شیفتگان تربیت
#رمان_جانم_میرود #قسمت_صد_ودوازده مهیا، سریع از مغازه بیرون آمد و به سمت جاده دوید. سریع دستی برا
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_صد_وسیزده
نازی با اخم نگاهی به مهران انداخت.
ــ قرار چی؟! اگه می خواستم به قولمون عمل کنم که بعد این قضیه شهاب زنده ات نمی گذاشت. احمق به فکر تو بودم من... حالا هم برو بیرون!
الانم برو بیرون تا صدات کنم.
مهران، با اخم از اتاق بیرون رفت. مهیا، که دیگر تحمل این چیز ها را نداشت؛ روی زمین نشست.
ــ چرا؟! دلیلش چی بود نازی...
فریاد زد:
ــ هان؟! جوابم رو بده لعنتی... دلیلش چی بود؟!
نازنین، صندلی ای که در گوشه اتاق بود را، با فاصله روبه رو مهیا گذاشت؛ و روی آن نشست.
ــ خب اگه گریه هات تموم شد، خبرم کن تا دلیلم رو بهت بگم.
مهیا، اشک هایش را پاک کرد و با عصبانیت به نازنین خیره شد.
ــ چرا دستات میلرزه؟!
مهیا، به دست های لرزانش نگاهی انداخت. آنقدر ترسیده بود، که کنترلی بر دستانش نداشت.
نازنین موهایش را از جلوی چشمانش، کنار زد.
ــ اشکال نداره! ترسیدی! الان خوب میشی. خب از کجا برات تعریف کنم؟! یا اصلا بیا برات داستان تعریف کنم. نظرت چیه؟!
مهیا با تعجب به حرف های نازی گوش می داد. احساس می کرد، نازی دیوانه شده است...
ــ یکی بود؛ یکی نبود! یه دخرت به اصطلاح شما بسیجیا، جلف، میره یه مهمونی با دوستاش...
مهمونی، نه مهمونیه شما، نه...
پارتی منظورمه! میدونی چی هست دیگه... آخه خودتم از ما بودی!
مهیا، گیج شده بود و سردرگم به نازی نگاه می کرد.
ــ ولی از بدشانسی دختره، پارتی لو میره و کلی پلیس و بسیجی، میریزه تو مهمونی و بدتر از این، اینه که دختره دستگیر میشه! ولی نمیتونست بزاره همینطوری ببرندش.... پس شروع کرد به التماس و گریه زاری! که اولین بارم بودش... دوستم گولم زد... خالصه اون بسیجیه هم، دلش میسوزه و از دختره قول میگیره، دیگه اینجاها پیداش نشه و میسپاره به یکی از سربازا برسونتش...
مهیا با صدای لرزونی فریاد زد:
ـــ این چرندیات به من چه ربطی داره؟!
ــ آروم باش عزیزم! الان میفهمی ربطش به تو چیه!
نازنین، سیگاری را از جعبه سیگار که در جیب مانتویش بود؛ بیرون آورد. سیگار را روشن کرد.
ــ خب کجا بودیم؟! آها! خب میگفتم این بار هم به خیر گذشت. اما این دختره بدبخت خیلی بدشناس، بود. چون یه بار دیگه، همون پسره، تو یه پارتی دیگه، اونو گرفت. اینباردیگه بیخیال قضیه نشد و..
. بازداشتش کرد. پدر دختره وقتی اومد کلانتری؛ می خواست همونجا دخترشو بکشه! اما دوباره اون پسره، قهرمان بازی درآورد و دختره رو نجات داد.
پک محکمی از سیگار کشید.
ــ گذشت و گذشت... تا اینکه، اون دختره، عاشق پسره شد. ولی اون کجا و، پسره ی مسجدی و نظامی کجا؟! پسره، هم محلی اونا بود و مطمئن بود، که پسرای محله همه چیز رو درباره ی دختره به اون میگفتند؛ ولی دختره تسلیم نشد. هر کاری کرد، که پسره بهش وابسته بشه؛ اما نشد! هر بار، با بدترین حالت، پسش می زد. دختره حتی یه مدت شایعه درست کرده بود که خودش و پسره باهم دوستند! با اینکه کسی باور نمی کرد. اما اون می خواست، که فقط به معشوقه ش نزدیک بشه...
مهیا، گیج شده بود. چیز هایی حدس می زد، ولی دعا می کرد، که آن طور نباشد...
ــ بعد اون شایعه؛ معلوم بود اخوی خیلی عصبی شده بود. چون اومد و موضوع رو با پدر دختره، در جریان گذاشت... د بدبختی دختره شروع شد! پدرش تا چند ماه اونو تو خونه زندانی کرد. دختره افسرده شد، تا موقعی که دوستاش به دادش رسیدند.
مهیا، با تعجب به او نگاه کرد. به ذهنش رسید، که این داستان چقدر شبیه داستان زندگی نازنین بود. مخصوصا آن قسمت افسردگی و زندانی شدنش در خانه و ...
ــ زیاد فکر نکن! آره! اون احمق من بودم
نازنین از جایش بلند شد و به سمت مهیا رفت.
ــ واون سنگدلی که منو عاشق خودش کرد؛ شهاب... شوهر تِوعه...
مهیا، از شوکی که به او وارد شد، احساس می کرد تمام بدنش یخ کرده است.
منی توانست این چیز ها را هضم کند.
ــ تعجب نکن! من خر، عاشق جناب سرگرد، پاسدار، شهاب مهدوی، شدم.
خندید و رو به مهیا گفت:
ــ مسخره است! نه؟!
شروع کرد به قدم زدن.
ــ ولی من میتونستم، بیشتر بهش نزدیک بشم؛ ولی تو نزاشتی. آره! اینجوری نگام نکن. تو نزاشتی؛ بعد چاقو خوردن شهاب به خاطر تو! با رفت وآمدای خانوادگیتون برای من زنگ خطر به صدا در اومد. باید دست به کار میشدم.
از بابام پول دزدیدم. به یکی سپردم که بهت پیام بده و یه جورایی مخت رو، بزنه! ولی اون بی عرضه!
پولم رو بالا کشید و رفت. دیگه ناامید شده بودم و دست به دامان، مهران شدم. مهران، که البته پول بیشتری می خواست؛ اما بهتر از اون ساسان احمق، میتونست کاری کنه. بعد رفتنت به راهیان نور و قضیه جاموندت، دیگه نظرم رو نسبت به قضیه عوض کرد. قبلا فقط می خواستم تو رو از اون جدا کنم،
#ادامه_دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چه شد که کودتای ۲۸ مرداد اتفاق افتاد
🔹مصدق که با اعتماد به آمریکا به آنها پناه برده بود، ناگهان با خیانت ایالات متحده و کودتای مشترکش با انگلیس مواجه شد. او از قدرت سرنگون شد تا اولین تجربۀ ایرانیها در مواجهه با غرب رقم بخورد: آمریکا قابل اعتماد نیست!
❌ با تصاویری مستند از وضعیت خانۀ مصدق پس از کودتا
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔻قدرت سایبری سازمانهای اطلاعاتی ایران
▫️ارتش سایبری اطلاعات سپاه که با نام سایت رسمی گرداب فعالیت دارد یکی از ارتشهای سایبری قدرتمند ایران است.
🎙ارائه توسط مرحوم استاد فرج نژاد
#سازمان_اطلاعات_سپاه
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ نماهنگ #اربعین؛
زندگی حکمت داره، عشق علت داره ...
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 موج سواری رسانههای معاند از درگیری دو هنجارشکن آملی با آمر معروف
🔹در چند روز اخیر فیلمی از درگیر دو دختر جوان آملی با یک مرد در رسانهها به صورت گسترده منتشر شد.
🔹رسانههای معاند با تیتر ضرب و شتم دو دختر جوان آملی بر سر حجاب اجباری اقدام به موج سواری روی این موضوع نمودند.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 اللهم ارزقنا زيارة الاربعين
#استوری
۱۸ روز تا اربعین
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
FARSNA.pdf
5.41M
📱۲۵۰ جمله برای مکالمه عربی در پیادهروی اربعین
👈به دیگران هم ارسال فرمائید
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا»
(ناگهان عیسی ع، زبان به سخن گشود و) گفت: «من بنده خدایم؛ او کتاب (آسمانی) به من داده؛ و مرا پیامبر قرار داده است!
(سوره مبارکه مریم/ آیه ۳۰)
❇ تفســــــیر
جمعیت از شنیدن این گفتار مریم، نگران و حتى شاید عصبانى شدند. آنچنان که طبق بعضى از روایات، به یکدیگر گفتند: مسخره و استهزاء او، از انحرافش از جاده عفت، بر ما سختتر و سنگینتر است!.
ولى این حالت چندان به طول نیانجامید; چرا که آن کودک نوزاد زبان به سخن گشوده گفت: من بنده خدایم (قالَ إِنِّی عَبْدُ اللّهِ).
او کتاب آسمانى به من مرحمت کرده (آتانِیَ الْکِتابَ).
و مرا پیامبر قرار داده است (وَ جَعَلَنِی نَبِیّاً).
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۳۰ سوره مبارکه مریم)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
تقویم امروز یکشنبه
🌟 ۲۹ مرداد ۱۴۰۲هجرے شمسے
🌙 ۳ صفر ۱۴۴۵هجرے قمرے
🎄 ۲۰ اوت۲۰۲۳ میلادی
📿 ذکر امروز ۱۰۰ مرتبه:
🎗«یا ذَالْجَلالِ وَالْاِکْرام»🎗
🎗«ای صاحب جلال و بزرگواری»🎗
مناسبت امروز👇
ولادت حضرت امام محمد باقر (ع) (۵۷ ﻫ.ق) به روایتی (۳ صَفَر)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: بده در راه خدا
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : امام در بیان قرآن کریم
👤 #آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رمان_جانم_میرود #قسمت_صد_وسیزده نازی با اخم نگاهی به مهران انداخت. ــ قرار چی؟! اگه می خواستم به
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_صد_وچهارده
ولی بعد از اون، فقط می خواستم تو رو، تو چشم شهاب و خانوادش، بد کنم.
مهیا، سرش را پایین انداخت و هق هق می کرد. شنیدن این حرف ها برایش خیلی سخت بود.
باور نمی کرد؛ دوست صمیمیش، این همه برای بدبخت کردنش، تلاش کرده بود.
ــ گریه کن... آره... گریه کن...
با عصبانیت داد زد:
ــ وقتی فهمیدم تو با شهاب عقد کردی؛ بیشتر از تو گریه کردم! هنوز داشتم از کاری که اون عوضی با من کرد، عذاب میکشیدم؛ که خبر عقدت رو، زهرا بهم داد...
نازنین، اشک هایش را محکم از روی گونه هایش پاک کرد و عصبی به سیگار پکی زد.
ــ تو... زندگیم رو نابود کردی! فقط می خوام بدونم، چطور میتونی با آرامش زندگی کنی؟! ها؟!
عصبی فریاد زد.
ــ آشغال چطور میتونی با کسی که دوستت عاشقش بود، زندگی کنی؟! ها؟!
به مهیا پشت کرد.
ــ بگو که همه چیزایی که گفتی دروغه... بگو نازی... بگو داشتی شوخی می کردی... بگو که مهران رو، تو نفرستادی. عوضی اون داشت منو با ماشین زیر میگرفت.
فریاد زد:
ــ میدونم! ولی شهاب نجاتت داد. کاشکی زیرت می گرفت و از دستت خالص می شدم!
مهیا، چشمانش را، محکم روی هم فشار داد. سر درد شدیدی گرفته بود. از گریه ی زیاد؛ نمی توانست چشمانش را باز کند.
آرام، چشمانش را باز کرد؛ که نازی را ندید. با ترس به اطراف نگاهی انداخت.
ــ نازی... نازی...
بلند داد زد:
ــ نازی کجایی؟!
با شنیدن صدای حرکت کردن ماشینی، پی به قضیه برد. چشمانش را محکم روی هم فشار داد. حالش اصلا مساعد نبود. این موقع شب و موندن در این ساختمان، ترس بدی در وجودش ایجاد کرده بود. یاد شهاب افتاد، سریع به سمت کیفش رفت. موبایلش را درآورد؛ و شماره شهاب را گرفت.
شهاب، جواب نمی داد. دیگر ناامید شد. تا می خواست قطع کند، صدای شهاب در گوشی پیچید.
ــ جانم؟!
شهاب، برگه ها رو داخل پوشه گذاشت.
ــ خب، خسته نباشید آقایون! فعلا تا اینجا کافیه اگه سوالی در مورد ماموریت داشتید؛ بپرسید. اگه هم ندارید، یاعلی(ع)!
همه از جایشان بلند شدند. تلفن شهاب زنگ خورد. با دیدن اسم، حاج خانوم، لبخندی زد.
گوشی را برداشت. منتظر ماند، همه از اتاق خارج شوند؛ تا جواب دهد. همزمان با بسته شدن در، دکمه اتصال رو لمس کرد.
ــ جانم؟!
شهاب با شنیدن صدای گریه مهیا، با نگرانی پرسید:
ــ مهیا؛ چرا گریه می کنی؟!
مهیا که از ترس، تسلطی بر لرزش صدایش و گریه کردنش نداشت؛ با گریه ادامه داد.
ــ شهاب... توروخدا بیا... منو از اینجا ببر...
شهاب صدایش بالاتر رفت:
ــ خب بگو کجایی؟! اصلا چی شده مهیا؟! چرا صدات میلرزه؟!
حرف بزن داری سکتم میدی...
ــ شهاب فقط بیا!
ــ مهیا... حرف بزن! الو... الو... مهیا...!
گوشی رو قطع کرد. سریع سویچ و کتش را برداشت. با صدای بلند، سرباز را صدا کرد.
ــ احمدی!
در باز شد.
ــ بله قربان؟!
ـ به سروان کمیلی بگید، حواسشون به همه چی باشه. من دارم میرم. شاید شب نیومدم.
ــ چشم قربان!
شهاب، سریع به طرف ماشینش دوید. با صدای موبایلش، نگاهی به صفحه موبایل، انداخت. پیام، از طرف مهیا بود. پیام را سریع باز کرد. آدرس بود. ماشین را روشن کرد. هر چقدر به آدرس فکر می کرد؛ این آدرس را به خاطر نمی آورد.
سریع آدرس را در GPSزد. یک چشمش به جاده بود و یک چشمش به صفحه موبایل...
طبق نقشه ای که روی صفحه موبایل نمایش داده می شد؛ رانندگی می کرد. هر چقدر هم که به مهیا زنگ می زد، تلفنش خاموش بود. پایش را روی پدال گاز، فشار داد. کم کم از شهر خارج شد. با عصبانیت به فرمان کوبید.
ــ کجا رفتی مهیا؟!!!
مهیا نگاهی به موبایلش، که خاموش شده بود انداخت.
ــ لعنتی!
#ادامه_دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 استاد رحیم پور ازغدی : کی گفته همه هنرمندان محترمند؟! همه روحانیون هم محترم نیستند.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬نماهنگ کوله بار
🖋شاعر: محمد رسولی
۱۷ روز تا #اربعین_حسینی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
4_5983312046635093816.mp3
8.34M
🎧 صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار اعضای ستاد برگزاری کنگره ملی شهدای استان #اردبیل ۱۴۰۲/۰۵/۲۲
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
50.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 فیلم کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار اعضای ستاد برگزاری کنگره ملی شهدای استان #اردبیل ۱۴۰۲/۰۵/۲۲
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
May 11
🔰 #سرخط_دیدار | مروری بر بیانات رهبر انقلاب در دیدار اعضای ستاد برگزاری کنگره ملی شهدای استان اردبیل ۱۴۰۲/۰۵/۲۲
💠درباره اردبیل
👈بنده اصرار دارم در دیدار با مردم و اهالی هر منطقهای برجستگیهایی از آنها را مطرح کنم تا:
👌همه بشنوند، همهی مردم ایران بفهمند
👌خود آن مردم هم قدردان این خصوصیّات باشند
🏷درباره برجستگیهای اردبیل
↙️اردبیلیها دو کار بزرگ برای ایران کردهاند:
🔷کار ملّی ⏪ وحدت کشور
❇️این یکپارچگی و وحدتی که شما امروز در ایران میبینید، کار صفویّه است؛
🔺این از اردبیل و از زمان شاه اسماعیل شروع شد.
🔶کار مذهبی ⏪ اشاعهی مذهب اهلبیت
🔻ایرانیها از قدیم به اهلبیت (علیهم السّلام) ارادت و علاقه داشتند، لکن مذهب اهلبیت رایج نبود، در غربت بود.
❇️خدمت بزرگی که صفویّه به کشور کردند، این بود که مذهب اهلبیت را در سرتاسر کشور ایران منتشر کردند.
✅این محبّتی که امروز شما به اهلبیت دارید،
✅این درسی که ما از مکتب اهلبیت در همهی زمینههای سیاسی و اجتماعی و مذهبی و غیره میگیریم،
🔺به برکت آنها است.
🔷از همان زمان صفویّه
👈ملّای بزرگی مثل محقّق اردبیلی (رضوان الله علیه) در نجف محور علم و فقه شد
🔹تا دوران اندکی قبل از ما
👈مرحوم آمیرزا علیاکبر آقای اردبیلی، ملّای متنفّذ و فعّال که مسجد ایشان امروز معروف است
🔹تا زمان ما
👈مرحوم آقای آسیّد یونس اردبیلی، که مرجع تقلید و عالِم درجهی یک مشهد بود
🔶در مسئلهی جهاد و حضور در میدان مجاهدت هم اردبیلیها انصافاً جزو صفوف مقدّمند
🔸در حدود ۳۵ هزار رزمنده از اردبیل روانهی جبههها شده
🔸این منطقه حدود ۳۴۰۰ یا بیشتر شهید داده
🔸جانبازهای فراوان و خانوادههای معظّم شهیدان دارد
🔺اینها را باید حفظ کرد؛ شناسنامهی اردبیل اینها است🔻
💠درباره مسئله شهادت
⭕️شهید جان خودش را داده است
❇️و رضای الهی را که بالاترین ارزشهای عالم وجود است کسب کرده.
✨در همهی ادیان الهی، فداکاری در راه خدا، جان دادن در راه خدا، این ارزش والا را دارد.
❇️شهدا در حریم ربوبیّتند، در حریم الوهیّت قرار دارند.
✔️این بالاتر از این حرفهایی است که ما در باب زنده بودن به عقلمان میرسد
❤️در این راه بیم و اندوه نیست؛ این راه، راه مسرّت، راه انفتاح، راه خشنودی و خوشدلی است.
👌این پیامِ اینها است
💌یعنی شهدا ما را تشویق میکنند، به ما میگویند در این راهی که ما رفتیم شما هم دنبال ما بیایید، حرکت کنید.
🏷درباره راه روشن شهیدان
♦️ما با شهدا معاصر بودیم، از نزدیک دیدیم شهدا را؛
👌هم جهادشان را دیدیم،
👌هم شهادتشان را دیدیم.
👌دیدیم شهدا چطور توانستند گرههای بزرگ را باز کنند
❇️هشت سال دفاع مقدّس، نقش رزمندگان ما را، نقش مجاهدتهای ما و شهدای ما را در گشودنِ گرهها آشکار کرد.
💢بعد از دوران دفاع هشتساله، جنگ نظامی ما تمام شد امّا:
🚨جنگ شناختی،
🚨جنگ معرفتی،
🚨جنگ اقتصادی،
🚨جنگ سیاسی،
🚨جنگ امنیّتی
⭕️روزبهروز شدّت پیدا کرده، تا همین امروز.
☝️همهی اینها به برکت ایستادگیها، به برکت مقاومتها، به برکت شهادتها خنثی شده.
❇️بنابراین، راه برای ما روشن است. راه، راه مجاهدت، ایستادگی و استقامت است.
⏫این راهی است که ما باید برای هموار کردن آن تلاش و فکر کنیم؛
📌علما
📌روشنفکران
📌دانشگاهیها
📌صاحبانِ مناصبِ گوناگونِ دولتی
✅هر کدام یک جور باید تلاش کنند.
💎خدای متعال هم برکت میدهد، کمااینکه به خون شهدا برکت داد.
مثلا:
❇️شهیدی مثل شهید سلیمانی در راه خدا به شهادت میرسد،
⬅️یک ملّت حرکت میکند و تمام این خطوط توهّمیای که بین آحاد ملّت هست به هم میریزد و ملّت یکپارچه راه میافتند.
🔆بارزترین مثال؛ خون مطهّر اباعبدالله (علیه الصّلاة و السّلام) است.
⬅️امسال دشمن چه تلاشی کرد تا شاید بتواند رونق محرّم را کم کند؛
❌نتوانست و بعکس شد، امسال محرّم و دههی عاشورا گرمتر، پُرشورتر، پُرمعناتر، معرفتبرانگیزتر از همهی سالهای قبل بود.
◀️فِرَق مختلف مسلمان به امام حسین اظهار عشق میکنند؛ غیر مسلمانها [هم همینطور؛]
◀️این راهپیمایی اربعین را شما مشاهده کنید و ببینید!
📌اینها همه نشاندهندهی ارزشگذاری خداوند بر روی شهادت و خون شهید و راه شهدا است
💎در واقع امروز مسئولیّت شما که این کار بزرگ را دارید انجام میدهید و نام شهدا را احیا میکنید، شبیه کار امام سجّاد (علیه السّلام) و حضرت زینب است.
🍀امیدواریم انشاءالله خدای متعال به شماها توفیق بدهد که برای حفظ نام شهیدان، یاد شهیدان، خاطرهی شهیدان، حوادث شهادتهای اینها، داستانهای اینها، همهی روشهای لازم را دنبال کنید.
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا»
و مرا -هر جا که باشم- وجودی پربرکت قرار داده؛ و تا زمانی که زندهام، مرا به نماز و زکات توصیه کرده است!
(سوره مبارکه مریم/ آیه ۳۱)
❇ تفســــــیر
و خداوند مرا وجودى پر برکت (وجودى مفید از هر نظر براى بندگان) در هر جا باشم قرار داده است (وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ).
و مرا تا زنده ام، توصیه به نماز و زکات کرده است (وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیّاً).
🌺🌺🌺
ناگفته پیدا است طبق روال عادى، هیچ نوزادى در ساعات، یا روزهاى نخستین تولد، سخن نمى گوید. سخن گفتن، نیاز به نمو کافى مغز و سپس ورزیدگى عضلات زبان و حنجره و هماهنگى دستگاههاى مختلف بدن با یکدیگر دارد، و این امور، عادتاً باید ماه ها بگذرد تا تدریجاً در کودکان فراهم گردد.
ولى هیچ دلیل علمى هم بر محال بودن این امر نداریم، تنها این یک خارق عادت است و همه معجزات چنین هستند، یعنى همه، خارق عادتند نه محال عقلى.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۳۱ سوره مبارکه مریم)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
تقویم امروز دوشنبه
🌟 ۳۰ مرداد ۱۴۰۲هجرے شمسے
🌙 ۴ صفر ۱۴۴۵هجرے قمرے
🎄 ۲۱ اوت۲۰۲۳ میلادی
📿 ذکر امروز ۱۰۰ مرتبه:
🎗«یا قاضِیَ الْحاجات»🎗
🎗«ای برآورنده ی حاجت ها»🎗
مناسبت های امروز👇
روز بزرگداشت علامه مجلسی (۳۰ مرداد)
روز جهانی مسجد
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat