روزی گذرم به کوی دلدار فتاد
من رهگذر دلم گرفتار فتاد
گفتم گذری کنم درین دیر خراب
اندر خم هر کوچه هزار تار فتاد
بداهه معصومه
بیا حاشیه برویم
حاشیه ها همیشه از
متن جذاب ترند
مثل حاشیه کتاب های من
که پر انداز شعرهای #تو...
#زهرا_طراوتی
❤️
من بی تو
یک واژه ی ساده بیش نیستم
اما کنارت ...
همچون یک کتاب عاشقانه آرام می شوم
ورق بزن مرا ...
که سطر به سطرم
پر از دوستت دارم است ...
بداهه معصومه
#هوشنگ_ابتهاج
من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمیدانست و خود را میستود!
"من" همی کنـدم نه تیشه! کوه را
عشـق شیـرین میکند انـــدوه را
✍#حکایت_مال_حرام
مردی در بصره، سالها در بستر بیماری بود؛ بهطوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت.
روزی عالمی نزد او آمد و گفت: میدانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟
گفت: بخدا قسم حاضرم.
داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره #بیماری_وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آب لیمو است.
این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آبلیمو را نصفه با آب قاطی میکرد و میفروخت.
چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطرهای آبلیمو میریخت تا بوی لیمو دهد.
مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا میکنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد میدهی و خونشان را در شیشه میکنی.
عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آنها را میفروشی.
میدانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد.
پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسهها را فروخت، پدرجان داد.
#شنبه_های_نبوی
مرا دوباره به آیینِ خویش دعوت کن
بگیر دستِ ضعیفان و ناتوانها را
نفس بزن، که مُسلمان شَویم بارِ دگر
نگاه کن، که بهاران کنی خَزانها را
#رضا_رسول_زاده
سلام امام زمانم 💚
•[ این روزها
با این همه گناه
که از در و دیوارشهر بالا می رود
همین که
صاعقه نمیزند
همین که
سنگ نمیشویم
همین که
دنیا به آخر نمیرسد
یعنی که معجزهای
در میان ما هست.....]•
▪️اَیْنَ فَرَجُکَ الْقَریبُ
▫️کجاست گشایش نزدیکت؟
🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
در شاهراه عشق ز افتادگی مترس
کز پا فتادن تو, به منزل رسیدن است
#صائب_تبریزی
همراه بسیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست
دلبستهی اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست
کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست، دشمن ساختن کار کمی نیست
چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست
آن قله ی قافی که می گویند، عشق است
جایی که تا امروز بر آن پرچمی نیست
#فاضل_نظری
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
غزل
#شماره_یازده
ای طوطی عیسی نفس وی بلبل شیرین نوا
هین زهره را کالیوه کن زان نغمههای جان فزا
دعوی خوبی کن بیا تا صد عدو و آشنا
با چهرهای چون زعفران با چشم تر آید گوا
غم جمله را نالان کند تا مرد و زن افغان کند
که داد ده ما را ز غم کو گشت در ظلم اژدها
غم را بدرانی شکم با دورباش زیر و بم
تا غلغل افتد در عدم از عدل تو ای خوش صدا
ساقی تو ما را یاد کن صد خیک را پرباد کن
ارواح را فرهاد کن در عشق آن شیرین لقا
چون تو سرافیل دلی زنده کن آب و گلی
دردم ز راه مقبلی در گوش ما نفخه خدا
ما همچو خرمن ریخته گندم به کاه آمیخته
هین از نسیم باد جان که را ز گندم کن جدا
تا غم به سوی غم رود خرم سوی خرم رود
تا گل به سوی گل رود تا دل برآید بر سما
این دانههای نازنین محبوس مانده در زمین
در گوش یک باران خوش موقوف یک باد صبا
تا کار جان چون زر شود با دلبران همبر شود
پا بود اکنون سر شود که بود اکنون کهربا
خاموش کن آخر دمی دستور بودی گفتمی
سری که نفکندست کس در گوش اخوان صفا
غزلیات حضرت مولانا:
غزل شماره یازده
با خوانش هنگامه حیدری
نکات کلیدی غزل #شماره_یازده
وزن غزل
مستفلعن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
بحر رجز مثمن سالم
کالیوه:احمق، نادان
برآیید برآیید به وحدت بگرایید
که از باغ وفایید که از اصل ولایید
شما امت خاصید، شما اسوه ناسید
شما اس اساسید شما باب رجایید
اگر رمز هبوط است شما سر فرودید
اگر راز عروج است شما مرغ هوایید
اگر کشتی نوح است شما عرشه نشینید
اگر ورطه نیل است شما دست و عصایید
اگر آتش شرک است شما برد و سلامید
اگر مرده عشق است شما عین صفایید
اگر مصر جمال است در آن خطه عزیزید
اگر ملک جلال است امیرالامرایید
نه پرویز تبارید که پرویز شکارید
نه شبدیز سوارید که بر بال همایید
گر از ترک و طرازید ور از قدس و حجازید
شما محرم رازید که در بزم خدایید
کجا خانه علم است به حکمت در علمید
کجا پهنه رزم است شما مرد غزایید
اگر درد به جام است صبوحی زده گامید
وگر زهر به کام است شما کامروایید
چه از تیر و چه از تیغ شما روی نتابید
که در جوشن عشقیدکه از کرب و بلایید
شما صبح نویدید شما پیک امیدید
شما شعر «حمید» ید شما روح فزایید
ز کثرت بهراسید به وحدت بگرایید
که آئینه توحید شمایید شمایید
شعر از شاعر انقلابی:
شادروان حمید سبزواری
پر از شور و شعف با سر بسویت میدوم چون رود
تو دریا باش تا خود را به آغوشِ تو بسپارم
#فاضل_نظری
#فردوسی
بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
ز نام ونشان وگمان برترست
نگارندهی بر شده پیکرست
شکر خدا که ریزه خور خوان دلبریم 🌾🌼🌾🌾
یامولا ادرکنی
.
حاج محمود ژولیده
.
شکر خدا که ریزه خور خوان دلبریم
شکر خدا که نوکر آل پیمبریم
.
شکر خدا که یوسف زهرا امام ماست
شکر خدا که خادم زهرای اطهریم
.
عمری کنار سفره مولا نشسته ایم
شکر خدا که دست بدامان حیدریم
.
در بی کسی، همه کس ما سبط مصطفاست
تا با عزیز فاطمه هستیم، سَروریم
.
قابل اگر به رتبۀ مِنّا نبوده ایم
شکر خدا غلامِ غلامانِ قنبریم
.
شاید میان نامۀ بعدی، علی نوشت
ما نسلِ صد هزارمیِ شاه خیبریم
.
دلبر ندیده در ره او کشته میدهیم
ما پیرو امام و شهیدان و رهبریم
.
این عاشقی، هزینه اگر خواست حاضریم
همچون شهیدِ عشق، اگر خواست، بی سریم
.
ما را نخواست کشته ببیند، وگرنَه ما
جان بر کفانِ غربتِ یک پاره حنجریم
.
آقا قسم به مادرتان، تا هنوز هم
در فکرِ انتقام ز سیلیِ مادریم
.
خود واقفی که دربدری های ما ز چیست
ما داغدارِ چادرِ خاکی و معجریم
.
گریه کنیم و سینه زنیم و خبر دهیم
بر کشتۀ غریب، که سرباز لشگریم
نگاهت ميكنم خاموش
و خاموشي زبان دارد
زبانِ عاشقان چشم است
و چشم از دل نشان دارد
چه خواهشها در اين خاموشيِ گوياست، نشنيدي؟
تو هم چيزي بگو،
چشم و دلت گوش و زبان دارد
#هوشنگ_ابتهاج
#فردوسی
بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
ز نام ونشان وگمان برترست
نگارندهی بر شده پیکرست
دست خواهش چون صدف مگشای پیش خاکیان
هر چه می خواهد دلت از عالم بالا طلب
#صائب_تبریزی
در ازدحام دنیا
اگر انسانی را یافتی
که تو را میفهمد رهایش نکن
چقدر آنها که ما را نمیفهمند بیشمارند...
👤غسان زغطان
🌿❤️🌺🌸🕊🏴🚩
ناله فضه خزینی
شک ندارم که لباسی یا که مویی سوخته
برمشامم میرسد از کوچه بویی سوخته
آتشی افکنده اند واز حرارت پشت در
چادری ومعجر وروی نکویی سوخته
دود که بالا بگیرد هر نفس مشکل شود
میرسد صوت حزینی از گلویی سوخته
ناله فضه خزینی فاطمه دارد به لب
پشت در یک غنچه و یک آرزویی سوخته
میدود دنبال حیدر جوی خونش را ببین
بوی خون می آید آنجا بوی جویی سوخته
نقطه وصل امام ومقتدا با یک غلاف
میشود پاره چنان بازو که گویی سوخته
دست مولا بسته وشرمنده از زهرا شده
غربت آقا ببین از آبرویی سوخته
هروضو بادست بشکسته بسی مشکل بود
میچکد از صورتش آب وضویی سوخته
دست از غسلش کشیده گریه اش بالا گرفت
سربه دیواری نهاد،از شست وشویی سوخته.....
🌸سیدمصطفی سیاح موسوی
🚩🏴فاطمیه
Tel: eshghevagheey
🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿
.
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد
در بحر فتادهام چو ماهی
تا یار مرا به شست گیرد
در پاش فتادهام به زاری
آیا بود آن که دست گیرد
خرم دل آن که همچو حافظ
جامی ز می الست گیرد
#حافظ
سر سبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟
افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟
من شور و شر موج و تو سر سختی ساحل
روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی؟
هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی
مغرور، ولی دست به دامان رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟
«تنهایی و رسوایی»، «بی مهری و آزار»
ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه کردی
#فاضل_نظری