مطهری بودی
تو در نگاه زمین، فصل دیگری بودی
طلایهدار بهارانِ بهتری بودی
تو در نگاه زمین، فصل بارش «مردی»
طلوع فصل زلال «برادری» بودی
دلم تو را ز عدالت همیشه میپرسد
تو را که وارث شمشیر حیدری بودی
تو ای عدالت روشن! چه زود کوچیدی
تویی که وارث خشم ابوذری بودی
تو در تصور کوتاه ما نمیگنجی
تو ارتفاع شهادت، «مُطهری» بودی
دلم شبی که مُرید نگاه سبزت شد
در آسمان شهادت، کبوتری بودی
پس از تو سهم زمین، این فصول تکراریست
تو در نگاه زمین، فصل دیگری بودی
✍🏻 #رضا_اسماعیلی
🏷 #عالم_مجاهد | #شهید_آیتالله_مطهری
🇮🇷 @Shere_Enghelab
چراغ شب
ای خوانده سرود عشق را با لب ما
وی روح دمیده در تن مکتب ما
میرفت ز راهمان بَرَد ظلمت وهم:
شد خون مطهرت چراغ شب ما
✍🏻 #سیدحسن_حسینی
🏷 #عالم_مجاهد | #شهید_آیتالله_مطهری
🇮🇷 @Shere_Enghelab
نویدبخش شهادت
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
قناریان کلامش هنوز میخوانند
نوای سُنتیاش را بهروز میخوانند
قناریان کلامش هنوز جان دارند
«صدا صداست که...» پس عمر جاودان دارند
کتاب و دفتر از اندیشهاش فروغ گرفت
چراغ دانش او جلوۀ نبوغ گرفت
کتاب، واسطهای بین اوست با این نسل
مطهّری، هنر گفتگوست با این نسل
خرد، هنوز مرید جنون و مستیِ اوست
مرکّب آینهدار قلمبهدستی اوست
بخوان زمانه! بخوان با رساترین فریاد
از او بگو و بخوان باز! هر چه، بادا باد!
بخوان به نام بزرگی که آسمانی شد
فروتنانه درخشید تا جهانی شد
صفای باطنیاش غبطهآور است هنوز
که کوچه باغ نیایش معطّر است هنوز
کتاب و سنّت و اجماع و عقل را فهمید
رموز تازهای از عقل و نقل را فهمید
کتاب و منبر و سجّاده را به هم آمیخت
سه رود منشعب از کوه را به دریا ریخت
نهال کاشت ولی ریشه را عمیق نشاند
به خاک پایۀ اندیشه را عمیق نشاند
هزار پنجره را رو به آفتاب گشود
-هزار پنجرۀ مستعدِّ کشف و شهود-
گشود پنجرهها را، وَ با دو بال قنوت
خودش پرنده شد و پر کشید تا ملکوت...
نسیم، معتکف گوشۀ عبایش بود
فرشته، دست به دامان ربّنایش بود
تمام دلخوشیِ کوچه و خیابان از
نفَس نفَس زدن عطر آشنایش بود
در آن شبِ خفقان که سکوت شایع بود
درست اوج سحرخیزی صدایش بود
تلاش کرد و سرانجام هم نصیبش شد
اجابتی که برازندۀ دعایش بود:
پیامبر شبی آمد به خواب شیرینش
و بوسه زد به لبان مبلّغ دینش
و بوسه زد که بگوید جهاد یعنی این
سلوک یعنی این، اجتهاد یعنی این
نویدبخش شهادت به خواب او آمد
به خواب نیمهشبش صبح آرزو آمد
چگونه میشد از آن شور و شوق دم نزند
و زود پا نشود، اندکی قدم نزند
چگونه میشد از تاب و تب نگوید هیچ
و از حرارت بر روی لب نگوید هیچ
چه خوب شد که -اگر رفت- پیش ماست هنوز
هزار باغ پر از گُل از او به جاست هنوز...
سپرد دست خدا رشتۀ کلامش را
تمام کرد به خون، شعر ناتمامش را
✍🏻 #سیدمهدی_موسوی
🏷 #عالم_مجاهد | #شهید_آیتالله_مطهری
🇮🇷 @Shere_Enghelab