هدایت شده از کانال شعر علوی
هیچ شبی، پایان زندگی نیست!
از ورای هر شب
دوباره خورشید طلوع می کند
و بشارت صبحی دیگر می دهد
این یعنی امید هرگز نمی میرد
امیدت روز افزون
✨✨✨
شبتون بخیر
🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنید:
🔰حدیث روز:
🍃امیرالمومنین علیه السلام:
جهاد زن شوهرداری شایسته اوست.
📚نهج البلاغه حکمت ۱۳۶
📿ذکر روز: یاقاضی الحاجات
🔖مناسبت روز:
🔹 روز جهانی عاری از خشونت
🔸روز وحدت حوزه و دانشگاه
🔹شهادت آیت الله دکتر مفتح
📆 تقویم روز
📌دوشنبه
☀️ ۲۷ آذر ۱۴۰۲ هجری شمسی
🌙 ۴ جمادی الثانی ۱۴۴۵ هجری قمری
🎄 18 دسامبر 2023 میلادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا ما را
فاطمی محشور بفرما...
#امام_خامنه_ای:
«من رزق سال کشور را، در فاطمیه میگیرم.»
پشت در، عشق را اذان میداد
پرچم شیعه را تکان میداد
با تمام توان به مسلخ عشق
راه را بر همه نشان میداد
او که با چشم روشنش هر روز
نور را هدیه بر جهان میداد
مثل باران دعای هر روزش
به همه اهل شهر نان میداد
امتحان بود و حال غیرت را
ارث سرخی به شیعیان میداد
مثل روز ازل برای خدا
فاطمه، باز امتحان میداد
زن، ولی مثل ذولفقار علی
به حماسه، به غم، زبان میداد
حجت اللهِ اهل بیت اینجا
درس سختی به مشرکان میداد
دشمن او را به جرم عشق علی
بین دیوار و در مکان میداد
در که بر روی پهلویش وا شد
عرش را نالهاش تکان میداد
دشمن از عرش چادرش رد شد
مرتضی دید و داشت جان میداد
دست هایش سپر شدند اما
تازیانه مگر امان میداد
دست شیطان غلاف را پر کرد
نوبتی دست این و آن میداد
محسنش روزگار را میدید
اگر آتش کمی زمان میداد
پای مسمار در حرم وا شد
فضه آمد اگر نه جان میداد
خط خون در مسیر آن کوچه
خبر از زخم خون فشان میداد
#فاطمیه
پرستوی مهاجرم چرا زلانه میروی.mp3
799.5K
پرستوی مهاجرم چرا ز لانه می روی
اگر ز لانه میروی چرا شبانه می روی
قرار من شکیب من مهاجر غریب من
فدای غربتت شوم که مخفیانه می روی
حیات جان امید دل علی بود ز تو خجل
که با کبودی بدن ز تازیانه می روی
کبوتر شکسته پر مرا به همرهت ببر
چرا بدون جفت خود ز آشیانه می روی
چهار طفل خون جگر زنند در غمت به سر
تو بر زیارت پدر چه عاشقانه می روی
الا به رخ نشانه ات مگر شکسته شانه ات
که موی زینبین خود نکرده شانه می روی
همای بی ترانه ام چرا ز آشیانه ام
به کوی بی نشان خود پر از نشانه می روی
فتاده بر دلم شرر که تو در این دلِ سحر
ز همسرت غریب تر برون ز خانه می روی
«میثم» از چه واهمه تو راست مهر فاطمه
به حشر هم سوی جنان بدین بهانه می روی
#شعر
#استاد_سازگار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجموعه #فقط_برای_تو
قسمت چهاردهم : تنوع در خلقت رنگ پرندگان
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
چنان که قصد میسازند از الفاظ، معنا را
خدا از آفرینش قصد کرده، خلقِ زهرا را
"ولولا فاطمه" یعنی که بیزهرا نمیدیدیم
نه احمد را، نه حیدر را، نه هرگز خلق دنیا را
بهشت از تابش یک نور زهرا خلق گردیده
عنایاتش رسیده عالَم پنهان و پیدا را
صفاتش آینهدارِ صفات کبریا باشد
چه برهانی از این بهتر وجود حق تعالی را
چگونه در حجابی و همه عالم به دست توست؟!
خدایا! فاطمه حل کرد بر ما این معمّا را
کجا با تار و پودِ لفظ در توصیف میآید
که ممکن نیست گنجاندن درونِ کوزه، دریا را
نشسته از الف تا یاء، حیران چنین معنا
بلی ظرفیّتِ وصفش نمیباشد الفبا را
حماسه می تراود آنقدر از خطبههایش که
به خطبه میکَند از جای، کوهِ پای بر جا را
زهی عفّت، زهی عصمت، زهی بانوی نوری که
علی نشنیده هرگز از زبان او تقاضا را
تنور خانهی او گرم دارد جان عالم را
به رشک انداخته نورِ تنورش، طور سینا را
قناتِ جنّت از نورِ قنوتِ فاطمه جاریست
نمازش غرق رحمت کرده محراب و مصلّا را
بلی آن فاطمه که خلق، عاجز مانده از درکش
که در اسمش خِرد حیران و گُم کرده مُسمّا را
بلی آن فاطمه که یک عنایت از عنایاتش
رسانده تا نبوت نوح و موسی و مسیحا را
بلی آن فاطمه که بهر کار خانهاش حتی
فرستاده خدایش "سَوفَ یُعطیکَ فَتَرضی" را
بلی آن فاطمه که خطبههای آتشین او
به ما آموخت معنای تبرّا و تولّا را
بلی آن فاطمه که خطبههای آتشین او
بهم زد حیلهها و مکرهای شومِ اعدا را
بلی آن فاطمه که خطبههای آتشین او
شکست آخر سپاهِ بُتپرستِ لات و عُزّا را
بلی آن فاطمه که سیرهاش تفسیر قرآن است
هم آیات جهادش را و هم آیات تقوا را
بلی آن فاطمه که مادری کرده برای ما
و از ما دستگیری میکند امروز و فردا را
* *
مسیر مدحِ شعرم را به سوی مرثیه انداخت
خدا لعنت کند آن ضرب دست بی محابا را
نمیدانم که سیلی با رُخش...اصلأ چه میگویم؟!
که حتی گل اذیت میکند آن روی حورا را
دلیلش شرم از شرمِ علی بوده اگر زهرا
میان شعلهها تنها صدا زد نامِ بابا را
کنار بسترش با گریه میگفتند اطفالش:
به دامن گیر مادرجان سرِ آشفتهی ما را
گره وا میکند از کار شیعه، گریه بر مادر
مگیر از ما خدایا روضهی امّابیها را
✍حجتالاسلام علی مقدم
غزل در مرثیه جان می گرفت آهسته آهسته
توان از قلب انسان می گرفت آهسته آهسته
چه آسان بسته می شد در دل شب دفتر خورشید
شتاب قصه پایان می گرفت آهسته آهسته
هراسان دفن می شد در دل شب چشم آئینه
غبار فتنه تاوان می گرفت آهسته آهسته
گل نیلوفرش را در حصار خاکها می دید
نگاهش عطر باران می گرفت آهسته آهسته
دمادم در سکوت گریه هایش واژه می پژمرد
غزل حال پریشان می گرفت آهسته آهسته
دلش را دست طوفان می سپرد آهسته آهسته
کنار فاطمه جان می سپرد آهسته آهسته
#فاطمه_الله_مرادی
🌺 سلام یا مهدی
سَر شد به شوق وصل تو فصل جوانیَم
هرگز نمی شود که از این در برانیَم
یابن الحسن برای تو بیدار می شوم
روزت بخیر ای همه ی زندگانیم
💫💖 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💫
📎 #ظهور
📎 #امام_زمان
سلام حضرت ارباب✋️
نام حسین را که نوشتم قلم گریست
اول قلم گریست سپس دفترم گریست
خوشبخت آن که بینِ حسینیه گریه کرد
خوشبختتر کسی که میانِ حرم گریست
در روز حشرحسرت بسیار میخورد
هرکس که در مصیبت ارباب کم گریست
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
💗 #پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله:
🍃برترین ایمان آن است که بدانی خداوند همه جا با توست.🌻
📚میزان الحکمه، ج۱🌿
ای آنکه تو طالب خدایی به خود آ
از خود بطلب کز تو جدا نیست خدا
اول به خود آ چون به خود آیی به خدا
کاقرار نمایی به خدایی به خدا
#سلمان_ساوجی
💢انسانیت
خانم و آقایی در شهر میانه آذربایجان شرقی بە میدانی که کارگران در آن می ایستند تا کاری پیدا کنند،میروند و میگویند به سه کارگر نیاز دارند
ولی بیشتر از بیست هزار تومان برای یک روز کار به آنها نمیدهند
خیلی ها عقب گرد میکنند و نمیروند
ولی از میان آن همه کارگر سه نفر که نیاز مند بودند به ناچار برای بیست هزار تومان همراه آن زن و مرد میروند که کار کنند
وقتی به خانه آن زن و مرد میرسند حسابی مورد پذیرایی قرار میگیرند سپس یکی از کارگران میگوید که کار ما را بگویید تا کار کنیم
صاحبکار میگوید ما کاری نداریم که انجام بدهید فقط چند لحضه صبر کنید تا دستمزدتان را بیاورم بدهم پس از دقایقی صاحب خانه با شش میلیون تومان پول نقد وارد اتاق میشود و به هر نفر از کارگران دو میلیون تومان میدهد
و میگوید که این شش میلیون پول مسافرتمان بود که نرفتیم و شما که به خاطر بیست هزار تومان مجبور شدید بیایید کار کنید حتما خیلی نیازمندید و این پول را به شما میدهیم که شاید خدا هم از ما راضی باشد.
#ما_منتظر_منتقم_فـاطـمـــه_هستیم🌹
آن فـرقـه کـه تیشـه بـه نخـل فـدک زدنـد
بـر قـلـب پـاک خـتـم رســولان نـمک زدنـد
مــهــدیۜ بـیـا ز قـاتـل مـــادر ســوال کــن
زهــــرا ۜ چه کرده بود که او را کتک زدند؟
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#بر_قاتل_حضرت_زهرا_لعنت
سلام دوستان دریا دل و مهربان💛
تــــو عـزیـزِ خدایی !
و آرزوی کسـی در ایـن دنـیا
که هـر روز صـبـح بـه شوقِ دیدن تـو
چشـم هایش را بـاز می کند!
هر روز صبح خندان تر باش! آرام تر ...
مـهربـان تـر ...
بخشـنـده تر ...
صبورتـر ...
باگذشـت تر ...
حواست بـه نگاه خدا باشد ،
که چشمش بـه زیباتر شدن و لـایق تر شـدن توست!
صبح یعنی لبخند ،
لبخند یعنی تو ،
تو یعنی اوج خلقت ،
صبحت بخیر ...
تو یقینا برای هر موقعیت عالی شایستگی داری ...
🌺
🔷 ۲۸ آذر سالروز شهادت تئوریسین مبارزه با تفکر تکفیری در جهان، شهید صادق گنجی رایزن فرهنگی ایران در پاکستان گرامی باد.
🔹یادم هست یک روز من، سید مرتضی و صادق گنجی در جایی نشسته بودیم. شهید گنجی خطاب به شهید آوینی گفت: حاج مرتضی! دیگر باب شهادت هم بسته شد!
🔹آوینی در جواب گفت: نه برادر، شهادت لباس تکسایزی است که باید تن آدم به اندازه آن در آید، هر وقت به سایز این لباس تک سایز درآمدی، پرواز میکنی، مطمئن باش!
🔹من که میان این دو نفر نشسته بودم گفتم: حاج مرتضی، پس من چی؟ من کی پرواز میکنم؟ آوینی گفت: تو در کولهات چیزهایی داری و نام چند منطقه جنگی که در آنها مستند ساخته بودم را آورد و بعد ادامه داد: در کولهات چیزهای دیگری هم هست که نمیدانم چیست، هر وقت کولهات سبک شد، پرواز خواهی کرد.
🔹مدتی پس از این گفتوگو مرتضی آوینی در فکه به شهادت رسید و به فاصله یک سال بعد نیز صادق گنجی در پاکستان توسط گروههای تروریستی به طرز وحشیانهای به شهادت رسید و چند روز بعد در زادگاهش یعنی استان بوشهر و شهر برازجان به خاک سپرده شد.
🔸منبع: «رضا برجی، سایت نوید شاهد، ۱۴۰۱/۱/۱۹»
#سهشنبههایجمکرانی🌼
🌱امروز دل طراوت بــاران گرفته است
عطروهوای نرگس وریحـان گرفته است...
🌱شاید دوباره دل شده زوار جـــــمـکــران
یا تذکره زمنجی قـــــــــــرآن گرفته است...
🌱آن یوسف غریب که در چاه غیبت است
از غفلت ما سر به گریبان گرفته است...
#اللهم_عجلـــ_لولیک_الفرجـ 🤲
✅ آرام آرام پاییز هم به سر میرسد
و هرچه دلتنگی را با خود میبرد. 🚨
🚨آذر میرود تا آخرین زیباییِ
خزانش را نشان چشمهایِ خیس دهد
و بارِ سنگینِ اندوه را از
دوشِ خسته و بیگناهمان بردارد و برود.🍁
🍂فصلها تمام میشوند و میروند
همچون ما که هر لحظه در حالِ عبور کردن
و رفتنیم
هر چند گاهی از یاد میبریم
این رفت و آمدهایِ بزرگ را..✈️
⚠️پاییز به پایان نزدیک میشود ❕
و اینک باید راز فصلی دگر را آموخت،
رازِ افتادنِ دانه دانه برف هایِ سرکش..❕
•┈┈••✾❀🕊💘🕊❀✾••┈┈•
تو با چراغ دل خویش آمدی بر بام
ستارهها به سلام تو آمدند : سلام
سلام بر تو که چشم تو گاهوارهٔ روز
سلام برتو که دست تو آشیانه مهر
سلام بر تو که روی تو روشنایی ماست
#هوشنگ_ابتهاج
وقتی تو نیستی
دنیا چیزی کم دارد
مثل کم داشتن یک وزیدن،
یک واژه ، یک ماه!
من فکر میکنم در غیاب تو
همه خانه های جهان خالیست
همه پنجره ها بسته است
وقتی تو نیستی ، من هم
تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین ام!
#علی_سید_صالحی
ای عالم دل از تو شده قابل جان
حل کرده صفات ذات تو مشکل جان
عقل و دل و فهم از تو شده حاصل جان
جان جانی و عقل جان و دل جان
رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۴۱۸
اشکی که به رویم از غمت غلتیدهست
در گوش کشیدهای که مروارید است
از گوش بهدر کُنَش که بدنامی توست
کآن را به رخم تمام عالم دیدهست...
#عصمتی_خوافی