قدس تویی هنوز تویی آرمان ما ای قدس بگو به دشمن‌مان، انتقام، سنگین است و فتح آخر ما قبلهٔ نخستین است بگو سپاه علی سوی خیبر آمده است بگو که دورهٔ کودک‌کُشی سرآمده است قسم به غیرت این کودکان سنگ به دست که نیست حاصل صهیونیان به غیر شکست دگر به محکمه‌های جهان، امیدی نیست بیا به معرکه اکنون که فرصتی باقی‌ست دمی که تیغ قیام از نیام، برخیزد به عزم ما همه دیوارها فرو ریزد زمان فتنهٔ شام است و ما سحرزادیم زمین اگر همه خاموش مانده، فریادیم به رغم توطئهٔ نابرادران، هستیم و در کنار تو ای قدس همچنان هستیم مباد آنکه رفیقان نیمه‌راه شویم شب است و فتنه، مبادا که روسیاه شویم ببین که در غم تو لحظه‌ای نیاسودیم هنوز چشم‌به‌راهان صبح موعودیم... 📝 📝 📝 @ShereHeyat
🔹به یاد تو...🔹 تو آرزوی منی با تو قلب من زنده‌ست و با وجود تو دنیای من فروزنده‌ست به عشق توست درختان و ابر پربارند به لطف توست اگر آفتاب بخشنده‌ست به اذن توست اگر رودها روان هستند و رودخانه و دریا اگر خروشنده‌ست به شوق دیدن روی تو باد می‌گردد نسیم هم به هوای تو از گل، آکنده‌ست بهار، وصف دل‌انگیز مهربانی تو جهان ز رایحه‌ات... باغی از گل خنده‌ست کسی‌که عشق تو در دل ندارد آدم نیست و مثل خار و خسی در هوا پراکنده‌ست تو منتهای همه آرزوی انسانی کسی‌که از تو جدا می‌شود سرافکنده‌ست دلی که فارغ از عشق تو است می‌میرد به یاد توست اگر قلب عاشقان زنده‌ست... 📝 📗 @ShereHeyat
🔹جانِ جهان🔹 بی تو ای جان جهان، جان و جهان را چه کنم؟ خود جهان می گذرد، ماندن جان را چه کنم؟ ماه شعبان و رجب، نم‌نم اشکی شد و رفت خانه ابری‌ست خدایا! رمضان را چه کنم؟ شانه بر زلف دعا می‌زنم و می‌گریَم موسی من! تو بگو روز و شبان را چه کنم؟ صاحب «حیّ علی...»! لقمۀ نوری برسان سحر از راه رسیده‌ست، اذان را چه کنم؟... کاشکی جرم عیان بودم و تقوای نهان پیش تقوای عیان، جُرم نهان را چه کنم؟ کاش می‌شد که سبک‌تر شوم از سایۀ خویش آفتابا! تو بگو خواب گران را چه کنم؟ زخم شمشیر اگر قوت سحرگاه من است وقت افطار ولی زخم زبان را چه کنم؟ رنجه از طعنۀ پیران پریشان نشدم با چهل چلّه جنون، پند جوان را چه کنم؟ غرقۀ موج رجز، گم شدۀ بحر رَمَل سینه خالی ز معانی‌ست، بیان را چه کنم؟ 📝 📗 @ShereHeyat
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰اطلاع‌نگاشت | شعر، در مصاف حق و باطل 🖨نسخه چاپ👇 http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=39865