سروهای سرفراز
ببین شور را در دل جویبار
ببین موجها را چنین بیقرار
ببین از دل کوه جاری شده
خروشنده، سرزنده این چشمهسار
ببین بر سر صخرهها، سنگها
شده هر دم آوار این آبشار
گذشتهست با شوق دریا شدن
چه بیتاب از بین هر شورهزار
به این خاکِ لبتشنه جان داده است
چو خون در رگ خاک جاری شده
ببین سروها سر برآوردهاند
ببین حال صحرا بهاری شده
ببین سروها را برافراشته
که در هر خزان امتحان دادهاند
ببین نخلها را که بیسر شدند
ولی یکدم از پا نیفتادهاند
اگر گاه بادی مخالف وزید
اگر زوزهای هم به گوش آمده
بخوان ای نسیم! از خروش وطن
بگو خون گلها به جوش آمده
بگو با تبرها و با داسها
ببینند دشت پر از لاله را
ببینند در برگریز خزان
گلافشانی سرخِ هر ساله را
به بدخواه این خاک گلگون بگو
که مِهر وطن عین ایمان ماست
بگو چشم بردار از این سرزمین
بگو خاک پاک وطن جان ماست
✍🏻 #یوسف_رحیمی
🏷 #ایران_اسلامی | #شعر_نوجوان
🇮🇷 @Shere_Enghelab
میهنِ من
ای فدای تو و نام خوبت
شرق و غرب و شمال و جنوبت
تا ابد شادیات کم مبادا
ای وطن در دلت غم مبادا
میستایم تو و پرچمت را
میهن من! نبینم غمت را
شعلۀ عشق در جان من باش
تا ابد باش و ایرانِ من باش
خاکِ من! پاکی و باصفایی
با علی بن موسی الرضایی
عشق پیدا و پنهان من باش
عطر و بوی خراسان من باش
ای به دستان تو در دماوند
لشکر دیوها پای در بند..
ای فدایِ غرور و شکوهت
جنگل و دشت و دریا و کوهت
تو بهاری! خزانت نبینم
ای وطن خستهجانت نبینم
✍🏻 #ناصر_حامدی
🏷 #ایران_اسلامی | #شعر_نوجوان
🇮🇷 @Shere_Enghelab
طوفان
روزی از روزگاران دیرین
روزهای خوش و خوب و شیرین
کفتری در حرم آشیان داشت
شوق پرواز در آسمان داشت
لانهاش در پناه درختان
در امان بود از باد و باران
در دل لانه مهر و صفا بود
جیک جیک خوش جوجهها بود
لانهای گرم و خوش، لانهای سبز
سهم هر جوجهای، دانهای سبز
هر سحر مادر از لانه میرفت
در پی آب یا دانه میرفت
باز میآمد از راه هر بار
شاخۀ سبز زیتون به منقار
ناگهان کرکسی بال وا کرد
بر سر لانه چنگال وا کرد
سایهای شوم بر لانه افتاد
خانۀ جوجهها رفت بر باد
بال میزد به هر سو کبوتر
جوجهها هم به دنبال مادر
گاه آوارۀ کوه و صحرا
گاه در شهر غمگین و تنها
گاه در پشت درهای بسته
بال میزد هراسان و خسته
خسته از جستوجوهای بسیار
برگ زیتون زردی به منقار
آن کبوتر ز یاران ما بود
رنگ بال و پرش آشنا بود
اینک آن مرغ، غمگین و تنهاست
باز آواره در دشت و صحراست
آن کبوتر که یار من و توست
خسته در انتظار من و توست
ما که مرغان دشت بلاییم
با غم یکدگر آشناییم
ما ز چنگال خونین نترسیم
از پر و بال خونین نترسیم
بال در بال هم فوج در فوج
پر بگیریم مستانه در اوج
تا نشانی ز طوفان بپرسیم
راه را از شهیدان بپرسیم
بال در بال هم پر بگیریم
آسمان را سراسر بگیریم
تاجی از نور روی سر ما
قرص خورشید زیر پر ما
تا که آن خانه را پس بگیریم
آشیان را ز کرکس بگیریم
مثل رگبار باران بباریم
خانه را سر به سر گل بکاریم
✍🏻 #قیصر_امینپور
🏷 #شعر_نوجوان | #فلسطین
🇮🇷 @Shere_Enghelab