#شاهنامه
#هفت_خوان_رستم (خوان سوم)
دشتی که رستم در آن آرمیده بود جایگاه اژدها بود که دیو و شیر و فیل از ترس او یارای گذر از آنرا نداشتند. چون اژدها رستم و رخش را دید در شگفت شد که اینها چه موجوداتی هستند و چگونه جرات کرده اند که وارد این دشت بشوند. رخش با دیدن اژدها در کنار رستم سم به زمین کوبید ولی وقتی رستم بیدار شد، اژدها با افسون ناپدید شد و رستم از این کار بی مورد رخش ناراحت شد. بار دوم که اژدها ظاهر و ناپدید شدرستم سخت به رخش خشمگین شد و گفت: فردا راه طولانی در پیش داریم اگر یک بار دیگر مرا از خواب بیدار کنی سرت را با شمشیر می برم. بار سوم که اژدها ظاهر شد ، به خواست جهان آفرین ، زمین اژدها را پنهان نکرد و رستم در تاریکی او را دید. رستم با اژدها در افتاد و رخش بر جست و دندان در پشت اژدها فرو برد و پوستش را درید. رستم سر از تن اژدها جدا کرد و رودی از خون بر خاک جاری شد و تن اژدها چون کوهی فرو افتاد.
منبع: گفتار شورانگیز فردوسی
به کوشش : #سهراب_چمن_آرا
ادامه دارد
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
#شاهنامه
#هفت_خوان_رستم (خوان چهارم)
روز بعد به چشمه ساری خرم رسیدند و رستم در کنارچشمه سفره ای گسترده دید که بره ای بریان با نان و خوردنیهای دیگر و جامی از می سرخ بر آن نهاده بودند. رستم خوشحال شد و کنار سفره نشست و از آن جام نوشید و ساز را برداشت و در وصف زندگی خود آواز خواند . چون ندای آواز رستم به گوش پیرزن جادوگر رسید خود را به صورت زنی زیبا و جوان آراست و نزد رستم رفت. رستم از دیدارش شاد شد و او را نزد خود نشاند و یزدان را از این دیدار سپاس گفت. زن جادوگر که تاب نیایش و ستایش پروردگار را نداشت با شنیدن نام یزدان پاک به چهره سیاه و اهریمنی خود بازگشت و رستم چون متوجه جادوی زن شد کمندانداخت و آن عجوزه پر نیرنگ را گرفت و با خنجر به دو نیم کرد.
منبع: گفتار شورانگیز فردوسی
به کوشش : #سهراب_چمن_آرا
ادامه دارد
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
#شاهنامه
#هفت_خوان_رستم (خوان پنجم)
رستم همچنان به راه خود ادامه میداد و در تاریکی شب جایی را نمیدید. عنان را به رخش سپرد تا سپیده دم به سرزمینی سبز و خرم رسید. چون خسته بود همانجا رخش را در مرغزار رها کردو بر بستری از گیاه به خواب رفت. دشتبان آن دشت که رخش را در سبزه زار خود دید با چوبی بر پای رخش کوفت و به رستم که از خواب پریده بود پرخاش کرد. رستم دو گوش دشتبان را گرفت و از بیخ کند. دشتبان فریاد کنان شکایت به نزد اولاد پهلوان برد. اولاد همراه لشکری به جنگ رستم رفت ولی رستم لشکر اولاد را تارو مار کرد و او را به بند کشید. رستم به اولاد گفت اگر با من رو راست باشی و جای دیو سفید را به من نشان دهی و بگویی کاوس و ایرانیان در کجا دربندند وقتی من تاج و تخت شاه مازندران را واژگون کنم ترا پادشاه این سرزمین خواهم کرد. اولاد تمام نشانیها را به رستم داد . رستم سوار بر رخش و اولاد در جلوی او رفتند تا به کوه اسپروز رسیدند. چون پاسی از شب گذشت، روشنایی آتش و شمع از دور دیده میشد. اولاد گفت آنجا ابتدای سرزمین مازندران است و دیوان نگهبان آنجا هستند. آنجا که درختی به آسمان سرکشیده خیمه ارژنگ دیو است. رستم چون این سخنان را شنید آسوده تا طلوع خورشید خوابید.
منبع: گفتار شورانگیز فردوسی
به کوشش : #سهراب_چمن_آرا
ادامه دارد
#شاهنامه
#هفت_خوان_رستم (خوان ششم)
در خوان ششم رستم اولاد را با کمند بر درختی بست و خود رو به جایگاه ارژنگ دیو نهاد. وقتی به خیمه ارژنگ دیو رسید .نعره ای زد و چون ارژنگ دیو از خیمه بیرون آمد رستم مهلتش ندادوبا یک ضربه سر از تنش جدا کردو سر خون آلودش را در میان لشکر انداخت وبا شمشیر به میان لشکر افتادو آنجا را از وجود دیوان پاک کرد. کاوس در زندان صدای شیهه رخش را شناخت. همه شاد شدند و بزرگانی و سردارانی مانند طوس ، گیو، شیدوش و بهرام او را در میان گرفتند و رستم نزد شاه رفت . کاوس به رستم گفت دیدگان من تار شده و پزشکان چاره آن را چکاندن سه قطره خون دل و مغر سفید میدانند.
منبع: گفتار شورانگیز فردوسی
به کوشش : #سهراب_چمن_آرا
ادامه دارد
#شاهنامه
#هفت_خوان_رستم (خوان هفتم)
رستم سوار بر رخش وهمراه اولاد به سوی جایگاه دیو سفید پیش تاخت. رخش مانند باد به هفت کوه رسید و از آن گذشت و به نزدیک غار دیو سفید که لشکر دیوان از آن پاسداری می کردند آمد. رستم راز کشتن دیو سفید را از اولاد پرسید واو گفت : صبر کن تا نیمروز شود و دیوان به خواب بروند. در نیمروز رستم به لشکر دیوان حمله کرد و از هر طرف از آنان سر برید و بقیه فرار کردند تا به در غار دیو سفید رسید. مدتی در تاریکی غار پیش رفت تا درمیان تاریکی دیو سفید را دید. او رنگی به سیاهی شب و مویی به سفیدی شیر داشت .
دیو سنگ آسیائی برداشت و به سوی رستم حمله کرد. رستم بر آشفت و با شمشیر یک ران و پای او را از بدنش جدا کرد. دیو با پای بریده وبدنی خون آلود به رستم حمله برد و باهم درآمیختند. دو رزمجو با بدنهای خون آلود با هم میجنگیدند. سرانجام تهمتن بر خود پیچید و به نیروی جان آفرین دیو را از جای کنده بر بالای سر برد و چنان بر زمین کوبید که جان از بدنش بیرون رفت. جگر دیو را به اولاد سپرد و به سوی کاوس شاه روانه شد. آنگاه کاوس و رستم با بزرگان چون طوس و فریبرز و گودرز و گیو و رهام و گرگین و بهرام هفت روز به بزم و شادی نشستند. روز هشتم به فرمان کاوس در شهر افتادند و آنقدر از دیوان کشتند تا آن سرزمین از پلیدی پاک شد.
منبع: گفتار شورانگیز فردوسی
به کوشش : #سهراب_چمن_آرا
🌸 حضرت امام خامنهای روحیفداه:
من موافقم که از #فردوسی تجلیل شود؛ #شاهنامه تحلیل شود و #حکمت_فردوسی استخراج گردد تا همه بدانند که این حکمت، اسلامی است یا غیراسلامی.
این بزرگداشتی هم که برگزار شد، اصلاً به دستور و خواست من بود؛ منتها چون اواخر ریاست جمهوریام بود، به آقای مهندس حجت گفتم که دنبال نمایید و #فردوسی_را_بزرگ_کنید. فردوسی باید هم بزرگ شود. فردوسی در قله است. امیدواریم کمکاری گریبان ما را نگیرد، تا حکمت فردوسی را بیان کنیم. ما هستیم که اسم او را #حکیم_ابوالقاسم_فردوسی گذاشتیم؛ دشمنان دین که این اسم را نگذاشتهاند. خوب؛ این حکیم چه کسی است و حکمت او چیست؟ آیا حکمت زردشتی است، حکمت بیدینی است، حکمت پادشاهی است یا حکمت اسلامی؟ این را میشود درآورد.
اگر کسی به شاهنامه نگاه کند، خواهد دید که یک جریان گاهی باریک و پنهان و گاهی وسیع، از روح توحید، توکل، اعتماد به خدا و اعتماد به حق و مجاهدت در راه حق در سرتاسر شاهنامه جاری است. این را میشود استخراج کرد، دید و فهمید. مخصوصاً بعضی از شخصیتهای شاهنامه خیلی برجسته هستند که اینها را باید شناخت و استخراج کرد.
من یک وقت گفتم که #اسفندیار مثل این بچه حزباللهیهای امروز خود ماست! در فرهنگ شاهنامه یک حزباللهی غیور دینخواه مبارز وجود دارد. بله؛ این کارها را شما بکنید تا دیگران نکنند. شما که نکردید، دیگران میکنند.
🔹بیانات در دیدار جمعی از اعضای انجمن قلم، ۱۳۸۱/۱۱/۰۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۵ اردیبهشت، روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم #فردوسی و #زبان_فارسی گرامی باد.
منم بنده ی اهل بیت نبی
ستاینده خاک پای «وصی»
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید گناه من است
چنین است و این دین و راه من است
برین زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
دلت گر به راه خطا مایل است
تو را دشمن اندر جهان خود دل است
نباشد جز از بیپدر دشمنش
که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آنکس که در جانش بغض علیست
ازو زارتر در جهان زار کیست
✍ #فردوسی
🎙 امام خامنهای: من با #شاهنامه مأنوسم.
حکمت شاهنامهی حکیم ابوالقاسم #فردوسی، حکمت اوستایی نیست؛ حکمت قرآنی است. اگر کسی به شاهنامه دقت کند، خواهد دید فردوسی ایران را سروده، اما با دید یک مسلمان؛ آن هم یک مسلمان شیعه.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🌷💌💐━━━┓
@Sheroadab_alavi
┗━━━💐💌🌷━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💥جشن سده کهن ترین جشن جهان
سده گویندکه صدروزاست به نوروز🔥
چه زیبا جشنی باشدبس دل افروز🔥
طبق #شاهنامه، آتش در زمان هوشنگ بر اثر یک واقعه و اصابت سنگی بر سنگ دیگر پدید آمد. او ماری سیاه را میبیند.سنگی به سوی او میافکند؛ جرقهای درگرفته و آتشی افروخته شده و مار میگریزد.
برآمد به سنگ گران سنگ خرد
هم آن و هم این سنگ گردید خرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
جهاندار پیش جهان آفرین
نیایش همی كرد و خواند آفرین
كه او را فروغی چنین هدیه داد
همین آتش آنگاه قبیله نهاد
نشد مار کشته ولیکن ز راز
ازین طبع سنگ آتش آمد فراز
جهاندار پیش جهان آفرین
نیایش همی کرد و خواند آفرین
در داستان ضحاک فردوسی جشن سده را با داستانی اینگونه بیان میکند: ارمائیل، وزیر ضحاک، هر روز یکی از دو تنی را که باید میکشت و از مغزشان به مارهای دوش ضحاک غذا میداد، نجات داده و از مرگ میرهانید. هنگامی که فریدون بر ضحاک پیروز شد، تعداد این آزادشدگان به یکصد تن رسیده بود. ارمائیل این موضوع را با او درمیان گذاشت اما فریدون باور نکرد و افرادی را برای تحقیق و دریافتن حقیقت فرستاد. آن یکصد نفر، شب هنگام هرکدام آتشی جداگانه بر بام خانهها افروختند. آن شب، یکصد آتش بر آسمان برخاست. بازرسان دیدند و به فریدون گزارش دادند. آزادشدگان این موفقیت را جشن گرفتند و به اعتبار یکصد تن بودن خود، آن جشن را سده نامیدند. ( التفهیم ابوریحان بیرونی )
به یک هفته بر پیش یزدان بدن
مپندار کاتش پرستان بدند
که آتش بدانگاه محراب بود
پرستنده را دیده پر آب بود و ...
جشن #سده بر همگی مبارک باد 💐
🌴🌼🌴