"جمعه" ات را
وابسته به هيچ بنى بشرى نكن
خودَت بسازَش!
تمامِ آنهايى كه جمعه هايشان بوىِ كسلى ميدهد
منتظر كسى مانده اند،
كه براى هميشه قالِشان گذاشته!
#علی_قاضی_نظام
جمعه ها نبض احساسم دوبله میشود
اما جمعه ای ک یارت نباشد
میشوی پروانه ای ک بالش سوخته
#آهو_میم
به ناچار عاشقت شدم
نه برای آنکه زیباترینی، نه..
برای آنکه عمیق ترینی..!
که عاشق زیبایی
معمولا احمق است.
#محمود_درويش
از فتوت نامه در بیان پاسداشت شریعت.mp3
753.9K
اگر پرسند که اصل طریقت چند چیز باشد ، بگوی سه چیز: دم ، قدم و کرم.
اگر پرسند که هر یکی چه معنی دارد ، بگوی دم یعنی دم کشیدن از ناگفتنی ها و قدم یعنی قدم ننهادن در ناکردنی ها و کرم یعنی کار کن و در کار کن .
اگر پرسند که سخن طریقت که را رسد گفتن ؟ بگوی آن کس که رونده راه حق باشد و اگر پرسند راه حق چیست بگوی آن که ظاهر و باطن او به کمک شرع تمام عیار باشد و در ظاهر او کدر بدعت نباشد و بر باطن او غبار شبهت ننشیند و این چنین کس را رسد که از مقامات دم زند
#فتوت_نامه
#به_روایت_استاد_ساعد_باقری
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد
🌺🌺🌺
امروزشنبه ۹۹/۸/۲۴ روز آغاز هفته کتاب خجسته باد!
لطفا با کتاب دوستی مون را محکمتر کنیم.
"کلید گنج تنهایی کتاب است"
"فروغ صبح دانایی کتاب است"
✒️
تا تو مراد من دهی،
کشته مرا فراقِ تو
تا تو به داد من رسی،
من به خدا رسیده ام
یا زِ رَه وفا بیا،
یا زِ دل رَهی برو
سوخت در انتظار تو،
جان به لب رسیده ام..
#رهی_معیری
#به_بهانه_سالگرد_آسمانی_شدنش
🌱🌼
ای خردمند!
که گفتی
نکنم چشم به خوبان ..
به چه کار آیدت آن دل؟
که به جانان نسپاری...
"سعدی "
اے که گفتے از دو ابرویش توان کردن گذر
من گذر کردم ب گیسویش رسیدم بے خبر
راه خود برگشتم از گیسوے او فارغ شدم
تا رسیدم من به ابروهاے او بار دگر
بار دیگر من گذر گردم ز راه دیگرے
تا به چشمانش رسیدم داغ من شد تازه تر
خواستم تا بگذرم از چشم جان فرساے او
چشم خود بست و دلم زندانے اش شد پشت در
آمدم خود را رها سازم ز بند چشم او
چشم خود را باز کرد و من شدم مشتاق تر
چشم خود بستم که تا از عشق او فارغ شوم
ناگهان من دیدمش با چشم دل نے چشم سر
گفتمش گر بگذرم از چشم تو ،فارغشوم
ناگهان خندیدو زد بر ریشه ام صد ها تبر
تا که فهمیدم لبانش ماجراے دیگریست
چون که درگیرش شوم ،دارم هزاران دردسر
با خودم گفتم گذر کردن نباشد چاره ات
عاشقے کن تا بسوزد جسم و جان و خشڪ و تر
#احسانقاسمے
🌱🌼
شیرین تر از خیالی و می بافمت هنوز
کمتر بباف موی خودت را به جای من...
#فرهاد_شریفی
شعرخوانی علیرضا قزوه.mp3
370.5K
جان پدر کجاستی؟
جرم تو چیست نازنین؟ صدق و صفا و راستی
ای که تو از خدای خود غیر خدا نخواستی
ای به فدای خنده ی زخمی و دلشکسته ات
شکر خدا که همچنان سرخوشی و به پاستی
کابل زخم خورده ام! وقت برای گریه نیست
گریهی با تبسمی، نور دو چشم ماستی
کابل جان چه میکشی؟ از دست حرامیان
کابل بی پناه من! قبله ی عشق و راستی!
دختر شعر فارسی! کابل من ! چه می کنی؟
حرف بزن! عزیز من! «جان پدر! کجاستی؟!
#شعرخوانی_علیرضا_قزوه
نسیم وصل.mp3
605.3K
حصار عافیت
رهی معیری » غزلها - جلد چهارم
نسیم وصل به افسردگان چه خواهد کرد؟
بهار تازه به برگ خزان چه خواهد کرد؟
به من که سوختم از داغ مهربانی خویش
فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد کرد؟
سرای خانه بدوشی حصار عافیت است
صبا به طایر بی آشیان چه خواهد کرد؟
ز فیض ابر چه حاصل گیاه سوخته را؟،
شراب با من افسرده جان چه خواهد کرد؟
مکن تلاش که نتوان گرفت دامن عمر
غبار بادیه با کاروان چه خواهد کرد؟
به باغ خلد نیاسود جان علوی ما
به حیرتم که در این خاکدان چه خواهد کرد؟
صفای باده روشن ز جوش سینه اوست
تو چاره ساز خودی آسمان چه خواهد کرد؟
به من که از دو جهان فارغم به دولت عشق
رهی ملامت اهل جهان چه خواهد کرد؟
#شعرخوانی
#زنده_یاد_استاد_رهی_معیری
۲۴#_آبان_سالروزدرگذشت
#استاد_رهی_معیری
🕊 در سلسله ی عشق تو مغموم و صبورم
نازم بکش ای دوست که مظلوم و صبورم 🕊
#معینی_کرمانشاهی
با بعضی از شعرها میشود مرد؛
مثل این شعر از #نزار_قبانی:
رفتنت،
آنقدرها هم که فکر میکنی فاجعه نیست
من مثل بیدهای مجنون ایستاده میمیرم.
هر جراحت که دلم داشت به مرهم بِه شد
داغ دوری ست که جز وصل تو درمانش نیست
✍🏻 نظیری نیشابوری
#جلالِ_آل_احمد وقتی از سیمین دانشور دور بوده، در نامه ای برایش نوشته:
با هر کسی حرف میزنم حلقه ام را به رُخش می کشم تا
از ازدواجم بپرسد و من حرفِ تورا پیش بکشم...
#امام_عصر_علیه_السلام
#علی_انسانی
هرکوچه وهرخانهای ازعطر،چو باغیست
در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغیست
آویخته بر سر درِ هر خانه چراغیست
بر هر لبی از موعد و موعود، سراغیست
از شوق، همه رو به سوی میکده دارند
یاری ز سفر، سوی وطن آمده دارند
ای عطر بهشت از رخ تو ای گل نرگس
ای روشنی محفل و ای رونق مجلس
ای راز غمت درس مدرّس به مدارس
تو منعم کل هستی و ما فرقهٔ مفلِس
جزتو،به زمان نیست کسی مصلح وصاحب
یا مهدیِ بِن عسکری ای حاضر غائب!
تو در پی خود، قافله در قافله داری
در سلسلهٔ زلف، دو صد سلسله داری
با آنکه خود از منتظرانت گله داری
سوگند به آن اشک که در نافله داری
با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن
آن چشم که روی تو ببیند تو عطا کن
بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما
کس نیست در این قافله، واماندهتر از ما
ما بیخبریم از تو و تو باخبر از ما
ما منتظِر و خونْ دلت ای منتظَر از ما
ما شبزدهایم و تو همان صبح سپیدی
تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی
عشق ابدی و ازلی با تو بیاید
شادی ز جهان رفته، ولی با تو بیاید
آرامش بینالمللی با تو بیاید
ای عِدلِ علی! عَدلِ علی با تو بیاید
عمریست که در بوتهٔ عشقت بگدازیم
هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم
هرچند که ما بهرهور از فیض حضوریم
داریم حضور تو و مشتاق ظهوریم
نزدیک، تو بر مایی و ماییم که دوریم
با دیدهٔ آلوده چه بینیم؟ که کوریم
در کوه و بیابان ز چه رو در به دری تو؟
هم منتظِر مایی و هم منتظَری تو...