قابوسنامه نیکی کردن.mp3
839K
نیکی از نیک دریغ مدار و نیکی آموز باش که پیغامبر فرمود : راهنماینده به نیکی چون نیکی کننده است .
نیکی کن و نیکی فرمای که این دو برادرند که پیوندشان نگسلد و بر نیکی کرده پشیمان مباش که جزای نیک و بد هم در این جهان به تو رسد پیش از آنکه جای دیگر روی . و چون تو با کسی نکویی کنی بنگر که اندر وقت نکویی کردن هم چندان راحت و شادمانی به تو رسد که بدان کس رسد و اگر با کسی بدی کنی چندانی که رنج به وی رسد بر دل تو نیز پریشانی و گرانی رسیده باشد و چون به حقیقت بنگری بی رنج تو از تو به کسی رنج نرسد و بی خوشی تو از تو راحتی به کسی نرسد پس درست شد که مکافات نیک و بد هم در این جهان بیابی پیش از آنکه بدان جهان رسی و این سخن را که گفتیم کسی منکر نتواند شدن که هر که در همه عمر خویش با کسی نیکی یا بدی کردست چون به حقیقت بیندیشد داند که این سخن حق است.
#قابوسنامه
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
از فتوت نامه در بیان پاسداشت شریعت.mp3
753.9K
اگر پرسند که اصل طریقت چند چیز باشد ، بگوی سه چیز: دم ، قدم و کرم.
اگر پرسند که هر یکی چه معنی دارد ، بگوی دم یعنی دم کشیدن از ناگفتنی ها و قدم یعنی قدم ننهادن در ناکردنی ها و کرم یعنی کار کن و در کار کن .
اگر پرسند که سخن طریقت که را رسد گفتن ؟ بگوی آن کس که رونده راه حق باشد و اگر پرسند راه حق چیست بگوی آن که ظاهر و باطن او به کمک شرع تمام عیار باشد و در ظاهر او کدر بدعت نباشد و بر باطن او غبار شبهت ننشیند و این چنین کس را رسد که از مقامات دم زند
#فتوت_نامه
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
حکایت۱۹گلستان باب۵.mp3
1.08M
حکایت شمارهٔ ۱۹
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی
یکی را از ملوک عرب حدیث مجنون لیلی و شورش حال او بگفتند که با کمال فضل و بلاغت سر در بیابان نهاده است و زمام عقل از دست داده.
بفرمودش تا حاضر آوردند و ملامت کردن گرفت که: در شرف نفس انسان چه خلل دیدی که خوی بهایم گرفتی و ترک عشرت مردم گفتی؟
کاش آنان که عیب من جستند
رویت ای دلستان بدیدندی
تا به جای ترنج در نظرت
بی خبر دستها بریدندی
تا حقیقت معنی بر صورت دعوی گواه آمدی.
ملک را در دل آمد جمال لیلی دیدن تا چه صورت است موجب چندین فتنه.
بفرمودش طلب کردن. بگردیدند و به دست آوردند و پیش ملک در صحن سراچه بداشتند. ملک در هیأت او نظر کرد. شخصی دید سیه فام باریک اندام. در نظرش حقیر آمد، به حکم آن که کمترین خدّام حرم او به جمال از او در پیش بودند و به زینت بیش.
مجنون به فراست دریافت، گفت: از دریچهٔ چشم مجنون باید در جمال لیلی نظر کردن تا سرّ مشاهدهٔ او بر تو تجلی کند.
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یکی در عمر خود ناخورده نیش
تا تو را حالی نباشد همچو ما
حال ما باشد تو را افسانه پیش
#حکایت_۱۹_باب_پنجم_گلستان
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
تذکرة الاولیا به نقل از سهل تستری.mp3
497.8K
اول چیزی که مبتدی را لازم آید توبه است و آن ندامت است و شهوات از دل برکندن و از ناپسندها به پسندیده ها نقل کردن و توبه دست ندهد بنده را تا خاموشی را لازم خود نگرداند و خاموشی لازم او نگردد تا خلوت دست ندهد و خلوت دست ندهد تا حلال نخورد و خوردن حلال دست ندهد تا حق خدای تعالی نگزارد و حق خدای تعالی گزاردن حاصل نشود مگر به حفظ جوارح از خطا و از این همه که بر شمردیم هیچ میسر نشود تا یاری نخواهد از خدای تعالی بر این جملت
#تذکرة_الاولیا
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
حکایت۶باب۶گلستان.mp3
342K
حکایت شمارهٔ ۶
وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همیگفت: مگر خردی فراموش کردی که درشتی میکنی؟
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
گر از عهد خردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوش من
نکردی در این روز بر من جفا
که تو شیرمردی ،منم پیرزن
#حکایت_ششم
#باب_ششم_گلستان
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
تذکرة الاولیابه نقل از عبدالله خبیق.mp3
723.5K
هر که خواهد که در زندگانی خویش زنده باشد گو دل را بسته طمع مدار تا از کل آزاد شوی.
اندوه مدار مگر برای چیزی که فردا ترا از آن مضرت بود و شاد مباش الا به چیزی که فردا ترا شاد کند.
نیز فتح موصلی گوید اول بار که عبدالله را دیدم گفت: یا خراسانی چشم و زبان و دل و هوا را نگاه دار
به چشم در جائی منگر که نشاید و به زبان چیزی مگو که خدای تعالی در دل تو به خلاف آن داند و دل نگاه دار از خیانت و کبر بر مسلمانان و هوا نگاه دار در سر و هیچ مگوی اگر این هر چهار بدین صفت نباشد خاکستر بر سر می باید کرد که در آن شقاوت تو بود.
#تذکرة_الاولیا_به_نقل_ازعبدالله_خبیق
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
جوامع الحکایات شهیدبلخی.mp3
262.4K
در جوامع الحکایات است که شهید بلخی روزی نشسته بود و کتابی می خواند جاهلی درآمد و سلام کرد و گفت خواجه تنها نشسته ای گفت تنها اکنون شدم که تو آمدی از آنکه به سبب تو از مطالعه ٔ کتب بازماندم .
#جوامع_الحکایات
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
حکایت مثنوی دفترسوم.mp3
2.18M
گر نداری تو دم خوش در دعا
رو دعا میخواه ز اخوان صفا
بهر این فرمود با موسی خدا
وقت حاجت خواستن اندر دعا
کای کلیم الله ز من میجو پناه
با دهانی که نکردی تو گناه
گفت موسی من ندارم آن دهان
گفت ما را از دهان غیر خوان
آن چنان کن که دهانها مر تورا
در شب و در روزها آرد دعا
از دهان غیر کی کردی گناه
از دهان غیر برخوان کای اله
یا دهان خویشتن را پاک کن
روح خود را چابک و چالاک کن
چون برآمد نام پاک اندر دهان
نه پلیدی ماند و نی اندوهان
★★★★★★★★★★★★★★
آن یکی الله میگفتی شبی
تا که شیرین گردد از ذکرش لبی
گفت شیطانش خمش ای سخت روی
چند گویی آخر ای بسیار گوی
این همه الله گفتی از عطو
خود یکی الله را لبیک کو
می نیاید یک جواب از پیش تخت
چند الله می زنی با روی سخت
گفت : خضرش که خدا گفت این به من
که برو با او بگو ای ممتحن
نی هماند الله تو لبیک ماست
آن نیاز و سوز دردت پیک ماست
نی تو را در درد کار آورده ام
نه که من مشغول ذکرت کرده ام
حیلهها و چارهجوییهای تو
جذب ما بود و گشاد آن پای تو
ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیر هر یارب تو لبیک هاست
درد آمد بهتر از ملک جهان
تا بخوانی تو خدا را در نهان
خواندن بی درد از افسردگیست
خواندن با درد از دل بردگیست
#حکایت_دفتر_سوم_مثنوی
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
حکایت گلستان.mp3
507.8K
حکيمي پسران را پند همي داد که جانان پدر هنر آموزيد که ملک و دولت دنيا اعتماد را نشايد، و سيم و زر در سفر بر محل خطرست، يا دزد به يکبار ببرد يا خواجه به تفاريق بخورد.
اما هنر چشمه زاينده است و دولت پاينده، و اگر هنرمند از دولت بيفتد چه غم که هنر در نفس خود دولتست هر جا که رود قدر بيند و در صدر نشيند و بي هنر لقمه چيند و سختي بيند
سختست پس از جاه تحکم بردن
خو کرده بناز جور مردم بردن
#گلستان_سعدی
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
حکایت بهارستان جامی.mp3
735.3K
عزیزی قوی همت با سلطانی قوی شوکت ، طریقه انس و اختلاط و سابقه مودت و انبساطی داشت.
روزی از وی نسبت به خود گرانی و سنگین سری یافت . جز کثرت تردد و بسیاری آمد و شد آن را سببی ندید .
دامن از اختلاط او برچید و بساط انبساط درنوردید.
روزی آن سلطان را در گذری ،با وی اتفاق ملاقات افتاد. زبان به گله گشاد که موجب چیست که از ما بریدی و قدم از آمد و شد درکشیدی؟
گفت: به موجب آنکه دانستم که سوال از سبب نیامدن به که اظهار ملال به جهت آمدن.
به درویش گفت آن توانگر چرا
به پیشم پس از دیرها آمدی
بگفتا چرا نامدی پیش من
بسی خوشترست از چرا آمدی
#بهارستان_جامی
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
فرازی از منازل السائرین پیر هرات.mp3
710K
قال الله عزوجل:
مالکم لاترجون لله وقارا
چیست شما را که امید نمی دارید وقار و بزرگی خدای تعالی را.
تعظیم معرفت عظمت است و خود را ذلیل دیدن در برابر آن و آن بر سه درجه است .
درجه نخستین تعظیم امر و نهی است و نباید که با جعل رخصت های نادرست به آن زیان رسد و نه که از روی تشدیدهای غلوآمیز ضرر بیند و نه آنکه زیر بار علتی بیاید که از فرمانبری بکاهد.
درجه دوم تعظیم ، تعظیم حکم حق است که نباید آن را به نام علم دفن کرد و نباید با چشمداشت عوض به آن رضا داد.
درجه سوم، تعظیم حق است و آن است که مبادا دون او دیگر سببی بشماری و مبادا خود را بر او دارنده حق ببینی و مبادا که در برابر اختیار او بستیزی.
#فرازی_از_منازل_السائرین
#پیر_هرات
#خواجه_عبدالله_انصاری
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
سرّقیام درنماز.mp3
563K
قیام در نماز آنست که پیش حق تعالی بایستی ، سر اندر پیش افکنده بنده وار و سرّ وی آنست که دل از همه حرکات فرو ایستد ، و ملازم خدمت باشد بر سبیل تعظیم و اندرین وقت باید که از ایستادن خویش اندر قیامت پیش حق تعالی یاد کند .اندر آن وقت که همه اسرار وی آشکارا شود و بر وی عرضه کنند و بداندکه آن همه اسرار اندر آن وقت حق تعالی را آشکار است ، هر چه اندر دل وی هست و بودست می بیند و می داند و بر ظاهر و باطن وی مطلع است.
#سر_قیام_در_نماز
#کیمیای_سعادت
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
در باب قناعت زاهدان.mp3
909.2K
شه چون ورق صلاح او خواند
با حاجب خویش سوی او راند
حاجب سوی زاهد آمد از راه
تا آوردش به خدمت شاه
گفت ای ز جهان بریده پیوند
گشته به چنین خراب خرسند
یاری نه چه میکنی در این کار
قوتی نه چه میخوری در این غار
زاهد قدری گیاه سوده
از مطرح آهوان دروده
برداشت بدو که خوردم اینست
ره توشه و رهنوردم اینست
حاجب ز غرور پادشائی
گفتش که در این بلا چرائی
گر خدمت این ملک کنی ساز
از خوردن این گیا رهی باز
زاهد گفتا چه جای اینست
این نیست گیا گل انگبینست
گر تو سر این گیا بیابی
از خدمت شاه سر بتابی
شه چون سخنی شنید از این دست
شد گرم و ز بارگی فروجست
در پای رضای زاهد افتاد
میکرد دعا و بوسه میداد
خرسند همیشه نازنینست
خرسندی را ولایت اینست
#در_باب_قناعت_زاهدان
#حکایتی_منظوم
#حکیم
#نظامی_گنجوی
#لیلی_و_مجنون
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
الهی الهی تو را که داند.mp3
329K
الهی الهی تو را که داند ، که تو را تو دانی .
ای سزاوار ثنای خویش و ای شکر کننده عطای خویش
الهی گرفتار آن دردم که تو درمان آنی ، بنده آن ثنایم که تو سزای آنی
من در تو چه دانم ، تو آنی که گفتی من آنم .
الهی نتوانیم که این کار بی تو به سر بریم
یاری از توست ، رستگاری نیز
#مناجات_خواجه_عبدالله_انصاری
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
تذکرة الاولیا_اولیای حق بر خویش خوشبین نبودند.mp3
527.4K
نقل است که وقتی بزرگی با جماعت متابعان و یاران نشسته بود و روزها بود که طعام نخورده بودند ، یکی بر در آمد با خرواری آرد و گوسفندی
گفت : این مردان خدای را آورده ام و زاهدان را
چون شیخ بشنود با یاران گفت : از شما هر که خویشتن را به زهد شناسد بستاند .
من باری زهره ندارم که لاف زهد زنم ، همه دم درکشیدند تا مرد آن آرد و گوسفند باز گردانید.
#تذکرة_الاولیا
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
سفر ذوالقرنین.mp3
1M
شنیدی که ذوالقرنین در مغرب قومی را بیافت که به غایت ضعیف و ناتوان و به غایت نادان و بی خبر بودند ، در تاریکی مانده و از روشنایی بی بهره و بی نصیب بودند.
و چون مشرق رسید قومی را دید که به غایت قوی و توانا و بسیار دانا و با خبر بودند .
از تاریکی بیرون آمده و به روشنایی رسیده
ای عزیز ! تمثیل آن قوم که در مغرب یافت و این قوم که در مشرق دید جمله صفات جسمانی و صفات روحانی است .
و می گویند که ذوالقرنین به جهان تاریک رفت .
جهان تاریک تمثیل جسم است و آب حیات علم الهی است.
چون مغرب و مشرق را دانستی اکنون بشنو که او در میان این دو سد قومی را یافت و آن قوم از یأجوج و مأجوج شکایت کردند و این دو تمثیل شهوت و غضب اند که فسادمی کنند و در خرابی می کوشند و آن قوم که شکایت کردند . تعبیر قوت های عقلی و صفات روحانی بودند.
ذوالقرنین با اینان می گوید که شما مرا یاری دهید به قوت و حدید تا من میان شما و آن دو سدی پیدا آرم .
حدید عبارت است از راستی و ثبات
#به_نقل_از_کتاب_الانسان_الکامل
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
باب۲۹رساله قشیریه.mp3
646.1K
هرگاه که مؤمن ، اندر عمل خویش اخلاص بیند آن اخلاص را به اخلاصی دیگر حاجت آید، تا گرفتار عجب نگردد.
بزرگی گوید : سه چیز است علامت اخلاص
یکی آنکه مدح و ذم عام نزدیک او یکی باشد
دوم آنکه رؤیت اعمال فراموش کند
سوم آنکه در آخرت هیچ عمل را عمل خویش نشمارد.
درباره مراتب اخلاص نیز صاحبدلی گوید :
اخلاص آن بود که نفس را اندر وی هیچ حظ نبود به هیچ حال و این اخلاص عام باشد و اخلاص خاص آن بود که آنچه بر ایشان رود نه به ایشان بود ، طاعت ها همی آید از ایشان و ایشان را طاعت دیدار نیفتد ، و آن به چیزی نشمردند ، آن اخلاص خاص بود.
#رساله_قشیریه
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری