eitaa logo
کانال شعر علوی
890 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
39 فایل
ادمین @GAFKTH 💐شکر خدا که نام "علی" علیه السلام بر زبان ماست 💝ما شیعه ایم و عشق "علی" علیه السلام هم از آن ماست 💐از "یا علی" علیه السلام زبان و دهان خسته کی شود؟ 💝اصلا زبان برای همین در دهان ماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
(خوان سوم) دشتی که رستم در آن آرمیده بود جایگاه اژدها بود که دیو و شیر و فیل از ترس او یارای گذر از آنرا نداشتند. چون اژدها رستم و رخش را دید در شگفت شد که اینها چه موجوداتی هستند و چگونه جرات کرده اند که وارد این دشت بشوند. رخش با دیدن اژدها در کنار رستم سم به زمین کوبید ولی وقتی رستم بیدار شد، اژدها با افسون ناپدید شد و رستم از این کار بی مورد رخش ناراحت شد. بار دوم که اژدها ظاهر و ناپدید شدرستم سخت به رخش خشمگین شد و گفت: فردا راه طولانی در پیش داریم اگر یک بار دیگر مرا از خواب بیدار کنی سرت را با شمشیر می برم. بار سوم که اژدها ظاهر شد ، به خواست جهان آفرین ، زمین اژدها را پنهان نکرد و رستم در تاریکی او را دید. رستم با اژدها در افتاد و رخش بر جست و دندان در پشت اژدها فرو برد و پوستش را درید. رستم سر از تن اژدها جدا کرد و رودی از خون بر خاک جاری شد و تن اژدها چون کوهی فرو افتاد. منبع: گفتار شورانگیز فردوسی  به کوشش : ادامه دارد
(خوان چهارم) روز بعد به چشمه ساری خرم رسیدند و رستم در کنارچشمه سفره ای گسترده دید که بره ای بریان با نان و خوردنیهای دیگر و جامی از می سرخ بر آن نهاده بودند. رستم خوشحال شد و کنار سفره نشست و از آن جام نوشید و ساز را برداشت و در وصف زندگی خود آواز خواند . چون ندای آواز رستم به گوش پیرزن جادوگر رسید خود را به صورت زنی زیبا و جوان آراست و نزد رستم رفت. رستم از دیدارش شاد شد و او را نزد خود نشاند و یزدان را از این دیدار سپاس گفت. زن جادوگر که تاب نیایش و ستایش پروردگار را نداشت با شنیدن نام یزدان پاک به چهره سیاه و اهریمنی خود بازگشت و رستم چون متوجه جادوی زن شد کمندانداخت و آن عجوزه پر نیرنگ را گرفت و با خنجر به دو نیم کرد. منبع: گفتار شورانگیز فردوسی     به کوشش : ادامه دارد
(خوان پنجم) رستم همچنان به راه خود ادامه میداد و در تاریکی شب جایی را نمیدید. عنان را به رخش سپرد تا سپیده دم به سرزمینی سبز و خرم رسید. چون خسته بود همانجا رخش را در مرغزار رها کردو بر بستری از گیاه به خواب رفت. دشتبان آن دشت که رخش را در سبزه زار خود دید با چوبی بر پای رخش کوفت و به رستم که از خواب پریده بود پرخاش کرد. رستم دو گوش دشتبان را گرفت و از بیخ کند. دشتبان فریاد کنان شکایت به نزد اولاد پهلوان برد. اولاد همراه لشکری به جنگ رستم رفت ولی رستم لشکر اولاد را تارو مار کرد و او را به بند کشید. رستم به اولاد گفت اگر با من رو راست باشی و جای دیو سفید را به من نشان دهی و بگویی کاوس و ایرانیان در کجا دربندند وقتی من تاج و تخت شاه مازندران را واژگون کنم ترا پادشاه این سرزمین خواهم کرد. اولاد تمام نشانیها را به رستم داد . رستم سوار بر رخش و اولاد در جلوی او رفتند تا به کوه اسپروز رسیدند. چون پاسی از شب گذشت، روشنایی آتش و شمع از دور دیده میشد. اولاد گفت آنجا ابتدای سرزمین مازندران است و دیوان نگهبان آنجا هستند. آنجا که درختی به آسمان سرکشیده خیمه ارژنگ دیو است. رستم چون این سخنان را شنید آسوده تا طلوع خورشید خوابید. منبع: گفتار شورانگیز فردوسی     به کوشش : ادامه دارد
(خوان ششم) در خوان ششم رستم اولاد را با کمند بر درختی بست و خود رو به جایگاه ارژنگ دیو نهاد. وقتی به خیمه ارژنگ دیو رسید .نعره ای زد و چون ارژنگ دیو از خیمه  بیرون آمد رستم مهلتش ندادوبا یک ضربه سر از تنش جدا کردو سر خون آلودش را در میان لشکر انداخت وبا شمشیر به میان لشکر افتادو آنجا را از وجود دیوان پاک کرد. کاوس در زندان صدای شیهه رخش را شناخت. همه شاد شدند و بزرگانی و سردارانی مانند طوس ، گیو، شیدوش و بهرام او را در میان گرفتند و رستم نزد شاه رفت . کاوس به رستم گفت دیدگان من تار شده و پزشکان چاره آن را چکاندن سه قطره خون دل و مغر سفید  میدانند. منبع: گفتار شورانگیز فردوسی    به کوشش : ادامه دارد
(خوان هفتم) رستم سوار بر رخش وهمراه اولاد به سوی جایگاه دیو سفید پیش تاخت. رخش مانند باد به هفت کوه رسید و از آن گذشت و به نزدیک غار دیو سفید که لشکر دیوان از آن پاسداری می کردند آمد. رستم راز کشتن دیو سفید را از اولاد پرسید واو گفت : صبر کن تا نیمروز شود و دیوان به خواب بروند. در نیمروز رستم به لشکر دیوان حمله کرد و از هر طرف از آنان سر برید و بقیه فرار کردند تا به در غار دیو سفید رسید. مدتی در تاریکی غار پیش رفت تا درمیان تاریکی دیو سفید را دید. او رنگی به سیاهی شب و مویی به سفیدی شیر داشت . دیو سنگ آسیائی برداشت و به سوی رستم حمله کرد. رستم بر آشفت و با شمشیر یک ران و پای او را از بدنش جدا کرد. دیو با پای بریده وبدنی خون آلود به رستم حمله برد و باهم درآمیختند. دو رزمجو با بدنهای  خون آلود با هم میجنگیدند. سرانجام تهمتن بر خود پیچید و به نیروی جان آفرین دیو را از جای کنده بر بالای سر برد و چنان بر زمین کوبید که جان از بدنش بیرون رفت. جگر دیو را به اولاد سپرد و به سوی کاوس شاه روانه شد. آنگاه کاوس و رستم با بزرگان چون طوس و فریبرز و گودرز و گیو و رهام و گرگین و بهرام هفت روز به بزم و شادی نشستند. روز هشتم به فرمان کاوس در شهر افتادند و آنقدر از دیوان کشتند تا آن سرزمین از پلیدی پاک شد. منبع: گفتار شورانگیز فردوسی    به کوشش :