خزانی کرد باغم را شبی داغ زمستانت
شنیدم جامهی مشکی به تن کردست بستانت
تبر بوسید زخمم را شکوفا شد هزاران زخم
بلی بیچاره کرده عشق را، حق نمکدانت
قناری قصد رفتن دارد از باغ بدون تو
قفس بهتر برای مرغک دور از گلستانت
برای مرگ شب بوها، زمین جای قشنگی نیست
دعا کن رفتنم همراه شب بو باشد از آغوش دستانت
مرا ققنوس نامیدند و آتش شعله ور تر شد
بسوزان جامهی تثلیث را با داغ هجرانت
#مهتاب_بهشتی
#عاشقانه_هجران
مست از شراب چشم و بیتاب از شرابیم
آباد مسلکانی، از بیخ و بن خرابیم
بیدار کرده ما را با عطر بی نظیرش
یا در خیال رویش با چشم باز خوابیم؟
با وعدهی بهشتش عمری ثواب کردیم
حوری از آن او شد ما در پی حسابیم
روشن شد از جدایی اخر اجاق این شعر
ما اشک واژههایی خوشبوتر از گلابیم
تاریخ از غم ما فصل نویی رقم زد
ما نسل ساده لوحان، هم سن انقلابیم
#مهتاب_بهشتی
#عاشقانه_هجران