حکایت مثنوی دفترسوم.mp3
2.18M
گر نداری تو دم خوش در دعا
رو دعا میخواه ز اخوان صفا
بهر این فرمود با موسی خدا
وقت حاجت خواستن اندر دعا
کای کلیم الله ز من میجو پناه
با دهانی که نکردی تو گناه
گفت موسی من ندارم آن دهان
گفت ما را از دهان غیر خوان
آن چنان کن که دهانها مر تورا
در شب و در روزها آرد دعا
از دهان غیر کی کردی گناه
از دهان غیر برخوان کای اله
یا دهان خویشتن را پاک کن
روح خود را چابک و چالاک کن
چون برآمد نام پاک اندر دهان
نه پلیدی ماند و نی اندوهان
★★★★★★★★★★★★★★
آن یکی الله میگفتی شبی
تا که شیرین گردد از ذکرش لبی
گفت شیطانش خمش ای سخت روی
چند گویی آخر ای بسیار گوی
این همه الله گفتی از عطو
خود یکی الله را لبیک کو
می نیاید یک جواب از پیش تخت
چند الله می زنی با روی سخت
گفت : خضرش که خدا گفت این به من
که برو با او بگو ای ممتحن
نی هماند الله تو لبیک ماست
آن نیاز و سوز دردت پیک ماست
نی تو را در درد کار آورده ام
نه که من مشغول ذکرت کرده ام
حیلهها و چارهجوییهای تو
جذب ما بود و گشاد آن پای تو
ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیر هر یارب تو لبیک هاست
درد آمد بهتر از ملک جهان
تا بخوانی تو خدا را در نهان
خواندن بی درد از افسردگیست
خواندن با درد از دل بردگیست
#حکایت_دفتر_سوم_مثنوی
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور