كاش سوی تو دمی رخصت پروازم بود
تا به سوی تو پَرم، بال و پری بازم بود
یادِ آن روز كه از همّت بیدار جنون
زین قفس، تا سر كویَت پر پروازم بود
دیگر اكنون چه كنم زمزمه در پردۀ عشق؛
دور از آن مرغ بهشتی كه همآوازم بود؟
همچو طوطی به قفس با كه سخن ساز كنم،
دور از آن آیِنه رخسار كه همرازم بود؟
خواستم عشق تو پنهان كنم و راه نداشت
پیش این اشك زبان بسته كه غمّازم بود
رفتی و بیتو ندارد غزلم گرمی و شور
كه نگاهت مدد طبع سخن سازم بود.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
سرم در دام
و تن در قید
و دل در بندِ مهرِ او
مسلمانان!
در این حالت سفر کردن توان؟
نتوان...!
"اوحدی"
جان اگر خواهی مده تا میتوانی دل ز دست
دل چو رفت از دست غیر از جان سپردن چاره نیست
#هاتف_اصفهانی
روزها بی تو گذشت و غربتت تایید شد
چون دعای فرج ما همه با تردید شد
بارها نامه نوشتم که بیا اما حیفـــــ
معصیت کردہ ام و غیبت تو تمدید شد
اللهم عجل الولیک الفرج 🤲🌺
پندنامه
به زندگی فکر کن!
ولی برای زندگی غصه نخور.
دیدن حقیقت است،
ولی درست دیدن، فضیلت.
ادب خرجی ندارد،
ولی همه چیز را میخرد.
با شروع هر صبح فکر کن تازه بدنیا آمدی.
مهربان باش و دوست بدار.
شاید فردایی نباشد.
(الهیقمشهای)
.
یار تویی دلبر و دلدار تو
هم می و هم ساقی و خمّار تو
تشنۀ اشعار توام چون جلال
پیر من و حضرت عطار تو
خارم و در سایۀ لطف توام
سبزترین صفحۀ گلزار تو
بندۀ شرمندۀ محبوبْ من
موهبت حضرت دادار تو
آتش عشقت دل و جانم بسوخت
مهر تویی نور تویی نار تو
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸📹🎼 لحظاتی برای دیدار از ارگِ تاریخی بم ؛ استانِ کرمان
🍃🌸شهرستانِ بم و ارگ بم در زلزله سال ۸۲ بشدت آسیب دید که با تلاش دلسوزان و دوستدارانِ تاریخ ایران زمین ؛ تا حد زیادی بازسازی شد
🍃🌸🎼بهمراهِآوای زنده یاد ایرج بسطامی شاعر و خواننده آواهای سنتی ؛ که در همان زلزله برحمت حق شتافت.
روحش شاد و یادش گرامی
*ماهى* به *آب* گفتا ، من *عاشق* تو هستم..
از لذت حضورت ، *مى* را نخورده مستم !
آيا تو *میپذيرى* ،عشق خدائيم را ؟..
تا اين که *برنتابى* ،ديگر جدائيم را ؟!
آب روان به ماهى ، گفتا که باشد *اما..*
لطفا بده *مجالى* ،تا صبح روز فردا !
بايد که خلوتى با ، افکار *خود* نمايم..
اينجا بمان که فردا ، با پاسخت *بيايم!!*
ماهي قبول کرد و ،آب روان *گذر کرد..*
تنها براى *يک شب* ،از پيش او سفر کرد!!
وقتى که آمدش باز، تا اين که گويد *آرى..*
يک *حجله* ديد و عکسی، بر آن به يادگارى!!
*خود* را ز پيش ماهى،ديشب که برده بودش..
آن شاه ماهى عشق، *بى آب* مرده بودش!
ناليد و يادش افتاد، از ماهى آن *صدايي..*
وقتى که گفت با عشق ، میميرم از *جدايى!!*
*ای کاشک* آب میماند،آن شب کنار ماهی..
*ماهی* دلش نمیمرد ، از درد بی وفایی!
*آری من و شما هم ، مانند آب و ماهی ...*
*یک لحظه غفلت از هم،یعنی همین جدایی!*
«وحشیبافقی»