eitaa logo
شعر هیأت
9.7هزار دنبال‌کننده
971 عکس
164 ویدیو
13 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹برادری🔹 سخن ز حبل الهی و بانگ «وَ اعتَصِمُو»ست حقیقتی که هدایت همیشه زنده به اوست حقیقتی که همه انبیا از آن گفتند به امت خود از آن چشمۀ روان گفتند حقیقتی که از آن، طاعتی فراتر نیست حقیقتی که اساس شریعت نبوی‌ست برادریم همه، در پناه پیغمبر کدام نعمت از این نعمت است بالاتر؟... اگر که خواهی از آن ذات، رحمتی ازلی برای وحدت امّت بکوش، مثل علی علی ستارۀ صبرش، شبی افول نداشت و حرف‌های عجولانه را قبول نداشت علی پس از جمل آیا پی قیام گرفت؟ مگر ز همسر پیغمبر انتقام گرفت؟ علی اگر چه به سینه بسی جراحت داشت در ازدحام صفوف نماز، شرکت داشت... علی کجا سر بازار ظلم، حجره گرفت؟ مقدسات که را یک به یک به سخره گرفت؟ علی که در سخنش لحن ناگوار نبود علی که اهل سخن‌های نیش‌دار نبود... علی نگفت و به نام علی چه‌ها گفتند به جان حضرت او یک به یک خطا گفتند... بسا مرید علی‌اند و کارشان شوم است علی هنوز در این روزگار مظلوم است جنایتی‌ست به نام علی جفا کردن زبان به یاوه و حرف سخیف وا کردن جنایتی‌ست جهان را به چوب خود راندن هر آن‌که گفت ز وحدت «خلیفه‌ای» خواندن! هر آن‌که گفت ز وحدت منافقش خواندن برای هَدم برائت، موافقش خواندن... کجا کس از طمع خام، شیعه خواهد شد؟ کجا به یاوه و دشنام شیعه خواهد شد؟ به‌هوش باش که طرد و تنش برائت نیست اسائۀ ادب و سرزنش برائت نیست... برادر! این دل پر زخم را مداوا کن بیا به خاطر مولا کمی مدارا کن برادرم، سخن از «اتحاد» باطل نیست چنان که «روزه» و «حج» و «جهاد» باطل نیست اگر میان من و تو هنوز مهر و وفاست به نص آیه «اَلمؤمنون اِخوَه» به پاست برادر! آن نفس مهرپروری چه شده‌ست؟ به من بگو که حقوق برادری چه شده‌ست؟ چه شد که بانگ به صلح و صفا زدن عار است؟ تو را به نام برادر صدا زدن عار است؟ بگو به امت پیغمبر این سخن دائم: روایت است که «اَلمُسلِمُ اَخُ المُسلِم»... از آن بترس که خوبان پی ستم افتند برادران مسلمان به جان هم افتند به افتراق زمان، افترا به هم بزنند به نام حق علی، پشت پا به هم بزنند... چنان مگو که کلامت به خصم، خانه دهد به دست ظالم تکفیریان بهانه دهد سکوت کن، نه سکوتی که گوشه‌گیر شوی به دست ظالم جبر زمان اسیر شوی! نه هر که اهل سکوت است بی‌گمان خفته‌ست که در سکوت هزاران هزار ناگفته‌ست برادرم، سحری با دلم موافق باش بیا و پیرو راه امام صادق باش که بر فضیلت او دست مدعا نرسد «به حُسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد»... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4319@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹عطر جانماز🔹 باغ اعتبار یافت ز سیر کمالی‌ات گل درس می‌گرفت ز اوصاف عالی‌ات هفت آسمان، مسخّر عرفان ناب تو هفت آسمان، محیط شهود جلالی‌ات شب افتخار داشت تماشا کند تو را در لحظۀ نماز، در اوج زلالی‌ات با عطر جانماز تو تکریم می‌شوند صدها فرشته بال زنان در حوالی‌ات می‌رفت آبروی تجمّل میان خاک تا شهره شد حکایت ظرف سفالی‌ات... ای شهر پر ز آینه، ای خانه خانه نور ما نیستیم عاقبت آیا اهالی‌ات!؟ نسل تو چشمه چشمه در آفاق جاری است کوری خصم طعنه‌زن لااُبالی‌ات امّا توان حضرت خورشید را گرفت صرف تصوّر سفر احتمالی‌ات! حالا ز غم تهی‌ست دلِ از صفا پُرَت از یاد تو پر است ولی جای خالی‌ات! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4435@ShereHeyat
🔹نهم دی باقی‌ست🔹 بال پرواز گشایید که پرها باقی‌ست بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقی‌ست پشت بت‌ها نشود راست پس از ابراهیم بت‌شکن رفت ولی باز تبرها باقی‌ست گفت فرزانه‌ای، امروزِ شما عاشوراست جبهه باقی‌ست و شمشیر و سپرها باقی‌ست جنگ پایان پدرهای سفر کرده نبود شور آن واقعه در جان پسرها باقی‌ست گرچه پیروزی از آن من و تو خواهد بود شرط‌ها مانده و اما و اگرها باقی‌ست «شرط اول قدم آن است که مجنون باشی در ره منزل لیلی که خطرها» باقی‌ست نیست خالی دل ارباب یقین از غصه فتنه‌ها می‌رود و خونِ جگرها باقی‌ست... قصه تلخ است چه تلخ است! بگویم یا نه؟ صبرتان می‌رود از دست! بگویم یا نه؟ شاید از قصۀ ما خُلق شما تنگ شود! یا که این گفته خود آغازگر جنگ شود قصه آن بود که دشمن دهنش آب افتاد کشتی وحدت ما سخت به گرداب افتاد آتش فتنه چنان شد که خدا می‌داند آنقدر دل نگران شد که خدا می‌داند قصه آن بود که یک طایفه که فتنه از اوست دوست را دشمن خود خواند، وَ دشمن را دوست آری آن طایفه خود را ز خدا منفک کرد روی بر سامری آورد به موسی شک کرد سامری گفت بیایید به شهرت برسیم با پرستیدن گوساله به قدرت برسیم سامری گفت که در شور حکومت شعف است باید این‌بار به قدرت برسیم این هدف است آری آن صدرنشینان بنی‌صدر شده خویش را قدر ندانسته و بی‌قدر شده گرچه یاران علی... حیف که سازش کردند با معاویه نشستند و خوش و بش کردند نکته‌ها بر لبمان رفت و خریدار نبود گوش آن طایفه انگار بدهکار نبود آری آن طایفه می‌گفت: نصیحت کافی‌ست خسته‌ایم از سخن مفت! نصیحت کافی‌ست نیست در حافظۀ دهر، زهیر و طلحه کم بسازید در این شهر، زهیر و طلحه کم بگویید ز صفین و جمل، این آن نیست «این همان قصه اسلام ابوسفیان» نیست داشت آن طایفه هر چند صدایی دیگر آب می‌خورد ولی فتنه ز جایی دیگر قصه آن بود که یک طایفه درویش شدند جانماز آب‌کشان، عافیت‌اندیش شدند گاه از این سوی سخن، گاه از آن سو گفتند هر چه گفتند در آن‌روز دو پهلو گفتند خواستند امر نماید به حمیّت مولا تن دهد باز به امر حکمیّت مولا همچو امروز پر از فتنه شود فرداها اُفتد این کار به تدبیر ابوموسی‌ها... چشم ما در پی این حادثه چون کارون بود بد به دل راه ندادیم ولی دل خون بود آه از آن فرقۀ با اجنبی خودنشناس گونه‌گون ظاهراً اما سر و ته یک کرباس مُهر بر لب زده بودند و تماشا کردند از پس حادثه‌ها چهره هویدا کردند این جماعت چه شباهت به خمینی دارند؟! چقدر در دل خود شور حسینی دارند؟! کوفه کوفه‌ست ولی ترک سفر جایز نیست که سکوت من و تو وقت خطر جایز نیست همه گفتند بمان مرتبه پیمایی کن در همین مکه اقامت کن و آقایی کن دست کم سمت حوالی وطن هجرت کن ای عقیق از همه بگذر به یمن هجرت کن همه گفتند بمان او سخنی دیگر داشت آن سفر کرده هوای وطنی دیگر داشت کوچ کرد از وطنش بال و پری پیدا شد رفت در جاده شتابان، سفری پیدا شد شب تاریخ پر از قهقهۀ غفلت بود ناگهان عطر دعای سحری پیدا شد بانگ زد عقل که «اقبالِ» شقایق با اوست «نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد» گفت هنگام قیام است سر و جان بازید سر مَدُزدید اگر فتنه‌گری پیدا شد وای اگر اهل بصیرت اُحُد از یاد بَرَند چون غنیمت زدگان ترک خود از یاد بَرَند وای اگر مزرعه‌ها سوخته با رعد شود مُلک ری آفت عُمْرِ عُمَر سعد شود گفت ای پاکدلان ختم به خیر است این راه راه بیداریِ صد حر و زهیر است این راه گفت ای پاکدلان سنت مألوف چه شد ای جوانان عرب! امر به معروف چه شد این چنین بود اگر یک شبه رسوا شد خصم با دو صد دبدبه و کبکبه رسوا شد خصم این چنین است که ما بیرق و پرچم داریم هر چه داریم من و تو ز محرم داریم هر چه داریم از آن مرد شهادت پیشه‌ست که نماد شرف و عاطفه و اندیشه‌ست آنکه آموخت به موسی جگران نیل شدن بر سر ابرهه‌ها فوج ابابیل شدن بین محراب دعا چون زکریا بودن در دل طشت زر حادثه یحیی بودن این چنین بود که ایران همه عاشورا شد با سر انگشت دعا مُشتِ خیانت وا شد و حسین بن علی باز به امداد آمد و چنین بود خدای تو به مرصاد آمد عبرت‌آموز ز تاریخ که خائن کم نیست این هم از عبرت ایوان مدائن کم نیست و خدا هست و هر آن چیز که از وی باقی‌ست فتنه خاموش شد اما نهم دی باقی‌ست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1117@ShereHeyat
🔹عزیزِ سفرکرده🔹 کجاست آن که دلش چشمه‌سار حکمت بود کجاست آن که رخش آبشار رحمت بود کجاست آن که وجودش نثار قرآن شد کجاست آن که دلش آشنای عترت بود کجاست آن که به یک عمر چون طلیعۀ صبح صبور و صالح و صدیق و با صلابت بود قسم به آیه «اللهُ نور» مثل صباح چراغ باور و مصباح هر هدایت بود شب از طهارت روحش هزار خاطره داشت مگر که نافلۀ او هزار رکعت بود؟ چه عاشقانه گره خورد کربلا و نماز به سجده‌هاش که با عطر مهر تربت بود شب از ستارۀ اشکش فروغ کثرت داشت اگرچه پرتویی از آفتاب وحدت بود «وَ مَن یُهاجِر» قرآن در او تجلی کرد مجاهدانه همه عمر گرم هجرت بود همیشه در سر او شوق کار خالص بود همیشه در دل او آرزوی خدمت بود جهان دین و سیاست همیشه اذعان داشت سیاستش همه آیینۀ دیانت بود غبار فتنه چو برخاست او چنان عمار بصیر و صاحب فکر و بلندهمت بود شکست هیمنۀ فتنه‌های دوران را به آن کلام که لبریز از صراحت بود نشان اهل جهان داد پایداری را همان که اسوۀ ایثار و استقامت بود چه عاشقانه در این فاطمیه رحلت کرد کسی که در دلش از فاطمه محبت بود مگر قرار نهاده‌ست با سلیمانی برای سیزده دی که روز رحلت بود اگرچه ماتم او موجب تأثر شد، اگرچه ضایعۀ رحلتش خسارت بود، همیشه در دل تاریخ نام او باقی‌ست که آن عزیزِ سفرکرده بی‌نهایت بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4924@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹فتح قریب🔹 هر نصر من الله به شمشیر علی بود هر فتح قریب از دل چون شیر علی بود در خیبر و بدرش همه یک‌پارچه گفتند: پیروزی اسلام به شمشیر علی بود آن رعشه که بر کاخ معاویه درافتاد پیداست که از نعرۀ تکبیر علی بود در سینه اگر بغض علی داشت عجب نیست چون سینۀ دشمن هدف تیر علی بود یک قوم در اندیشۀ تحقیر علی بود یک طایفه مشغول به تکفیر علی بود گفتند و نماندند ولی نام علی ماند الحق که علی شاهد تکثیر علی بود حتی به سکوتش کمر تفرقه خم شد این وحدت ما حاصل تدبیر علی بود صد رنگ عوض کرد بشر در طی ایام تاریخ کجا شاهد تغییر علی بود؟ فرمود که دوزخ چه بسا خلق نمی‌شد در هر دل اگر مهر فراگیر علی بود پیغمبر ما آینۀ حسن خدا بود در آینه هر آینه تصویر علی بود هنگام سحر فاطمه بر منبری از نور با یازده آیینه به تفسیر علی بود از خاک نجف شاخۀ انگور بر آمد این معجزۀ تاک به اکسیر علی بود ایوان نجف! هان تو شهادت بده فردا این دل همۀ عمر به تسخیر علی بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/221@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹احرام شوق🔹 آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت هر شاخه‌ای قنوت برای خدا گرفت شعر علیل و واژهٔ بی‌اشتهای آن با اشک‌های شوق تشرّف شفا گرفت در گرگ و میش صبح، در انبوه خیر و شر دل بیدلانه حالت خوف و رجا گرفت اما پس از طلوع فراگیرِ آفتاب بی‌اختیار دامن مهر تو را گرفت مهر تو شرح روشن اشراق ناب بود خورشید با تبسم تو روشنا گرفت عالم قرار بود پس از تو شود خراب مهرت قدم نهاد که عالم بقا گرفت با فطرت اویس، دل آمد به سوی تو از عطر مصطفای وجودت صفا گرفت باغ از شکوفه هر سحر احرام شوق بست اذن طواف در حرم کربلا گرفت بی‌شک سراغ رایحهٔ گیسوی تو را حافظ هزار بار ز باد صبا گرفت با شوق تو مشارقِ الهام جلوه کرد با عطر تو عوالمِ ایجاد پا گرفت دیدم چگونه شاهد بزم شهود شد آن عاشقی که رخصت «یا لیتنا» گرفت از داغ تو که در دل افلاک جا گرفت آدم به ناله آمد و خاتم عزا گرفت فیض عظیم با «وَ فَدَیْناهُ» موج زد این جام را خلیل به لطف شما گرفت حتی پیامبر به پیامت امید داشت آن روز که تو را به سر شانه‌ها گرفت عُمّان درست گفت: خدا در دم نخست وقتی که امتحان ز همه اولیا گرفت قلب تو بیشتر ز همه درد و داغ خواست جانِ تو بهتر از همه جام بلا گرفت ای دم به دم حماسه! ببخشا که شعر من از حد گذشت و حال و هوای رثا گرفت در حیرتم «کمیت» چگونه میان شعر از دشمنان خون خدا خونبها گرفت؟! «آنان که در مقام رضا آرمیده‌اند» دیدند «دعبل» از چه امامی قبا گرفت من درخور عطای شما نیستم ولی باید دهان شاعرتان را طلا گرفت وقتی خروش کرد که «باز این چه شورش است» آری، چه شورشی که جهان را فرا گرفت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/243@ShereHeyat
به غیر تو که به تن کرده‌ای تماشا را ندید چشم کسی ایستاده دریا را بگو فضایل خود را که نور چهرهٔ تو گرفته است ز ما فرصت تماشا را به احترام تو باید فرات برخیزد بزن به آب دوباره عصای موسی را برای آن‌که شفا گیرد از تو موج علیل بخوان بر آب، حدیث لب مسیحا را چه آب را برسانی، چه تشنه برگردی تو فتح می‌کنی آخر تمام دل‌ها را و آب مهریهٔ فاطمه‌ست، می‌دانیم چه ظالمانه ربودند حق زهرا را! بکار دست خودت را، که پر شکوفه کند اذان روشنِ گلدسته‌های فردا را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/837@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹صبح صادق🔹 چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت مدینه‌ای که شب پیش صبح صادق داشت... به سمت مغرب اگر رفت عمر خورشیدش هزار قلّهٔ پر نور در مشارق داشت چه با شُکوه غم خود به دل نهان می‌کرد چه شِکوه‌ها که از آن فرقهٔ منافق داشت به غیر داغ محرم گلی ز باغ نچید چقدر روضهٔ گودال در دقایق داشت خلیل بود ولی آتشش سلام نشد همان که در نفسش عطری از حدائق داشت هزار طائفه آمد هزار مکتب رفت و ماند شیعه که «قال الامامُ صادق» داشت سخن به محضرش این است ای حقیقت علم ندیده چشم زمانه طلوع این همه حلم کدام بغض گلوگیر در پگاهت بود که رو به پنجرهٔ آسمان نگاهت بود هنوز در تب شمشیر علم و حکمت توست حریم مدرسه‌هایی که رزمگاهت بود گواه گفته‌ام این نخل‌ها که همچو علی شب مدینه پر از بغضِ سر به‌ چاهت بود نمانده جز گل لاله به باغ ابراهیم که بین خانه فقط شعله‌ها پناهت بود چنان به نیمه‌شبی می‌شکست حرمت تو که قلب دشمن تو نیز عذرخواهت بود چه خوب می‌شد اگر دست کم سه شمع و ضریح به قبر سادهٔ ارواحُنا فداهت بود برای غصهٔ تو کاش جای صبری بود و دست کم به مزار تو سنگ قبری بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/532@ShereHeyat
🔹کاروان جاری است در تاریخ🔹 کاروان، کاروان شورآور کاروان، اشتیاق، سرتاسر همه در حالت سفر از خود همه بی‌تاب چون نسیم سحر همه دل‌باخته چو پروانه همه بر پای شمع، خاکستر پدران از تبار ابراهیم مادران از قبیلهٔ هاجر عارفانِ قبیلهٔ عرفات شاعران عشیرهٔ مشعر... سروهایی به قامت طوبی چشمه‌هایی به پاکی کوثر هم‌رکاب حماسه‌های عظیم در گذر از هزار و یک معبر در دل و جانِ كاروان اکنون می‌تپد این نهیب، این باور: نكند شوكران شود معروف! نكند نردبان شود منكر! مرحبا بر سلالهٔ زهرا هان! «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَر» می‌سزد حُسن مَطلعی دیگر وقت وصف عقیله شد آخر در نزولش ز منبر ناقه خطبه‌خوانِ حماسه، آن خواهر شد عصا، شانهٔ علی‌اكبر پای عباس، پلهٔ منبر سرزمین، سرزمین گل‌ها بود پهنهٔ عشق! وه چه پهناور! شد پدیدار صحنه‌ای دیگر کشتی نوح بود و موج خطر ناگهان در هجوم باد خزان كنده شد برگه‌هایی از دفتر! کاش دستان باد می‌شد خشک کاش می‌شد گلوی گل‌ها تر! كیست مردی كه می‌رود میدان كه ندارد به جز خودش لشکر؟! ترسم این داغ شعله‌ور گردد مثل آتش که زیر خاکستر... آه! از زین، روی زمین افتاد پارهٔ جان احمد و حیدر و زنی روی تل برای نبی صحنه را می‌شود گزارش‌گر كه ببین جای بوسه‌های شما شده سرشار بوسهٔ خنجر! می‌بَرَند از تن عزیز تو جان می‌بُرَند از تن حسین تو سر آن طرف صحنهٔ شگفتی هست نه! بسی صحنه هست شرم‌آور رفته از پای دختران خلخال! رفته از دست مادران زیور! كاروان می‌رود به كوفه و شام کاروان می‌رود به مرز خطر كاروان می‌رود ولی خالی‌ست جای عباس و قاسم و اكبر کاروان جاری است در تاریخ کاروان باقی است تا محشر... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/700@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹فاصله‌ها🔹 گفت رنجور دلش از اثر فاصله‌هاست آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدله‌هاست از چه در خیمه بماند اگر او می‌داند چشم در راه غزالان حرم آبله‌هاست؟ آفتاب است که از زین به زمین افتاده‌ست! شیهۀ اسب یقیناً خبر از زلزله‌هاست نه که هنگام نماز است، عمو در سجده‌ست نکند وقت به پا داشتن نافله‌هاست؟ این طرف محفل پر اشک‌ترین زمزمه‌هاست آن طرف مجلس پر شورترین هلهله‌هاست به یتیمی ز نوک تیر، محبّت کردن جلوۀ بارزی از خُلق خوش حرمله‌هاست! خواستند آینۀ باغ شقایق باشد سینه‌ای که پر آواز پر چلچله‌هاست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3964@ShereHeyat
علیها‌السلام علیه‌السلام 🔹بانوی آفتاب🔹 لختی بیا به سایهٔ این نخل‌ها رباب! سخت است بی‌قرار نشستن در آفتاب! لختی بیا و خاطره‌ها را مرور کن ای راوی حماسه، مرا غرق نور کن.. بانو! بیا که سایه بیفتد به پای تو تلخ است اگر چه سایه‌نشینی برای تو بانو بیا! بیا و ز جانسوزها بگو از مکه و مدینه، از آن روزها بگو آن روزها که مژدهٔ باران رسیده بود از کوفه نامه‌های فراوان رسیده بود آن نامه‌ها که از تب کوفه نوشته بود از باغ‌های سبز و شکوفه نوشته بود یادت که هست آن سحر نغمه‌ساز را؟ راه عراق رفتن و ترک حجاز را؟ آن روز مشرق از گلِ باور طلایه داشت همواره آفتاب بر آفاق سایه داشت هم‌دوش آفتاب شدی، پابه‌پای نور آن ماه‌پاره، داشت در آغوش تو حضور رفتید تا به مرز شهادت قدم نهید در سرزمین سبز شهادت قدم نهید رفتید تا مسافر عهد ازل شوید مضمون شوید شعر خدا را، غزل شوید امّا امان ز حیلهٔ گرگانِ روزگار هر سو جفا به جای وفا بود آشکار خود را میان دشت بلا واگذاشتید باشد! شما به کوفه که دعوت نداشتید! خیمه در آن زمان، غزل انتظار بود مضمون آب بر کلماتش، سوار بود به‌به ز همتی که به احساس زنده شد! مشکی که با سِقایَتِ عباس زنده شد! تكبیر گفت و ذائقهٔ خیمه شد خنک حتی گلوی حمزه و كوهِ اُحُد خنک سیراب کرد مشک حرم را و بازگشت آن تشنه سرفرازترین سرفراز گشت چشمش به غیر خیمه نمی‌دید در مسیر اما امان نداد به او هجمه‌های تیر! جسمش به روی خاک پر از مُشک و نافه شد ای باغ لاله! حسرت و داغی اضافه شد هاجر! به سعیِ خیمه به خیمه مکن شتاب پایان‌پذیر نیست تماشای این سراب این خاطرات، چنگِ غم‌آهنگ می‌زند این خاطرات قلب تو را چنگ می‌زند :: لختی بیا به سایهٔ این نخل‌ها رباب! سخت است بی‌قرار نشستن در آفتاب! این گریه‌های بی‌حدِ كودک برای چیست؟ این گریه‌ها، ز جنس تقاضای آب نیست! این بار گریه، حاصل عشق است و شوق و شور رفتن ز مرز حادثه تا قله‌های نور «ساقی! حدیث سرو و گل و لاله می‌رود» «این طفل، یک‌شبه ره صد ساله می‌رود» این بار، گوش بر سخن هیچ‌کس مکن گهواره را برای شهادت قفس مکن.. این طفل را فقط پی اهدای جان فِرِست این هدیه را فقط به سوی آسمان فِرِست باید که شعرِ فتح بخواند، قبول کن! حیف است او به خیمه بماند، قبول کن! برخیز ای رباب، دلت را مجاب کن قنداقه را به دست پدر ده، شتاب کن.. بشتاب! نه! شتاب علی بیشتر شده‌ست گویا ز رازهای خدا، با خبر شده‌ست وقت وداعِ همسفر آمد، نگاه کن هنگام بوسهٔ پدر آمد، نگاه کن دشمن به غیر کینه، مقابل نشد، نشد در این میانه، حرمله، کاهل نشد، نشد حنجر شد از سه‌شعبه مُشبّک، ضریح شد بخشید جان به حادثه، از بس مسیح شد پر جوش شد ز لاله، کران تا کرانِ دشت خاموش شد صدای چکاوک میانِ دشت کوفه، سکوت‌پیشه‌تر از خارزار شد لبریز از کسالت سنگ مزار شد گل را نصیبِ صاعقه کردند کوفیان «از آب هم مضایقه کردند کوفیان».. كم مانده بود عالم از این داغ جان دهد ای مادرِ شهید خدا صبرتان دهد! می‌دانم از دل تو شكوفید این امید آقا سرش سلامت، اگر طفل شد شهید! امّا كسی نمانده به آقا توان دهد! یا رب مباد از پسِ این داغ جان دهد! حالا به پشتِ خیمه پدر ایستاده است مشغولِ دفنِ پیكر خورشید‌زاده است لبریز ابر می‌شود و تار، آسمان در خاک دفن می‌شود انگار، آسمان بهتر كه دفن بود تن طفل تو رباب بوسه نزد سه روز بر این پیكر آفتاب بهتر كه دفن بود و پی بوریا نرفت آن ماه‌پاره زیر سُم اسب‌ها نرفت بهتر كه دفن بود و چو رازی كتوم شد این نامه، محرمانه شد و مُهر و موم شد.. :: لختی بیا به سایهٔ این نخل‌ها رباب! سخت است بی‌قرار نشستن در آفتاب! از خاطر تو آن غم دیرین نرفته است آب خوش از گلوی تو پایین نرفته است! زمزم به چشم و زمزمه در سینه تا به کی؟! آه از جدایی دل و آیینه تا به کی؟!.. بگذار از این حکایت خون‌بار بگذریم نفرین به هر چه حرمله! بگذار بگذریم امّا ازین گذشته تماشا کن ای رباب حالا حسین مانده و این خیل بی‌حساب! تنها به سمت معرکه باید سفر کند زینب کجاست دختر او را خبر کند؟ این لاله لاله باغ مگر وانهادنی‌ست؟ این شرحه شرحه داغ مگر شرح دادنی‌ست؟.. حالا چه عاشقانه محاسن كند خضاب سبط رسول، تشنه میان دو نهر آب! كم‌كم سکوت، ساحلِ فریاد می‌شود آبِ فرات بر همه آزاد می‌شود آبی ولی منوش كه غیر از سراب نیست! زَهْر است این به كام تو، باور كن آب نیست! این آب، شیر می‌شود و سنگ می‌شود یعنی دلت برای علی، تنگ می‌شود!.. :: لختی بیا به سایهٔ این نخل‌ها رباب! سخت است بی‌قرار نشستن در آفتاب! مهمانِ سفره‌های فراهم نمی‌شوی؟ عیسی شده‌ست طفل تو، مریم نمی‌شوی؟ غمگین مباش، آخر این ماجرا خوش است پایان شب به میمنت «والضّحی» خوش است آید به انتقام کسی از تبارتان «عَجّل عَلی ظُهورکَ یا صاحبَ الزمان» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/785@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حماسهٔ خون🔹 باصفاتر ز بانگِ چلچله‌ای عاشقِ واصلی و یكدله‌ای راه صد ساله را شبی رفتی خالی از فكر زاد و راحله‌ای بهرِ اتمام حُجَّت آمده‌ای؟ یا كه از زمرهٔ مباهله‌ای؟ بعدِ كوچِ برادرت اكبر بی‌قراری و تنگ‌حوصله‌ای تو كجا خواستی ز مادر شیر؟! تو کجا اهل خواهش و گله‌ای؟! تو قنوتی به روی دستِ پدر تو قیامی، تو عطرِ نافله‌ای با نگاهت که شیرگیر شده‌ست چیره بر حیله‌های حرمله‌ای خواست دشمن حسین را بکشد به گمانش تو ختم غائله‌ای غافل از آن‌که در حماسهٔ خون تو شروعی، اگرچه بسمله‌ای و سلام خدا بر آل علی که تو از آن تبار و سلسله‌ای 📝 🌐 shereheyat.ir/node/790@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹نگاه تو🔹 غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو خورشید می‌دمد ز تماشای ماه تو دلتنگ می‌شویم برای پیامبر وقتی كه نیست آیهٔ فجر نگاه تو با اشک‌های خویش فرستاده‌ام تو را آبی نبود تا كه بپاشم به راه تو... جایی برای بوسه به جسمت نمانده است از بس که تیر، خیمه زده در پناه تو صبح آشنای مدّ اذان تو بوده‌ایم حالا چرا بریده بریده‌ست آهِ تو؟! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/805@ShereHeyat
💠 بیان تعریضی در شعر آیینی تیر كمتر بزنید از پی صیدِ بالش چشمِ مرغانِ حرم می‌دود از دنبالش كرم حاكمِ كوفه‌ست كه فرزندِ علی تیر باید ببرد سهم، ز بیت‌المالش! عطش و آتش از این لب به هم آمیخته است؟! یا كه خورشید دمیده‌ست روی تبخالش؟! کیست این شوکت پُر شور که در دشت حضور یک چمن یاس شکفته‌ست به استقبالش؟ گوش وا کرده زمین تا شنود تکبیرش چشم وا کرده سماوات به استهلالش و شنیدیم به تفصیل ز مردان خدا ماجرایی که چنین است چنین اجمالش: هرگز از آب ننوشید علمدار حسین یاد کرد از لب او، از جگر اطفالش گفت: والله اُحامی اَبداً عن دینی با لبِ از عطش و عاطفه مالامالش... 📝 🔹از نکاتی که رعایت آن در مرثیه، به اثرگذاری بیشتر آن منجر خواهد شد، پرده‌برداری از چهره‌ی دشمنان اهل‌بیت و ناجوانمردان جبهه‌ی باطل است. شاعر مرثیه‌پرداز باید دقت داشته باشد که این پرده‌برداری، شعر را به ورطه‌ی نظم نکشاند و در نهایت شاعرانگی اتفاق بیفتد تا اثرگذاری مرثیه، عمیق‌تر و ماندگارتر باشد. 🔸از شگردهای شاعرانه‌ای که می‌توان در مرثیه از آن بهره جست، به‌‌کارگیری زبان گزنده و تلخ طنز، تعریض و کنایه است. منظور از زبان طنز معنای عرفی آن نیست، بلکه مراد بیان تعریضی و گزنده‌ی آن است؛ بیتی از غزل بالا از نمونه‌های موفق و مثال‌زدنی در این حوزه است: كرم حاكمِ كوفه‌ست كه فرزندِ علي تير بايد ببرد سهم، ز بيت‌المالش! 🔹واژه‌های این بیت بسیار هنرمندانه در هم تنیده شده‌اند. واژه‌های: کرم، حاکم کوفه، فرزند علی، تیر، سهم، بیت‌المال، علاوه بر ایجاد بافت یک‌دست هنری، هرکدام بار تعریض و کنایی را در بیت به دوش می‌کشند و هیچ واژه‌ای در بیت خنثی نیست. طنز تلخ این بیت را واژه‌ی کرم به وجود آورده و واژه‌های دیگر ضربه‌ی بیت را قوی‌تر کرده است؛ چرا که هم‌نشینی این واژه‌ها ناخودآگاه مخاطب را به مقایسه‌ی عملکرد حکومت علوی و اموی وا می‌دارد. هم‌نشینی هنرمندانه‌ی دو واژه‌ی تیر و سهم، آتش مرثیه را در بیت روشن کرده است. 🔸این ابیات نیز، از نمونه‌های موفق بیان تعریضی در شعر عاشورایی به شمار می‌روند: پیشانی تمامی‌شان داغ سجده داشت آنان که خیمه‌گاه مرا تیر می‌زدند علیرضا قزوه راه گریز اغلب قاضی شریح‌ها آن روز در بد آمدن استخاره بود محمدعلی مجاهدی ✍🏻 📗 🌐 shereheyat.ir/node/679@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹خورشید در تنور🔹 امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور حال و هوای نافله پیداست در تنور دیگر زمین مکبّر یاران صبح نیست امشب نماز یار فُراداست در تنور هر ندبه عاشقانه به معراج می‌رود انگار شور مسجدالاقصاست در تنور! خاکستر است و شعله و پروانه‌ای که سوخت امشب تمام عشق همین جاست، در تنور اینجا مدینه نیست ولی با هزار غم دست دعای فاطمه بالاست در تنور! این زادهٔ خلیل که جانش به باغ سوخت غم را چگونه باز پذیراست در تنور؟! از اشک‌های تب‌زده طوفان به‌پا شده‌ست ای نوح! این تلاطم دریاست در تنور! با داغ جاودانهٔ تاریخ آشناست باغ شقایقی که شکوفاست در تنور این سَر که آفتاب سرافراز عالم است روشن‌ترین مفسّر فرداست در تنور دیگر چرا ز واقعه باید خبر گرفت وقتی که عمق حادثه پیداست در تنور! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/904@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹سه آیه🔹 دشمن خرابه را به تو آسان گرفته بود از من هزار بار ولی جان گرفته بود! سر بر اطاعت دلِ مجنون نهاده بود پایم اگر كه راهِ بیابان گرفته بود حتی توانِ سینه زدن هم نداشتم این سینه حالِ شامِ غریبان گرفته بود در پای نیزه عطرِ تلاوت شنیده‌ام دستم صفای پارۀ قرآن گرفته بود پایم شتاب را به صفِ بوته‌های خار از تازیانه‌های شتابان گرفته بود اینجا به انتظارِ دلم طعنه می‌زند چوبی كه بوسه از لب و دندان گرفته بود عمرم به قدرِ سورۀ كوثر مجال داشت آری سه آیه بود كه پایان گرفته بود... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/73@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹راه پر حادثه🔹 تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟ مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟ در بهاران مشو از یاد حقیقت غافل جلوۀ اوست همه، آنچه گلستان دارد سینه را آینۀ باغ شقایق كرده‌ست خاطراتی كه دل از داغ شهیدان دارد صبح جمعه دل ما هم نفس باد صبا شكوه از فُرقت آن زلف پریشان دارد جان ما لحظه به لحظه ز غمش سوخته است چشم ما ثانیه در ثانیه باران دارد آری این راه، به پایان نرسیده‌ست هنوز راه عشق است بسی آتش سوزان دارد... راه ما راه جهاد است، ره بیداری‌ست امت واحده! برخیز كه وقت یاری‌ست این همان راه خدا، راه فنا، راه بقاست راه زهرا و علی، راه شهیدان خداست این همان عهد ازل، عهد خدا با همه بود كه وفادارترین فرد به آن فاطمه بود همه دیدند شجاعانه به مسجد رو كرد آری آن بانوی فرزانه به مسجد رو كرد چشم پر ابر، ولی جلوۀ خورشیدی داشت در پی غصب فدک، خطبۀ توحیدی داشت... از خدا گفت و سپس نعمت بی‌پایانش وای از آن دل كه اطاعت نكند فرمانش خطبه می‌خواند و از آن نعمت برتر می‌گفت آری آن روز ز الطاف پیمبر می‌گفت گاه از امت و گاهی ز امامت می‌گفت گاهی از سختی فردای قیامت می‌گفت گفت مردم! نشده آتش دل، سرد هنوز نگذشته‌ست ز داغ پدرم چندین روز آه، لب بستن از این غم ز توان بیرون است خواهم آرام نشینم! چه كنم؟ دل خون است! همتی داشت در آن روز به اثبات علی عزم آن یار خلاصه به همین نیست ولی رفت در پشت در و سوخت به شوق مولا شعله‌ها بر جگر افروخت به شوق مولا با همان زخم جگرسوز برون زد، آری معركه گرم جنون بود، به خون زد، آری رفت دنبال علی تا كه علی را نبرند دست بر جامۀ مولا... كه علی را نبرند رفت در معركۀ خون و مصاف شمشیر وای من بازوی زهرا و غلاف شمشیر ناله زد ناله، از این ناله چه‌ها باید كرد آری این نالۀ زهراست، حیا باید كرد... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1955@ShereHeyat
🔹عزیزِ سفرکرده🔹 کجاست آن که دلش چشمه‌سار حکمت بود کجاست آن که رخش آبشار رحمت بود کجاست آن که وجودش نثار قرآن شد کجاست آن که دلش آشنای عترت بود کجاست آن که به یک عمر چون طلیعۀ صبح صبور و صالح و صدیق و با صلابت بود قسم به آیه «اللهُ نور» مثل صباح چراغ باور و مصباح هر هدایت بود شب از طهارت روحش هزار خاطره داشت مگر که نافلۀ او هزار رکعت بود؟ چه عاشقانه گره خورد کربلا و نماز به سجده‌هاش که با عطر مهر تربت بود شب از ستارۀ اشکش فروغ کثرت داشت اگرچه پرتویی از آفتاب وحدت بود «وَ مَن یُهاجِر» قرآن در او تجلی کرد مجاهدانه همه عمر گرم هجرت بود همیشه در سر او شوق کار خالص بود همیشه در دل او آرزوی خدمت بود جهان دین و سیاست همیشه اذعان داشت سیاستش همه آیینۀ دیانت بود غبار فتنه چو برخاست او چنان عمار بصیر و صاحب فکر و بلندهمت بود شکست هیمنۀ فتنه‌های دوران را به آن کلام که لبریز از صراحت بود نشان اهل جهان داد پایداری را همان که اسوۀ ایثار و استقامت بود چه عاشقانه در این فاطمیه رحلت کرد کسی که در دلش از فاطمه محبت بود مگر قرار نهاده‌ست با سلیمانی برای سیزده دی که روز رحلت بود اگرچه ماتم او موجب تأثر شد، اگرچه ضایعۀ رحلتش خسارت بود، همیشه در دل تاریخ نام او باقی‌ست که آن عزیزِ سفرکرده بی‌نهایت بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4924@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹مژدۀ روشنگر🔹 شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت شب بود اما اختری سوسو نمی‌زد دست ترحُّم شانه بر گیسو نمی‌زد آن شب صبوری در سرشت مادران بود زنده به گوری سرنوشت دختران بود ناگاه فجری مژدۀ روشنگر آورد از خاوران نور محمد سر برآورد... آن مرد دل را شور محشر گونه‌ای داد زن را کرامت‌های دیگرگونه‌ای داد می‌گفت زن چون آسمانی بی‌کران است آری بهشتی زیر پای مادران است زیباترین فصل کتاب او تو بودی والاترین زن در خطاب او تو بودی ای نور تو شمع دل‌افروز پیمبر مزد عبادات چهل روز پیمبر... ای هم‌نشان با چاه در انبوه دردش ای هم‌نشین ماه با گل‌های زردش با آن جلالت پای پر آماس؟ آری دستان پینه‌بسته و دستاس؟ آری بانو! چقدر این سادگی را دوست داری! پیش از سفر آمادگی را دوست داری! بانو چقدر از حسرت دیدار گفتن؟ وقت دعا «اَلجّار ثُمَّ الدّار» گفتن؟... ای روزه از صبر سه روزت طاقتش طاق ای سفرۀ افطار تو سرشار انفاق از بس پی انفاق‌ها لحظه شمردی تا خانه‌ات رخت عروسی را نبردی... پلکی بزن اردیبهشتی تو باشیم سلمان خرمای بهشتی تو باشیم ای هُرم صحرای عطش غالب به جانت! ای سختی شعب ابی‌طالب به جانت!... بعد از پدر صبر جمیل آرامتان کرد؟ یا گفتگو با جبرئیل آرامتان کرد؟! ما در مدینه عطر گل‌ها را شنیدیم اما نشانی از مزار تو ندیدیم... ای خطبه‌ات مهر دهان یاوه‌گوها ای ندبه‌ات بنیان کن بی چشم و روها با خطبه‌ات مرز امید و بیم بودی آنجا تبر بر دوش ابراهیم بودی گفتی: مبادا کافری‌ها پا بگیرند موسی نباشد سامری‌ها پا بگیرند نگذاشتی که بیشه‌ها در گیر باشند روباه‌ها فکر شکار شیر باشند... ای چشمه‌ای که نبض هر دریا و رودی از دامن خورشید ما تهمت زدودی یعنی که گفتند ابتر است اما چنین نیست انگشتر پیغمبر ما بی‌نگین نیست اکنون خدا را شکر بی‌کوثر نماندیم این انقلاب ماست؛ ما ابتر نماندیم بانو! جوانانت خط شب را شکستند با راه فرزندت خمینی عهد بستند لب تر کنی در معرکه جان می‌سپارند ای هاجر! اسماعیل‌هایت بی‌قرارند! بار دگر دل مژده‌ای روشنگر آورد از خاوران نور محمد سر بر آورد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2043@ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله فرازی از یک 🔹سیر الی الله🔹 شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود امواج مد واقعه تا ماه رفته بود هر یوسفی که پیرهنی از کمال داشت با طعن گرگِ حادثه در چاه رفته بود حتی زمین که دیر زمانی خروش داشت در خلسهٔ شکفتن یک آه رفته بود دختر طلای زنده به گوری به گوش داشت شیطان به بزم مردم گمراه رفته بود تنها به مکه بود که در جادهٔ حرا مردی به شوق سیر الی الله رفته بود آن مرد هم تو بودی و تکبیر زن شدی ذریّهٔ حقیقی آن بت‌شکن شدی... ارزانی کمال تو، قلب سلیم بود مستی هر پیامبر از این شمیم بود آنجا که شرح خلقت آدم نوشته شد وصف تو در کتاب به خلق عظیم بود مردی به نام احمد، از این راه می‌رسد این حادثه، نوشتهٔ عهد قدیم بود کوری چشم ظلمت شب راهه، مثل نور تنها نگاه آینه‌ات مستقیم بود فرعون نفس ساحر ما را چه خوش گرفت محو عصای معجزهٔ تو کلیم بود پر زد خدیجه همچو ابوطالب از حرم آن فصل، فصل هجرت دو یاکریم بود این زخم‌ها به سینهٔ تو غالب آمده‌ست دشوارتر ز شعب ابی‌طالب آمده‌ست خورشیدی است جلوهٔ هفت آسمان تو توحیدی است سیرهٔ پیشینیان تو آن عرشیان که سجده به آدم نموده‌اند بوسیده‌اند با صلوات آستان تو با آن‌که صبر نوح به نفرین گشود لب غیر از دعا نخواست بر امّت، زبان تو جدّت اگرچه لایق وصف خلیل شد شد واژهٔ حبیب سزاوار جان تو بر اسب باد بود سلیمان، ولی نداشت تیری که داشت لیلة الاسری کمان تو موسی اگر برای تکلّم به طور رفت شد آسمان هفتم حق، میزبان تو با گردباد خاک، اگر آسمان رود کی می‌رسد به پله‌ای از نردبان تو؟ نورت چو آفتاب در آفاق جلوه کرد از سینه‌ات مکارم اخلاق جلوه کرد... با آن‌که خلقت است طفیل امیری‌ات دم می‌زنی به نزد خدا از فقیری‌ات حتّی به کودکی ز خدا جلوه داشتی خورشید، خانه داشت به دندان شیری‌ات با آن‌که تاج و تخت سلیمان هم از خداست معراج می‌رویم ز فرش حصیری‌ات کمتر به شرح سورهٔ هود آستین گشا می‌ترسم آیه‌ها ببرد سمت پیری‌ات آفاق را چو آیهٔ انفاق زنده کرد از پابرهنگان خدا دستگیری‌ات با آن‌که ناز می‌دمد از سر بلندی‌ات شوق نماز می‌چکد از سر به زیری‌ات کوری چشم سامری از جنس نور هست هارون‌ترین وصّی خدا در وزیری‌ات وقتی سخن ز لطف بهار ولی شکفت بر غنچهٔ لبان تو نام علی شکفت... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/51@ShereHeyat
به غیر تو که به تن کرده‌ای تماشا را ندید چشم کسی ایستاده دریا را بگو فضایل خود را که نور چهرهٔ تو گرفته است ز ما فرصت تماشا را به احترام تو باید فرات برخیزد بزن به آب دوباره عصای موسی را برای آن‌که شفا گیرد از تو موج علیل بخوان بر آب، حدیث لب مسیحا را چه آب را برسانی، چه تشنه برگردی تو فتح می‌کنی آخر تمام دل‌ها را و آب مهریهٔ فاطمه‌ست، می‌دانیم چه ظالمانه ربودند حق زهرا را! بکار دست خودت را، که پر شکوفه کند اذان روشنِ گلدسته‌های فردا را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/837@ShereHeyat
🔹رایحۀ جبهه‌ها🔹 غبار خانه بروبید، عید می‌‏آید ز کوچه‏‌هاست که بوی شهید می‌‏آید صدای دلکشی از دور، محملم را برد دوباره رایحۀ جبهه‌‏ها دلم را برد دوباره آینه از زیر خاک آوردند هزار باغ گلِ سینه‏‌چاک آوردند شراب نور دوباره به دست مستان است بیا که پیکر خورشید، روی دستان است کجا شهید بمیرد که پرپری بزنیم؟ بیا به مجلس ترحیم خود سری بزنیم هنوز لشکر ده نذر سیدالشهداست دوکوهه در تب پرواز حاج همت‏‌هاست جبین آب از آن التهاب پُرچین است هنوز ساحل والفجر هشت غمگین است هنوز خاک شلمچه جنون به دل دارد ز هجر آن همه خورشید خون به دل دارد سخن بگوی طلائیه! باز دلتنگم برای سجدۀ سرخ نماز، دلتنگم خروش سینه‌زنان را، هویزه! می‌شنوی؟ صدای قاری قرآن ز نیزه می‌شنوی؟ تبسمی به من ای فکه! هر دو تنهاییم چگونه بعدِ شهیدان خود، سر پاییم؟ پر از دعای کمیلی، پر از جنون، کارون! کجاست منزل لیلی، جزیرۀ مجنون؟ تو ای شهید! که نامت خلاصۀ پاکی‌ست چقدر پیرهن خاکی تو افلاکی‌ست چقدر قمقمۀ خالی‌‏ات، ادب دارد هنوز نام اباالفضل، زیر لب دارد؟ به جان مادر محزون نشسته‌‏ات، سوگند به استخوان و پلاک شکسته‏‌ات، سوگند دلم ز هجر تو ای دوست! شعله‌‏ور شده بود ز استخوان تو قلبم شکسته‌‏تر شده بود اگر چه پیکرت از زیر خاک می‌‏آید به پیشواز تو صد سینه‌چاک می‏‌آید 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3101@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹لحظه‌های مقدر🔹 در جان به‌جز جوانۀ باور نداشتی ای آن‌که در شکوه، برابر نداشتی رنگی نمی‌گرفت به خود باغ‌ها اگر این‌قدر جلوه‌های معطر نداشتی آری! تو در مقام فنا نیز از خودت جز انتظار فتح مکرر نداشتی مشتاق یاری‌اند تو را آسمانیان باور نمی‌کنیم که یاور نداشتی با من بگو کدام پیمبر کتاب داشت یا خواند حکمتی و تو از بر نداشتی؟! ای آن‌که سر نهاده جهانی به پای تو یک بار هم به بالش پَر سر نداشتی طوری گرفت هُرم تو دست عقیل را انگار غیر عدل، برادر نداشتی آن شب کنار سفرۀ افطارِ دخترت جز شوق لحظه‌های مقدر نداشتی ای زخمیِ تبار نمک‌ناشناس‌ها غیر از نمک ز سفره چرا برنداشتی؟ :: ای دل! خجل مباش که ابیات درخوری در مدح آن حقیقت برتر نداشتی تو پی به راز سورۀ کوثر نبرده‌ای تو غیر چند واژۀ ابتر نداشتی 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹صبح صادق🔹 چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت مدینه‌ای که شب پیش صبح صادق داشت... به سمت مغرب اگر رفت عمر خورشیدش هزار قلّهٔ پر نور در مشارق داشت چه با شُکوه غم خود به دل نهان می‌کرد چه شِکوه‌ها که از آن فرقهٔ منافق داشت به غیر داغ محرم گلی ز باغ نچید چقدر روضهٔ گودال در دقایق داشت خلیل بود ولی آتشش سلام نشد همان که در نفسش عطری از حدائق داشت هزار طائفه آمد هزار مکتب رفت و ماند شیعه که «قال الامامُ صادق» داشت سخن به محضرش این است ای حقیقت علم ندیده چشم زمانه طلوع این همه حلم کدام بغض گلوگیر در پگاهت بود که رو به پنجرهٔ آسمان نگاهت بود هنوز در تب شمشیر علم و حکمت توست حریم مدرسه‌هایی که رزمگاهت بود گواه گفته‌ام این نخل‌ها که همچو علی شب مدینه پر از بغضِ سر به‌ چاهت بود نمانده جز گل لاله به باغ ابراهیم که بین خانه فقط شعله‌ها پناهت بود چنان به نیمه‌شبی می‌شکست حرمت تو که قلب دشمن تو نیز عذرخواهت بود چه خوب می‌شد اگر دست کم سه شمع و ضریح به قبر سادهٔ ارواحُنا فداهت بود برای غصهٔ تو کاش جای صبری بود و دست کم به مزار تو سنگ قبری بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/532@ShereHeyat
🔹کاروان جاری است در تاریخ🔹 کاروان، کاروان شورآور کاروان، اشتیاق، سرتاسر همه در حالت سفر از خود همه بی‌تاب چون نسیم سحر همه دل‌باخته چو پروانه همه بر پای شمع، خاکستر پدران از تبار ابراهیم مادران از قبیلهٔ هاجر عارفانِ قبیلهٔ عرفات شاعران عشیرهٔ مشعر.. سروهایی به قامت طوبی چشمه‌هایی به پاکی کوثر هم‌رکاب حماسه‌های عظیم در گذر از هزار و یک معبر در دل و جانِ كاروان اکنون می‌تپد این نهیب، این باور: نكند شوكران شود معروف! نكند نردبان شود منكر! مرحبا بر سلالهٔ زهرا هان! «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَر» :: می‌سزد حُسن مَطلعی دیگر وقت وصف عقیله شد آخر در نزولش ز منبر ناقه خطبه‌خوانِ حماسه، آن خواهر شد عصا، شانهٔ علی‌اكبر پای عباس، پلهٔ منبر سرزمین، سرزمین گل‌ها بود پهنهٔ عشق! وه چه پهناور! :: شد پدیدار صحنه‌ای دیگر کشتی نوح بود و موج خطر ناگهان در هجوم باد خزان كنده شد برگه‌هایی از دفتر! کاش دستان باد می‌شد خشک کاش می‌شد گلوی گل‌ها تر! كیست مردی كه می‌رود میدان كه ندارد به جز خودش لشکر؟! ترسم این داغ شعله‌ور گردد مثل آتش که زیر خاکستر... آه! از زین، روی زمین افتاد پارهٔ جان احمد و حیدر و زنی روی تل برای نبی صحنه را می‌شود گزارش‌گر كه ببین جای بوسه‌های شما شده سرشار بوسهٔ خنجر! می‌بَرَند از تن عزیز تو جان می‌بُرَند از تن حسین تو سر آن طرف صحنهٔ شگفتی هست نه! بسی صحنه هست شرم‌آور رفته از پای دختران خلخال! رفته از دست مادران زیور! :: كاروان می‌رود به كوفه و شام کاروان می‌رود به مرز خطر كاروان می‌رود ولی خالی‌ست جای عباس و قاسم و اكبر کاروان جاری است در تاریخ کاروان باقی است تا محشر... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/700@ShereHeyat