من سجده به خاک جمڪران میخواهم
از یوسف گـــم گشته نشان میخواهم
فریاد وفغان، از غــــــم تـــنــهابودن
من مهدے صـــــاحب الزمان میخوام
از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی نه تاب سخن داریم
آوار پریشانیست رو سوی چه بگریزم
هنگامهٔ حیرانیست خود را به که بسپاریم
تشویش هزار "آیا" وسواس هزار "امّا"
کوریم و نمی بینیم ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته است
امروز که صف درصف خشکیده وبی باریم
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی بُرّیم ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستيم بیداری مان ازخواب
گفتند که بیدارید گفتیم که بیداریم
من راه تـو را بسته تـو راه مرا بسته
امّیدرهایی نیست وقتی همه دیواریم
حسين منزوى
الهی ؛
تو بساز که دیگران ندانند
و تو نواز که دیگران نتوانند
الهی ؛
بساز کار من
و منگر به کردار من ...
خواجهعبدالله_انصاری
🔘 داستان کوتاه
نویسندهای مشهور، در اتاقش نشسته بود تک و تنها. دلش مالامال از اندوه قلم در دست گرفت و چنین نوشت:
"سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند.
مدّتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت.
در همین سال به سنّ شصت رسیدم و شغل مورد علاقهم از دستم رفت.
سی سال از عمرم را در این مؤسّسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم.
در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت. در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکیاش محروم شد.
مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود. از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد." و در پایان نوشت، "خدایا، چه سال بدی بود پارسال!"
در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که او متوجّه شود، وارد اطاق شد و همسرش را غرق افکار و چهرهاش را اندوهزده یافت. از پشت سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود خواند.
بی آن که واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اطاق را ترک کرد. اندکی گذشت که دیگربار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد.
نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود:
"سال گذشته از شرّ کیسۀ صفرا، که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم.
سال گذشته در سلامت کامل به سن شصت رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم.
حالا میتوانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزونتر صرف نوشتن کنم. در همین سال بود که پدرم، در نود و پنج سالگی، بدون آن که زمینگیر شود یا متّکی به کسی گردد، بی آن که در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت.
در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید.
اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی آن که معلول شود زنده ماند.
" و در پایان نوشته بود، "سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!"
نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیّر شد.
✨در زندگی روزمرّه باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار میکند بلکه شاکر بودن است که ما را مسرور میسازد.
💕💚💕
داستان کوتاه زیبا🌺🍃
کاکتوس
مردي از خدا دو چيز خواست...
يک گل و يک پروانه...
اما چيزي که به دست آورد
يک کاکتوس و يک کرم بود.
غمگين شد.با خود انديشيد
شايد خداوند من را دوست ندارد
و به من توجهي ندارد.
چند روز گذشت...
از آن کاکتوس پر از خار گلی
زيبا روييده شدو آن کرم
تبديل به پروانه اي زيباشد.
اگر چيزي از خدا خواستيد
و چيز ديگري دريافت کرديد
به او اعتماد کنيد.
خارهای امروز گلهای فردايند.
:
[تلنگر]
گفت: باز هم شهید آوردن؟
یک مشت استخوان
شب خواب دید در یک باتلاقه
دستی او را گرفت...
گفت: کی هستی؟
گفت: من همان یک مشت استخوانم...!
#شهدا_دستگیرند🌱
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
❣❣❣❣❣❣❣❣❣
یا صاحب الزمان علیه السلام
خستگان را چون طلب باشد وقوت نبود
دوست را چاره به جز مرهم رحمت نبود
خيره آن ديده كه گريان نبود در غم تو
تيره آن دل كه در او شمع محبت نبود
دولت از مهدي هادي طلب و سايه او
هر كه را عدل نباشد فر دولت نبود
پادشاهي نرسد جز نبي و عترت او
زانكه عصمت دگري را و طهارت نبود
چون طهارت نبود كعبه و بتخانه يكيست
نبود خير در آن خانه كه عصمت نبود
دانش اندوز و ادب ورز كه در مجلس او
هر كه را نيست ادب لايق صحبت نبود
فيض از نائب حق در ره حق همت خواه
كه در اين عصر جز او صاحب همت نبود
فیض کاشانی
💚
خواجه عبدالله انصاری
تو مناجات نامه اش به خدا میگه؛
دل ما را هوای خود دِه
خیلی قشنگه نه؟!
#دل_ما_را_هوای_خود_ده
از فڪرگناه پاڪ بودن عشق است
ازهجرتو سینه چاڪ بودن عشق است
آن لحظہ ڪہ راه میروی آقا جان
زیر قدم تو خاڪ بودن عشق است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚
پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست
همه آفاق پر از نعره مستانه تست
در دکان همه باده فروشان تخته است
آن که باز است همیشه در میخانه تست
دست مشاطه طبع تو بنازم که هنوز
زیور زلف عروسان سخن شانه تست
ای زیارتگه رندان قلندر برخیز
توشه من همه در گوشه انبانه تست
همت ای پیر که کشکول گدائی در کف
رندم و حاجتم آن همت رندانه تست
ای کلید در گنجینه اسرار ازل
عقل دیوانه گنجی که به ویرانه تست
شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل
هر که توفیق پری یافته پروانه تست
همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست
همه بازش دهن از حیرت دردانه تست
زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد
چشمک نرگس مخمور به افسانه تست
ای گدای سرخوانت همه شاهان جهان
شهریار آمده دربان در خانه تست
شهریار
"باز هم با رای خود ما می کنیم
دشمن بدبخت را خانه خراب"
کشورم ،گر دشمنی چپ بیندت
دست و پایش می گذارم در خضاب
روز جمعه در حضوری باشکوه
می کنیم اهداف دشمن منجلاب
متّحدهستیم ما در هر زمان
نقشه هاشان می شود نقشِ برآب
می روند پیر و جوان در راه حق
تا کنند اصلح ترین را انتخاب
همدلی مان می شود یک رای خوب
برگ زرّینی برای انقلاب
پیروی از رهبری شد لوحه مان
می شود هر رای ما فصل الخطاب
#سارا
⚘﷽⚘
#سلام_امام_زمانم❤️
هر روز صبح به یادت هستم
سلام بر پدر همه عالم
صبح بخیر امام مهربانم
دستی به روی سینه
و دستی به سوی تو
روی لبم گــل می کند
آقا سـلام از دور
🌤الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــرَجْ🌤
﷽
#ســــلام_امام_زمانم
بایــــد ڪمے#خلوتــــــ ڪنم با حــال زارم😭
مــن از هــرآنچــه غــیر تــو، دلشــوره دارم😢
بــاید ڪمے در#خــویشتن آوار گــردم
تــا تــو بــسازے هــرچــه را در سیــنه دارم😔
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
🌹🍃🌹🍃
عالم سراسر محضرِ پروردگار است
فرقی ندارد واقعیّت یا مجازی
وقتی مخاطب می شود شخصی برایت
فکر و خیالش با تو می گردد موازی
با شکلکِ لبخندِ تو، می خندد او نیز
ذهنش به الفاظِ تو شد مشغولِ بازی
وقتی که آرایش دهی شکلِ سخن را
پیشِ خودش می گوید او: به به، چه نازی!
با شکلکی از بوسه و آغوش و چشمک
او می کند با جسمِ پاکت عشق بازی
کم کم دلش می لرزد و افسرده گردد
چون کرده ای در حدّ و مرزش پادرازی
او آتش است و تو حریرِ نرم و نازک
خواهی میانِ دود و آتش لانه سازی؟
با گفتنِ الفاظِ لوس و بچّگانه
دارد خیالت می رسد که دلنوازی
امّا تو با این کار داری می فرستی
جسمِ کبوتر را به چنگِ شاهبازی
عمرِ خودت را باختی در این فضاها
ترسم که اندک دینِ خود را هم ببازی
ارسالِ شکلک ها به نامحرم خلاف است
در شرع و در منطق نمی بینم جوازی
حفظِ حریمِ شخصی ات، دستِ خودِ توست
عاقل نکرده بر هلاکش پیشتازی
چشمِ خدا را شاهدِ اعمالِ خود دان
گر اهلِ اسلام و قوانین و نمازی
در محضرِ پاکان و قدّیسانِ عالم
جز پاکی و عفّت ندیدم امتیازی
عشق و محبّت را نثارِ محرمت کن
گر عاشقی یکتاپرست و پاکبازی...
#حسینعلی_زارعی
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
جان به لب داریم
و همچون صبح، خندانیم ما
دست و تیغ عشق را
زخم نمایانیم ما
از شبیخون خمار صبحدم آسوده ایم
مستی دنباله دارِ چشم خوبانیم ما ...
#صائب_تبریزی
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
و پنج شنبه می آید که یادمان بیاورد:
کسی بود
که فکرش را نمی کردیم
یک روز نباشد . . .
👤 لیلا مقربی
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
اگر خطا نکنم، عطر، عطر یار من است
کدام دسته گل امروز بر مزار من است
گلی که آمده بر خاک من نمی داند
هزار غنچه ی خشکیده در کنار من است
گل محمدی من، مپرس حال مرا
به غم دچار چنانم که غم دچار من است
تو قرص ماهی و من برکه ای که می خشکد
خود این خلاصه ی غم های روزگار من است
بگیر دست مرا تا ز خاک برخیزم
اگر چه سوخته ام، نوبت بهار من است
#فاضل_نظری
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
#حسین_جانم❤️
بر ما برسانید ، دوایے لطفاً
از غصہ مریضیم ، شفایے لطفاً
در نسخہے ما جاے دوا بنویسید
یڪ چاے غلیظ ڪربلایے لطفاً
#ڪربلا_پاے_پیاده?
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💚
سلااام.صبحتون حسینی(ع)🌹🌹
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
بد خواه كسان هيچ به مقصد نرسد
يك بد نكند تا به خودش صد نرسد
من نيك تو خواهم و تو خواهى بد من
تو نيك نبينى و به من بد نرسد
#خيام
#لحظه_هاتون_سرشارازمحبت💝
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور