eitaa logo
کانال ܢܚ݅ܫܝ‌ ܫܠࡐ‌ܨ
1.1هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
4.7هزار ویدیو
54 فایل
ادمین @GAFKTH 💐شکر خدا که نام "علی" علیه السلام بر زبان ماست 💝ما شیعه ایم و عشق "علی" علیه السلام هم از آن ماست 💐از "یا علی" علیه السلام زبان و دهان خسته کی شود؟ 💝اصلا زبان برای همین در دهان ماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹منجی عالم🔹 نور «اِقرَأ»، تابد از آیینه‌ام کیست در غار حرای سینه‌ام؟! رگ رگم، پیغام احمد می‌دهد سینه‌ام، بوی محمّد می‌دهد گل دمد از آتش تاب و تبم معجز روح‌القُدُس دارد لبم من سخن گویم، ولی من نیستم این منم یا او؟! ندانم کیستم؟! جبرئیل امشب دمد در نای من قدسیان، خوانند با آوای من ای بتان کعبه! در هم بشکنید با من امشب از محمّد دم زنید دم زنید از دوست، خاموشی چرا؟ ای فراموشان! فراموشی چرا؟ از حرا، گلبانگ تهلیل آمده دیده بگشایید، جبریل آمده اینک از بیدادها، یاد آورید با امین وحی، فریاد آورید بردگانِ برده بار ظلم و زور! دخترانِ رفته زنده زیر گور! مکه، تا کی مرکز نااهل‌ها؟ پایمال چکمۀ بوجهل‌ها؟ کارون نور را، بانگ دَراست یک جهان خورشید در غار حَراست دوست می‌خواند شما را، بشنوید! بشنوید اینک خدا را، بشنوید! یا محمّد! منجی عالم تویی این مبارک نامه را، خاتم تویی مردگان را گو که: صبح زندگی‌ست بردگان را گو که: روز بندگی‌ست ای به شام جهل و ظلمت، آفتاب از حرا بر قلۀ هستی بتاب جسم بی‌جان بشر را، جان تویی این پریشان گلّه را، چوپان تویی کعبه را، ز آلایش بت پاک کن بتگران را، هم‌نشین خاک کن بر همه اعلام کن: زن، برده نیست بردۀ مردانِ تن پرورده نیست باغ زیبایی کجا و زاغ زشت؟ دیو شهوت را برون کن از بهشت ای تو را هم مهر و هم قهر خدا تا به کی ابلیس درشهر خدا؟! با علی، بت‌های چوبین را بکش وین خدایان دروغین را بکش مکتب تو، مکتب عمّارهاست این کلاس میثم تمّارهاست ای زمام آسمان، در مشت تو مَه دو نیمه از سرِ انگشت تو جای تو، دیگر نه در غار حراست در دل امواج توفان بلاست دست رحمت از سر عالم، مدار! گر تو را خوانند ساحر، غم مدار! یا محمّد! ای خرد پابست تو ای چراغ مهر و مه در دست تو ابر رحمت! رحمتی بر ما ببار بار دیگر! از حرا بانگی برآر ما کویر تشنه، تو آب حیات ما غریقیم و تو کشتی نجات ما به قرآن، دست بیعت داده‌ایم از ازل، با مهر عزّت زاده‌ایم عترت و قرآن، چراغ راه ماست روشنی بخش دل آگاه ماست 👇 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi 🌺🕊🌺
علیه‌السلام 🔹علمدار حسین🔹 روزیِ شعر من امشب دو برابر شده است چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است چون که بانوی کلابیه پسر آورده چشم وا کن، پدر خاک قمر آورده هر که از قافلۀ فطرسیان جا مانده نظرش خیره به گهوارۀ سقا مانده زور بازوی تو بی‌حد و عدد خواهد شد بعد از این ام‌بنین، ام‌اسد خواهد شد با وجود تو زمین حیدر دیگر دارد کعبه جا دارد اگر باز ترک بردارد از در خانۀ او پا نکشیدم هرگز چون حسینی‌تر از عباس ندیدم هرگز ماه ذی‌الحجه که عباس به حج عازم شد همه بر کعبه ولی کعبه بر او مُحرم شد در طوافش سخن از عقل فراتر می‌گفت در حقیقت «لک لبیک برادر» می‌گفت! این اباالفضل که از قبله فراتر می‌رفت مرتضی بود که بر دوش پیمبر می‌رفت علی‌اکبر به ثنا گویی او می‌آید: چقَدَر منبر کعبه به عمو می‌آید.. گفت این خانه که حق آمد و ایجادش کرد مسجدی بود که بابای من آبادش کرد از در خانۀ او پا نکشیدم هرگز چون حسینی‌تر از عباس ندیدم هرگز «کاشف‌الکرب» تویی خندۀ ارباب تویی «پدر خاک» علی و «پدر آب» تویی روی چشم تو بُود جای حسن جای حسین هست مابین دو ابروی تو بین‌الحرمین.. تیغ چرخانده‌ای و پیش تو طوفان هیچ است لشکری پیشت اگر آمده میدان، هیچ است وسط جنگ زمین را به زمان دوخته‌ای فن شمشیرزنی را ز که آموخته‌ای؟ ای جوان! پیر رهت کیست از آن شاه بگو؟ «أشهد أن علیاً ولی الله» بگو او علمدار حسین است ببخشید مرا مدح او کار حسین است ببخشید مرا 📝
آمده از دورها، نامه‌ی سر بسته ای از همه جا رانده ای، از همه تن، خسته ای بغض فرو خورده ای، سینه‌ی پر خواهشی حاجت نا گفته‌ای، چشم پر از بارشی کفتر بی گندمی، آهوی ترسیده ای سختی بی راحتی، دام بلا دیده ای شام بدون سحر، خواهش یک منتظر دست گره خورده بر جود پدر با پسر باز به لطف خودت آمده ام نوکری بین همه عاشقان آمده ام دلبری قبله‌ی هشتم، منم، نامه ای از دورها خسته‌ی جامانده ای از صف ماجورها کاش بخوانی مرا، کاش جوابم دهی جامی از آن دانش و بینش نابم دهی کاش بگیری مرا، کاش شکارم کنی گرچه زمستانیم کاش بهارم کنی
🚩 یحیی شدن اسطوره شد، به هیأت افسانه پرکشید یحیی شجاع بود و شجاعانه پرکشید یحیی که تا دقیقه‌ی آخر پرنده، ماند یحیی که در محاصره‌ی مرگ، زنده ماند آنانکه زنده‌زنده در آتش فدا شدند افسانه‌ی تولد ققنوس‌ها شدند ظلمت چگونه راه ببندد سپیده را امواجِ سهمگینِ به ساحل رسیده را در پشت خط بمان! کف میدان چه‌می‌کنی؟! فرمانده! در میان شهیدان چه‌می‌کنی؟ از آن عصا که پرت شد و شد گدازه‌ای برپا شده‌است هفتم اکتبر تازه‌ای پیغام انقلاب فرستادن است این درس مقاومت به جهان دادن است این چشم جهان چه خیره نظر کرد کوه را تا دید آن مبارزه‌ی پرشکوه را موسی! بیا که لشکر فرعونیان همه از هیبت عصای تو دارند واهمه فرجام ترس، خانه به تاراج دادن است تسلیم و سازش عاقبتش باج دادن است دنیا دو روز بود و چه‌زیبا شمرده بود آن جمله از علی که به خاطر سپرده بود از مرگ تاجرانه نترس و رشید باش! تا آخرین گلوله بجنگ و شهید باش! بی‌صلح و بی‌مذاکره پیروز می‌شویم یا کربلای هرشب و هرروز می‌شویم بر زندگان خاک، حقیقت عیان شده‌است یحیی شدن دومرتبه یک آرمان شده‌است فرعونِ شب زمان شکستش رسیده است موسی عصای تازه به دستش رسیده است کاری بزرگ در شُرف روی‌دادن است حجّت تمام؛ چاره‌ی کار ایستادن است آن‌کس که دل به یاری مستضعفین گذاشت کِی پرچم مبارزه را بر زمین گذاشت رفته‌است لشکر دگری را به خط کند فرماندهان بیشتری تربیت کند ای عشق! ای مقاومت! ای جنگ! ای جهاد! پیروز، آنکه بر سر عهد تو ایستاد طوفان نوح می‌چکد از غیرت غیور اینک سرِ بریده‌ی یحیاست در تنور فردا که انتفاضه جهانگیر می‌شود یحیی میان معرکه تکثیر می‌شود
فرازی از یک بوی گل از سپیده می‌آید اشک شوقم ز دیده می‌آید اختران لحظه لحظه با تسبیح دم‌به‌دم می‌کنند کار مسیح همه سیّارگان همه افلاک تا سحر سجده می‌برند به خاک آیۀ نور، زینتِ فلک است سورۀ فجر، بر لب مَلَک است نُه فَلَک باغ نرگس‌اند امشب اختران ماه مجلس‌اند امشب انبیا اشک شوق می‌بارند همه سوی مدینه رو آرند همه آرند در حریمِ عفاف دورِ گهوارۀ حسین طواف شب جشن و سرورِ خلق و خداست شب میلاد سیدالشهداست شب لبخند احمد است امشب شب عید محمّد است امشب.. عالم از عفو، گشته گل‌باران این حسین است ای گنه‌کاران مهر او تا ابد به ذِمّۀ ماست بعد حیدر ابوالائمۀ ماست.. عقل کلّ محو در نظارۀ او چشم فطرس به گاهوارۀ او.. خواجۀ کائنات، فخر بشر چون کتاب‌اللَّهَش گرفته به بر به چه خوش گفت سَیدالکونین: که حسین از من است و من ز حسین.. انبیا زنده‌اند از خونش تا قیامت نماز مدیونش حجّ ز خون حسین محترم است حرم از کربلای او حرم است به نیازش نیاز برده نیاز از نمازش نماز گشته نماز کربلا کعبه، حجّ شهادت او قتلگه کُشتۀ عبادت او لب خشکش حیاتِ آب بُوَد بعد حیدر ابوتراب بود مکتبش تا خداست مشعل راه نهضتش بعثت رسول‌الله دست حقّ بازوی علمدارش جان ما خاک پای انصارش روی آزادگی و عشق و امید از غلام سیاه اوست سفید روی «جُونش» چراغ دیدۀ ناس عابسش را شجاعت عبّاس مسلمش پیر عشق و پیرو راه در حبیبش کمال حُبّ‌الله روی حُرّش چراغ حرّیّت لالۀ سرخ باغِ حرّیت اکبرش حجّت خدای همه اصغرش پیر پارسای همه قاسم او قسیم ظلمت و نور چشم بَد از مه جمالش دور روح، سرمست روضۀ یاسش جان عالم فدای عبّاسش.. ✍
رمضان آمده و دهر شده زیر و زبر هله برخیز و کرامات خدا را بنگر هوش باشید که در های جنان وا شده است نظر اهل خدا جانب دنیا شده است هله برخیز و به دستانِ خدا بوسه بزن توی این تفت به باران خدا بوسه بزن عطر تسبیح و مناجات رسد،از همه سو همه غرقیم به خویش و همه دوریم ز او!.. ما که شب تا به سحر اشک ندامت داریم به فراوانی عصیان همه عادت داریم! پر گناهیم و به شیطان درون باخته ایم خانه در پست جهنم به یقین ساخته ایم رمضان آمده و طاقتمان طاق شده سستی و لغزشمان شهره ی آفاق شده... آی از تیرگی وهم برون باید زد پای جان و دل خود را به جنون باید زد به خدا هر که در این ماه پشیمان نشود تا شبِ قارعه گبر است و مسلمان نشود رمضان فرصت برگشتنمان سوی خداست رمضان شانه زدن بر خمِ گیسوی خداست رمضان ماه فرج،ماه فراوانی هاست رمضان موسمِ جانساز غزلخوانی هاست رمضان آمده تا ذکر خدا گوش کنیم هر چه جز اوست فراموش،فراموش کنیم رمضان آمده این بار که ما پاک شویم... با رسیدن به خدا راهی افلاک شویم! خبر آمد که جهان بار دگر می خندد که جهان راه به هر غصه و غم می بندد خبر آمد که به حافظ برسانید درود خوش به آن مصرع پر مغز و روانی که سرود: «نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد» خبر آمد که سلیمان به یمن خواهد رفت مولوی بعد حیاتش،به وطن خواهد رفت! خبر آمد که علی در دل کوفه تنهاست خبر آمد که علی تا به قیامت مولاست ها علیٌّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَر باید خواند رَبُّه فیه تَجَلّى و ظَهَر باید خواند با تکاپوی دعا پر هیجان باید شد با دعا محکم و پر تاب و توان باید شد موج انگیزه و شوریم کران تا به کران بارالها همه را بر درِ مهرت برسان کاش ما لایق الطاف خدایی باشیم در رهِ نور بتازیم و ولایی باشیم عمر مان همچو نسیمی گذران میگذرد چون نسیمی گذران،عمر گران میگذرد سیب کالیم و الهی به «رسیدن برسیم» به شهادت برسیم و به رهیدن برسیم بارالها نظر لطف خود از بنده مگیر توبه کردیم و گذشتیم،خدایا بپذیر
🌸 اشک خو اهی؟ رحم کن بر اشک بار! رحم خواهی؟ بر ضعیفان رحم آر! دفتر اول ص ۴۰ اگر می خواهی بر تو رحم آورند و در وقت مشکلات به دادِ تو برسند و با تو همدردی کنند و بر مصیبتِ تو اشک بریزند پس بر چشمانِ گریان و حالِ مظلومان و ضعیفان رحم کن و دردی از آنان دوا کن و بی تفاوت مباش!
فرازی از یک 🔹آیینه‌دار هستی🔹 ..خوش آن‌روزی که با اذن خداوند به دل‌خواه پیمبر یافت پیوند جهان رحمت و علم و کرامت به دنیای جمال و عشق و عصمت رسیدش در شب جشن عروسی عروس آسمان، بر خاکبوسی به سائل داد چون پیراهنش را به حکم «لن تنالو البر حتی...» اگرچه خانۀ زهرا گِلین بود حریم افتخار مسلمین بود محبت، پایۀ کاشانۀ او شرف، خشت بنای خانۀ او.. سفالین کوزه‌ای و مَشکی از پوست اساس چشم‌گیر خانۀ اوست! سپهر، آیینه‌دار هستی‌اش بود رهینِ آسیای دستی‌اش بود حصیری گرچه فرشِ زیر پا داشت به روی سر، همه نور خدا داشت سلام هر شب و صبحِ پیمبر شُکوه خانه‌اش کردی فزون‌تر سلام، ای وحی منزل در کلامت! که حق از کودکی گفته سلامت به وحدت داده هر مویت شهادت ورم کرده‌ست پایت از عبادت زیارت‌گاه انجُم، خاک پایت زیارت‌نامۀ حوران، ثنایت تویی یاسین تویی طاهای قرآن تویی رمز اشارت‌های قرآن زنان را با عمل، ارشاد کردی جهاد المرأه را فریاد کردی خدا را بنده‌ای یک‌دانه بودی پدر را دل‌خوشی در خانه بودی دو تن بودید او را پشتوانه تو در خانه، علی بیرون ز خانه رسالت را گلستانی، بهاری امامت را نگهبانی، قراری خروش بی‌امان مسجدی تو رسول خطبه‌خوان مسجدی تو چو تو از دین طرفداری که کرده‌ست؟ امام خویش را یاری که کرده‌ست؟ خروشت حامی جان علی شد کلامت تیغ بُرّان علی شد الا، ای راز رحمت در دو دنیا! تویی مشکل‌گشای هر دو دنیا نخستین زن که در جنت در آید تو هستی، کز قیامت محشر آید چو در صحرای محشر پاگذاری شفاعت را چو خورشیدی بر آری ملائک صف به صف در چار سویت علی و مصطفی در پیش رویت مهار ناقه‌ات در دست جبریل خلایق محو این اکرام و تجلیل به حیرت، کاین هیاهو چیست، یارب؟ کسی کاین‌سان در آید، کیست یارب؟ که از درگاه عزت در چپ و راست ندا آید که این زهراست! زهراست! در آن‌جا شیعیانت می‌درخشند نه تنها دوستانت را ببخشند، که می‌بخشد خدای مهربانت گناه دوستانِ دوستانت در آن غوغا که بهر کس، مَفَر نیست ز بیم جان، پدر فکر پسر نیست زهر سو بانگ وانفسا بلند است، ز ما فریاد «یا زهرا» بلند است تو دستِ دست‌گیری چون برآری «مؤید» را مبادا واگذاری! 📝
ناگهان یاد تو افتادم باز خوشه ای همسفر بادم باز این چه حالی ست که دارم همه گاه موج بی تاب و قرارم همه گاه دل من دخمه ی فوجی گلگی ست دل من آخر بی حوصلگی ست خواب انگار ز چشمم رفته ست سوی دیدار ز چشمم رفته ست بی تو امشب چه بدست احوالم تیره گون است چرا اقبالم باختم من دل خود را به دلت تو که برتر ز من است آب و گلت عمر من میگذرد بی تو چو ابر خبری نیست بر این درد،ز صبر جان به لب مانده ام این دوری را دوزخی خوانده ام این دوری را بس دعا کردم و مقبول نشد یا خدا کردم و مقبول نشد ای خدا آه مرا میبینی؟ بغض جانکاه مرا میبینی؟ مگر این سوز و دعا کافی نیست؟ این همه اشک تو را کافی نیست؟ غیر این است که دل صاف تو ام؟ پس بگو لایق الطاف تو ام... تو فقط مایه آرامشمی تو فقط قبله ی هر خواهشمی توی این جمله که تردیدی نیست غیر درگاه تو امیدی نیست دل ما را به دل یار رسان گرد غم از روی شعرم بتکان غیر این خواسته ام چیزی نیست جز همین خواسته ام چیزی نیست
می خندم اما، خنده هایم بوی غم دارد می‌خندم اما، خنده‌ام یک چیز کم دارد می‌خندم اما، خنده هایم مثل نقاشی است نقاشی تلخی که بر روی لبِ کاشی است در فکر من گویا دو زن از من طلبکارند صدها هزاران شِکوِه از دیروز خود دارند یک زن که دائم از لبانش شعر می‌ریزد یک زن که می‌خواهد علیه من به پا خیزد   گاهی بهاری می‌شوم آلاله می‌زایم گاهی زمستان می‌شود هر روزِ دنیایم من رستخیز وحدت دلهای بیتابم از غصه‌، شبها تا سحر اصلا نمی‌خوابم از جام تلخ زندگانی تا ابد مستم من خسته از یک عمر درد مشترک  هستم *ای کاش دستی این دو زن را آشتی می‌داد*
بگو ظلم سفّاک را چاره چیست؟ که جز ایستادن،دگر راه نیست زبان را دو واژه به آتش کشید شهادت شهادت شهادت شهید خوشا بر شهیدان که وارسته اند به آغوش فردوس پیوسته اند سیاست به وارستگان دشمن است که با خیل دلبستگان دشمن است سیاست به جز حیله و رنگ نیست به جز با پلشتی هماهنگ نیست سیاست ندارد که مادر پدر به جز قتل و غارت،ندارد ثمر سیاست کلامش به جز آه نیست که جز با غم و اشک همراه نیست بگو بر سیاست که مرگش رسید که جام عدم را کنون سر کشید که او با فلسطین در افتاده است که با قبله ی دین در افتاده است فلسطین مگر ارث اجداد اوست؟ که جولانگهِ ظلم و بیداد اوست؟ فلسطین ز صهیون ندارد هراس بپرس از حماسه بپرس از حماس به آن کودکانِ هراسان قسم به آن مادرانِ پریشان قسم به لالائی ِ تلخ مادر قسم... به حنجر به مولا به خنجر قسم به آن داغداران ز صهیون قسم به دریای خون و به زیتون قسم به زودی تل آویو ویران شود که خاکش کنام پلنگان شود زمین هایشان گلشن از جوی خون! خداشان شیاطین،خداشان جنون!.. وجودش ز تحقیر آکنده است که صهیون نژادی پراکنده است شرف را حیا را رها کرده اند و رو سوی ملک فنا کرده اند کسی از بلایا شکایت نکرد جهان ظلم ها را روایت نکرد چرا سازمان ملل مرده بود مگر لقمه ی غرب را خورده بود؟! بلی در حقیقت شرف رنگ باخت حقوق بشر باز با ظلم ساخت! در این راه،مظلوم را یار نیست برای غمِ غزه غمخوار نیست دمیدند و با هم تناور شدند فلسطین و ایران،برادر شدند... کسی یارمان نیست غیرِ تفنگ! به پا خیز و رو کن به دریای جنگ بیا تا که کابوس آنان شویم توانا و پایا و غرّان شویم بیا تا که سر را به توسن دهیم مبادا که دین را به دشمن دهیم نترسیم از این زر و زورشان که خاک فلسطین شود گورشان! بیا تا به صهیون شبیخون زنیم به ضحاک تیغِ فریدون زنیم... بگو شاعرا عشق ما غزه است و مانا و بی انتها غزه است بگو عاشقان را ز غم ها چه باک که آنها رهیدند از قید خاک که عشاق با بغض خو کرده اند و سجده به تقدیر او کرده اند
پاره کن این بند ها را کار یک مقراض کن از تمام کاستی ها بگذر و اغماض کن... شهر باید شاهد شبگردی ام باشد دریغ درد،زوج اجتماع فردی ام باشد دریغ! بی تو فردا هم چنان امروز تاریک است و بس دست لرزانم به جام زهر نزدیک است و بس گوش تا گوش دلم را یک بیابان فرض کن چشم ها و اشک ها را ابر و باران فرض کن هم مرا غمگین ببین غمگین ترین غمگین ببین هم مرا در انتظار شوری از شیرین ببین لالم و بازیچه ی چاخانِ مشتی خوش زبان پیش اینان شرم دارم شرم دارم از بیان روزگاری مرد بودم نیستم حالا دریغ روزگاران قامتم را برده زیر یوغ و تیغ تا ابد بر درد بی پایان من باید گریست زندگی در زیر این تحقیر با مردن یکیست... من ز پروای سقوط آسمان آشفته ام آنکه زیر یک درخت کرم خورده،خفته ام... مهربانا دست بر دنیای بی حالم بکش! رنگ رخسار خودت را روی اقبالم بکش دل اگر باشد چنان یک نقشه ی جغرافیا بی گمان هستی تو بر این بیکران فرمانروا...