eitaa logo
شیفتگان تربیت
12هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.1هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷حیا و عفت با مسائل اجتماعی زنان، عمیقی دارد. در جامعه‌ی امروز، دو صفت شرم و بی‌شرمی به دو صورت مثبت و منفی در خصوص ورود زنان و دختران به حوزه فعالیت‌های اجتماعی به کار می‌رود. 📛بدحجابی و بی‌حیایی، علاوه بر آن‎که، یکی از نتایج سوءِ شهوت‌رانی‌های مهار گسیخته‌ی سرمایه‏‌داران غربی است، یکی از روش‌ها و وسایلی می‌باشد که آن‌ها برای تخدیر (سست کردن) و بی‌‌حس‌ کردن اجتماعات انسانی و تبدیل آن به صورت مصرف‌کنندگانِ اجباری کالاهای مصرفی خودشان، به کار می‌‏برند. ✅از این رو در شرایط کنونی، جامعه آن نوع رفتار و مَنشی را از زنان انتظار دارد که بر مبنای و باشد و انتظار دارد که نقش خانم‌ها در داشتن چنین صفت و فضیلتی، بارز و برجسته باشد. ✴️البته از بازخوانی آیات متبرکه‌ی ، به وضوح به‌دست می‌آید که مقوله‌ی حیا و بی‌حیایی به جامعه‌ی اختصاص ندارد. ✅ترویج و توسعه حیا و عفاف، جامعه را به دنبال دارد و موجب افراد جامعه از بیماری‌های روانی، آشفتگی‌های ذهنی، استرس‌ها و اضطراب‌ها می‌شود و از انحطاط اخلاقی و از هم پاشیدگی‌های ، به‎طور جدی جلوگیری خواهد http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
🔶شخصی خدمت آیت الله ادیب رحمت الله علیه رسید و پرسید: "آقا من گاهی وقت‎ها که تنها هستم، فکرهای بدی به ذهنم می‎رسد. چرا اینطور می‎شوم؟ آیا راهی وجود دارد که از این فکرهای بد رها شوم؟" 🔷 آیت الله ادیب فرمودند: "علت آمدن افکار بد در انسان، این است که انسان بی حیاست. آن کسی که داشته باشد، حتی فکر بد هم به سراغش نمی‎آید. چون انسان بی‎حیا شود، پرده دریده می‏شود و فکر بد هم به سراغش می‎آید". 🔶 فرد دوباره پرسید: "آقا جان، درمان این مشکل چیست؟" 🔷 آقا فرمودند: "اگر بخواهید این فکرها به وجود نیاید، اول بروید حیا را کنید و هیچ درمانی ندارد. حتی الکی هم شده، حیا را تمرین کنید تا کم کم در وجودتان ثابت شود". http://eitaa.com/salehinardabil
📛 ♨️متأسفانه در جامعه امروز، بسیاری از افراد نمی‌‎توانند و را از هم تشخیص بدهند؛ چون که بعضاً جای و عوض شده است و برخی ، و را که، دستور خداوند است، عیب و ضدارزش، 🔥اما و و غیرت را که ضدانسانیت و مخالف دستورات خداوند است را، ارزش و نشانه‌ شخصیت و می‌دانند!!! ☝️همه اینها به ‌خاطر دور شدن از و افزایش در جامعه ا‌ست... ⚠️و ما نباید به این بهانه که خیلی‎ها را عیب می‎دانند آن را کنار بگذاریم. ✅مطمئناً کسی که را درک کند، هیچ وقت با حرف‎های نادرست یک عده، تحت تأثیر القائات شیطانی قرار نمی‎گیرد و به ‌خاطر سرزنش و تمسخر دیگران، را زیر پا نمی‎گذارد و ترسی از سرزنش دیگران ندارد👇 🍀 "و لا یخافون لومه لائم" (سوره مائده، آیه ۵۴) 🍀"و از ملامت هیچ ملامت‌کننده‌ای نمی‌هراسند" http://eitaa.com/salehinardabil
🌺؟ 🌺به نازنینم که خودش زیباترین هدیۀ است، چه تقدیم کنم؟ ✴️بزرگی می‌گفت در انتخاب هدیه، شأن و عزیزتان را در نظر بگیرید. ✅پس من هم می‌روم به سراغ هدیه‌ای، شایستۀ جایگاه خدایی‌اش؛ 🍃هدیه‌ای از جنس و عشق، و وفا و محبت و زیبایی. 🍃می‌روم به سراغ بهترین‌هایی که در دنیای امروز، از او کرده‌اند. 🍂 دنیای بزک شدۀ امروز، را برای هوس خودش می‌پسندد؛ 🍂 می‌خواهد برای بردگی! 🍂حاصل پیشرفت غرب شده به خانواده و بشریت! 🍂، حجابی را که حتی در سال‌های نه چندان دور، مظهر زنان بااصالت و فرهیخته غربی بود، به عریانی جذابی در مقابل چشمانی گناه‌آلود بدل کرده، تا زیبایی‌اش را تکه‌تکه کنند و به ببرند... 🍂و این جنس لطیف و زیبا بماند، با جسمی زخم خورده و روح و روانی آلوده و ! و بی‌پناه، در دنیایی که، کوچک شد به اندازۀ قاب آینه‌ای، که حتی دیگر صورتش را نیز زیبا نشان نمی‌دهد! http://eitaa.com/salehinardabil
♻️رابطه دوطرفه‌ای بین و وجود دارد... 🌺چیزی شبیه و ؛ 🍃تولی: دوست داشتن اولیای خدا و تبری: دشمن بودن با دشمنان خدا ✴️هر چقدر فردی باشد و خودش را بیشتر از دور کند، حساسیت و واکنشش نسبت به و هم بیشتر می‌شود. 👈یعنی نمی‌شود کسی و داشته باشد، اما در مقابل و سکوت کند و بی‌تفاوت باشد. ⚠️حتماً دیده‎ید یا می‌شناسید خانم‌های محجبه‌ای را، که در عین باحجابی، با و مخالفند... ♨️یا آقایانی که به ظاهر اهل هستند، ولی نسبت به و ناموس‌‎شان نیستند... 🍂🍁🌸🍁🍂 http://eitaa.com/salehinardabil
🌹روزی که خداوند فاطمه سلام الله را آفرید، ایشان را بهانۀ آفریدن زمین و همۀ کائنات و عالمیان دانست و را در وجود مرضیه عفیفه (س) نهاد تا زنان او را قرار دهند. 🌺 در جاهلیت قبل از اسلام که دختران زنده به گور می‎شدند، پیامبر به دختران و بانوان بخشیدند، اما متأسفانه در عصر امروز، گاهی و ، جای خود را به ضدارزش‌ها می‎دهد و در برخی مجامع و اماکن، اگر بانویی و باشد، مورد قرار می‎گیرد. 🌺 ولادت این بانو به نام انتخاب شد؛ چرا که زندگی ایشان سراسر تجلّی ارزشهای اسلامی است. حضرت صدیقه طاهره (س) زنان عالم و بهترین الگو برای زنان امروزی در زمینه‎های علم و دانش، حجاب و حیا، ازدواج، فنون شوهرداری و تربیت فرزند و... هستند. 🌺 ایشان به عنوان ، خود را به تمامی فضائل آراسته بودند و لحظه‎ای از غافل نبودند و فرزندانی را دادند که تک‌تک آنها زینت‌بخش عالم هستند. 🍃🌷🍃🌷🍃 🌹 با سعادت حضرت سلام الله علیها، و هفته بزرگداشت ، بر تمام عفاف‌گرایان تهنیت باد. http://eitaa.com/salehinardabil
✴️پوشش کارکردهای مختلفی دارد: 🔅کارکرد : 🔶اولین و ساده‌ترین چیزی که از "پوشش" به ذهن میرسد، کارکرد محافظتی آن در برابر سرما و گرما است. 🔅کارکرد : 🔶درواقع پوشش یکی از عوامل زیبایی است و به همین دلیل تقریباً در تمام مصنوعات بشری، پوشش نهایی وجود دارد. برای مثال؛ کتاب و جلد آن، یا ساختمان و نمای بیرونی آن و... 🔅کارکرد : 🔶لباس؛ حالات روحی، جایگاه اجتماعی و شغلی، جنسیت و گاهی نیز مذهب افراد را نشان میدهد. 🍀 هم کارکردی مانند پوشش دارد و جامه‌ای از بر انسان می‌پوشاند... 📚منبع: کتاب "پژوهشی در فرهنگ حیا"، فصل سوم http://eitaa.com/salehinardabil
📚 🌸دختران به عفاف روی می آورند🌸 ✍🏼 نوشته وندی شلیت و نانسی لی دموس 🍃کتاب، مروری است بر وضعیت «زنان» و «دختران» در «آمریکا» و اوضاع در این کشور. ✅در این نوشتار به تأثیر بر ارزش‎های اخلاقی زنان پرداخته شده و وضعیت و در جامعه آمریکا به کشیده شده است. 🍂 نویسندگان ضمن مرور اتفاقاتی که در عصر حاضر در آمریکا برای و رخ می‌دهد، تصویر روشنی از ترویج بی بندوباری که خواسته موج سوم است را ارائه داده اند. 🍃کتاب توضیح می دهد: چگونه نسل جدیدی در آمریکا در حال شکل گیری است که خواسته هایش با نسل های گذشته است و به دنبال گمشده خود یعنی "" می‎گردد. 🍂گویی می‎خواهند چیزی نباشند که والدینشان بوده اند. آنها می‎خواهند سبک زندگی و خود را دهند. ❇️ آنها در تلاشند با ، زندگی عاقلانه و ای را در پیش گیرند.✨ http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
🔰حضرت امام حسن مجتبی (ع) می فرمایند: 🍀"مَکارِمُ الاَخْلاقِ عَشَرَةٌ: صِدْقُ اللِّسانِ وَ صِدْقُ الْبَأْسِ وَ إِعْطاءُ السّائِلِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ الْمُکافاتُ بِالصَّنائِعِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ التَّذَمُّمُ عَلَی الْجارِ، وَ مَعْرِفَةُ الْحَقِّ لِلصّاحِبِ وَ قِرْیُ الضَّیفِ وَ رَأْسُهُنَّ الْحَیاءُ". ❇️ده خصلت نیک از مکارم و فضائل اخلاق است: 1️⃣ راستگویى 2️⃣ صداقت و راستى در وقت سختى و گرفتارى 3️⃣ بخشش به سائل 4️⃣ خوش خُلقى 5️⃣ پاداش در مقابل كارها و ابتكارات 6️⃣پیوند با خویشان 7️⃣ حمایت از همسایه 8️⃣ حق شناسى درباره دوست و رفیق 9️⃣ میهمان نوازی 🔟 و در رأس همه این‌ها و . 📚آثار الصادقین، جلد 62، صفحه 892 🍃🌺🍃🌺🍃 🌺ولادت باسعادت حضرت بر مخاطبین گرامی تهنیت باد. http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ حریم زن و مرد از نگاه فیزیولوژی اسلام از 14 قرن پیش بسیار دقیق برای این موضوع راهکار دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خانواده اجاره‌ای!!: 🔻 در ژاپن «تنهایی» به یک بحران تبدیل شده، ژاپنی‌ها برای رفع این مشکل شرکت‌هایی ایجاد کردن تا خانواده موقت اجاره بدن 👈 این کلیپ نمایشی است از این واقعیت که یکی از نیازهای حیاتی و مهم برای زیست انسان است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ترویج سیگار و رقص برای زنان بعد از ترویج کاهش ⚠️گسترش و تبلیغ نوع بازیگر در فیلم‌ها، محافل هنری و... و سپس سرریز آن به فضای مجازی و اجتماعی، حد و مرزهای و پوشش را درنوردید و نقش مهمی در ایجاد وضع موجودِ پوشش زنان در جامعه ایفا نمود. ⛔️اکنون با عبور موفقیت‌آمیز از مسئله ، نشانه‌ها حکایت از ترویج «رقص، موسیقی و سیگار» در بین زنان دارد. 🎞مستند «هیچ کس منتظرت نیست»، که بسیار مورد توجه قرار گرفت؛ جزء فیلم‌هایی‌ست که نشانه‌ای از ابا یا محدودیت برای نمایش رقص زنان در آن به چشم نمی‌خورد! 📌فیلم درباره مرکز کاهش است که علی‌رغم امید‌بخش بودن، ضعف اساسی آن «ترویج عجیب رقص و موسیقی» و نگاه «مُسّکن» داشتن به آن است. 📃در معرفی این مستند آمده است: 👇 👈«سپیده علیزاده چند سالی است که مسئول مرکز نگهداری زنان کارتن‌خواب در میدان شوش تهران است. زنانی که به‌ این‌ مرکز مراجعه می‌کنند اکثراً دچار ، از قبیل اعتیاد و روسپیگری شده‌اند و خانواده آن‌ها را طرد کرده است...» @ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجموعه « قسمت اول : دیوار یا حریم، آیا شما معمارهای خوبی هستید؟ » 🔶 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ حریم زن و مرد از نگاه فیزیولوژی اسلام از 14 قرن پیش بسیار دقیق برای این موضوع راهکار دارد ... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ترویج سیگار و رقص برای زنان بعد از ترویج کاهش ⚠️گسترش و تبلیغ نوع بازیگر در فیلم‌ها، محافل هنری و... و سپس سرریز آن به فضای مجازی و اجتماعی، حد و مرزهای و پوشش را درنوردید و نقش مهمی در ایجاد وضع موجودِ پوشش زنان در جامعه ایفا نمود. ⛔️اکنون با عبور موفقیت‌آمیز از مسئله ، نشانه‌ها حکایت از ترویج «رقص، موسیقی و سیگار» در بین زنان دارد. 🎞مستند «هیچ کس منتظرت نیست»، که بسیار مورد توجه قرار گرفت؛ جزء فیلم‌هایی‌ست که نشانه‌ای از ابا یا محدودیت برای نمایش رقص زنان در آن به چشم نمی‌خورد! 📌فیلم درباره مرکز کاهش است که علی‌رغم امید‌بخش بودن، ضعف اساسی آن «ترویج عجیب رقص و موسیقی» و نگاه «مُسّکن» داشتن به آن است. 📃در معرفی این مستند آمده است: 👇 👈«سپیده علیزاده چند سالی است که مسئول مرکز نگهداری زنان کارتن‌خواب در میدان شوش تهران است. زنانی که به‌ این‌ مرکز مراجعه می‌کنند اکثراً دچار ، از قبیل اعتیاد و روسپیگری شده‌اند و خانواده آن‌ها را طرد کرده است...» @ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق 💞قسمـــٺ #چ
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ بعد از نماز حوصله خانه را نداشت... همیشه همینطور بود، وقتی مهمانی بود در خیابانها میچرخید تا ٧شب.یا به خانه آقابزرگ میرفت،.. میدانست لااقل در مجلس پر از گناهشان نمیشد، حرفش را زده بود، را کرده بود،ولی پدر و مادرش کارخودشان را میکردند!!! بهترین جا برایش خانه آقابزرگ بود... خیلی با آنها نزدیک بود و مانوس.خودش هم دلیلش را نمیدانست!! از حیاط مسجد به طرف ماشین میرفت، و با گوشی اش شماره گرفت، _سلام آقابزرگ _سلام باباجان. خوبی. چه خبرا! ؟ _سلامتی. مهمون نمیخاین؟!😅 _خیلی هم عالی. چی از این بهتر. زود بیا که هنوز ما ناهار نخوردیم.😊 _مزاحم که نیستم از آنطرف خط صدای خانم بزرگ می آمد که میگفت، بگوحتما بیاد _این چه حرفیه باباجان، زودتر بیا، خاتون جان هم، سلام میرسونه میگه بهت بگم حتما بیای😊 _چشم. پس تا یه ربع دیگه من اونجام.☺️چیزی نمیخاین، بخرم؟! _نه باباجان، _پس میبینمتون. یاعلی _یاعلی چند ساعتی که پیش آقابزرگ و خانم بزرگ گذرانده بود،او را شاد و سرحال کرده بود،مثل همیشه.☺️ ساعت کمی به ٧ مانده بود.. که کناری توقف کرد و به عمومحمد زنگ زد که تا میرسد آماده باشند.بوق سوم بود..خواست قطع کند که صدای دخترانه ای اما رسمی پاسخش داد: _الو بفرمایید. +سلام.خوب هسین. عمو محمد هستن!؟ _ممنون. بله. چند لحظه گوشی.. بعد از چند دقیقه صدای عمو محمد گوشش را نوازش داد. _به به سلام گل پسر. چطوری خوبی؟😊 +سلام عمو خوب هسین، بدموقع مزاحم شدم.😊 _نه عمو این چه حرفیه.جانم، کاری داشتی؟ +دارم میام دنبالتون.گفتم اول زنگ بزنم که آماده باشین. من تا بیست دقیقه دیگه میرسم😎 _نه.!! شما نیاز نیس زحمت بکشی ما خودمون با آژانس میایم +نه بابا چه زحمتی، مدت زیادیه تو مهمونی ها نبودین.. حالا که اومدین میام دنبالتون.. زنگ بزنین کنسلش کنین.. من تو راهم..😎 خیلی دوستش میداشت..😍 همین عمومحمدی که حرفهای ناگفته اش را میخواند.و تمام حرکاتش را پیش بینی میکرد.اما خودش نمیدانست دلیل اینهمه نزدیکی چیست..!!همیشه هوای و را داشت. عمومحمد هیچ علاقه ای نداشت که به مهمانی هایشان برود. این بار هم بعد از چند سال بااصرار برادرش کوروش بود که می آمد.با این که به محض ورودش موسیقی را خاموش کنند. و برادرش قبول کرده بود. عمومحمد با خنده گفت: _باشه عموجون. وارد کوچه شان شد. از دور میدید که آنها جلو در به انتظارش هستند. خوشحال شد، انرژی گرفت،پایش را روی پدال گاز فشار داد. جلو پای عمو ترمز کرد. بالبخند پیاده شد. با عمو دست داد.😍✋کمی آنطرف تر طاهره خانم را دید و دخترهایشان مرضیه و ریحانه. چشمهایش را رساند. با حجب و ، آرام و مردانه، جواب سلام و احوال پرسی های طاهره خانم را میداد. فقط با تکان دادن سرش سلامی به دختر عموهایش کرد. برای خانوم ها قائل بود.بخصوص اگر بانویی از تبار یاس🌸 بود و محجوب و زهرایی.🌸 عمو محمد جلو نشست. طاهره خانم و دخترها عقب نشستند. هنوز استارت ماشین را نزده بود،عمو گفت: _راضی به زحمتت نبودم پسرم. خودمون می آمدیم.😊 +اختیاردارید این چه حرفیه!؟.. وظیفه م هست.علی اقا کجاست؟☺️ عمومحمد_سرکاره، اخرشب میاد. تا به خانه برسند،.. باعمو گرم گرفته بود. از آب و هوا گرفته تا کنکور و کارهای روزمره اش برای او تعریف میکرد.و عمومحمد چقدر او را پدرانه گاهی نصیحت میکرد و گاهی تشویق.👌 رسیدند.... درب پارکینگ را با ریموت باز کرد.ماشین را به داخل حیاط هدایت کرد. عمارتی 🏯به وسعت ١٠٠٠متر که خانه ای🏡 ۶٠٠متری در آن ساخته شده بود.ورودی «خانه باغ» درختهای نارنج،توت، سیب، زیتون، گلهای رنگانگ در باغچه های کوچک خودنمایی میکرد. و پشت خانه را، گلخانه و ایوانی جذاب و باطراوت، تشکیل میداد. خانه ی دوبلکس، طوری طراحی شده بود که اطرافش پر بود از درخت های تنومند و کهنسال. دوسالن پذیرایی، یک مهمانخانه، و ۴اتاق در طبقه بالا،.. که همه وسیع بود... و هر قسمتی را با رنگی از مبل و پرده. ماشین را پارک کرد... باعمو جلو راه میرفت.وخانمها پشت سرشان. مادرش فخری خانم، گرچه از خانواده برادر شوهرش هیچ خوشش نمی آمد، اما به رسم مهمان نوازی به استقبال آمد.سعی میکرد به گرمی پاسخ سلام و احوال پرسی ها را بدهد. وارد سالن پذیرایی شدند... ادامه دارد... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق 💞قسمـــٺ #س
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ بسم اللهی گفت. لبخندی زد. و شروع کرد.😊 _ما همدیگه رو میشناسیم،از اون زمان که بچه بودم. بعد از اون اتفاق، از وقتی که یادم میاد غیر ،از خانواده و ، چیزی ندیدم.برنامه م برا چیدم. ان شاالله میرم شیراز. دوسال بیشتر نیست. ارشد قبول شدم. همون رشته خودم. بعدش برمیگردم همینجا.🌺یه میخام بالاتر از همسر، .ع. یه همسفر تا . تا ان شاالله..🌺 تمام حجم استرس عالم،... روی ریحانه هوار شده بود.کف دستش عرق کرده بود.تا نهایت سر را به زیر انداخته بود.🙈 نمیتوانست نفس بکشد. و مانعی بود، حتی کند.در برابر حرفهای یوسف فقط سکوت میکرد. یوسف_ ، از زندگی مولا علی.ع. و زندگی بانوی دوعالم حضرت مادر. و اینکه بابا برام گذاشته یا شما یا ارث. ام همه چی پای خودمه.😊☝️ به ریحانه اش کرد. یوسف _اینا رو میگم بدونین از هیچ چیزی ندارم، الا یه ماشین.😊☝️ هیچ ای ندارم بجز و .ع.👌✨ سکوت ریحانه طولانی شده بود... گرچه نگاه هیچ اشکالی نداشت. بلکه نگاه میکرد.. اما قدرت خجلت و حیایش بیشتر بود....سرش را بالا گرفت اما نگاه نکرد... _چیزی نمیخاین بگین.. حرفی.. شرطی.. _خب همه حرفا رو شما گفتین. با اینایی که گفتین هیچ مشکلی ندارم. فقط چن تا حرف دارم با یه شرط.☝️ _بفرمایین.سراپا گوشم. _خیلی دوست دارم ادامه تحصیل بدم و خب سرکار برم. یوسف_ خیلی عالیه. دیگه.. ریحانه _دیگه اینکه فعالیتها و جلساتم رو ادامه بدم. یعنی خیلی دوست دارم که انجام بدم.☝️ یوسف_ در چه زمینه هایی!؟ ریحانه_ جلسات اعتقادی، عرفانی و البته حلقه صالحین👌 یوسف ذوقش را نتوانست پنهان کند. _خیلی عالی، فوق‌العاده ست. و دیگه!؟ 😊 ریحانه _دیگه همین.. شرطمم اینه که... وسط حرف ریحانه، صدای یاالله گفتن عمومحمد به اتاق نزدیک میشد. لبخندی زدند. _یوسف جان، عمو..! آقابزرگ و خان داداش تو اتاق خانجون کارت دارند. یوسف لبخند زد. ایستاد. چشمی گفت و رفت... عمومحمد کنار دخترکش نشست تا قضیه را تمام کند. _خب دخترم نظرت چیه؟! البته بیشتر باید حرف بزنین اما تا اینجا که یوسفو میشناسی.. مهمه برامون... خب چی میگی..؟! ریحانه.... حرفی نمیتوانست بزند... 😍🙈 سرش را پایین برد. سرخی گونه هایش معنای همه چیز را نشان میداد.☺️عمومحمد، سر دخترکش را بوسید،😘 لبخندی زد. _خوشبخت بشی بابا. یوسف پسر خیلی خوبیه. از بچگی پیشم بوده. تو هم خیلی ماهی. تو دخترمی اونم پسرمه. عاقبت بخیر بشین بابا.😊 ریحانه سرش را بالا برد... اما مانع بود، به چشمهای پدرش بیاندازد.☺️لبخند محجوبی زد و باز سرش را پایین انداخت. 💓کسی نمیدانست بانوی یوسف شدن رویایی شده بود برایش..🙈💓 یوسف به اتاق آقابزرگ رسید، در زد. آقابزرگ بالبخند گفت: _بیا تو باباجان... بیا شادوماد.😊 یوسف با ذوق وارد اتاق شد.☺️ ادامه دارد... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق 💞قسمـــٺ #چ
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ چقدر شرمنده بانویش بود...😔💓 💭به یکشنبه فکر کرد. روزی که... 🌙سوم بود.. ✨هم . 💞و هم میشدند.. عجب .. عجب... عجب.. عجب .. علی، شیرینی و میوه پذیرایی میکرد. خانم بزرگ و بقیه خانمها به آشپزخانه رفته بودند. تا مهیّا کنند سفره شام را. یوسف برای حرفی به آقابزرگ... دل دل میکرد.نمیدانست بگوید یا نه..! دل به دریا زد..کنار آقابزرگ نشست.سرش را به گوش آقابزرگ نزدیک کرد. آقابزرگ سرش را به گوش یوسف نزدیک کرد. _شما امشب خیلی زحمت کشیدین. یه زحمت دیگه هم بکشید.😅 _چی باباجان😊 _هم اینکه یه برامون بخونین هم با بابا و عمو حرف بزنین برای فرداصبح بریم آزمایشگاه.. 🙈 آقابزرگ لبخند پهنی زد. _منتظر بودم بیای بگی، باشه باباجان😊 _اجازه ش رو شما بگیرین..من منتظرم الان بگین..😅 _چرا خودت نمیگی؟!😊 _اخه شما بگین بهتره، من میترسم بگم خراب کنم.شما ، رو حرف شما حرف نمیزنن☺️ آقابزرگ پسرانش را صدا زد. کوروش خان و عمومحمد کنارش نشستند. یوسف سرش را انداخت. آقابزرگ رو به پسرانش کرد. _نظرتون چیه یه محرمیت ساده بین این دوتا جوون خونده بشه.البته برا یکشنبه😊 فردا صبح هم برن آزمایشگاه...؟! کوروش خان_ من حرفی ندارم😊 عمومحمد_ مشکلی نیست آقاجون.😊 یاشار که تاحالا ساکت بود. گفت: _وای یوسف دیگه شورشو درآوردی. مگه میخای چکارش کنی، بابا چن کلوم حرف ساده س، محرم شدن میخاد چکار...!😕 محرم شده بود.. یوسف، خودش صیغه محرمیتشان را خوانده بود. اما محرمیت کجا و کجا...! فرق یاشار با یوسف درهمین بود..! یوسف،تا محرم نمیشد، حاضر نبود حتی به دلبرش کند..! یوسف در جواب برادرش، یاشار، لبخندی زد..😊جواب داشت.اما برادرش بود، بزرگتر بود و واجب. حق داشت درک نکند... 💠درکی نداشت،از اوج عشق ،.. که با خواندن یک جمله عربی، این عشق، و الهی میشد.. 💠 نداشت از ها. 💠از حرمت دلبرش که باید میکرد. 💠از پرده های حجب و . 💠از حجاب های . 💠از محرم بودن تا نامحرم بودن. 💠از هایی که با محرمیت کمتر میشد.. آقابزرگ که قبلا تجربه داشت. بین چند جوون محل محرمیت خوانده بود، داشت خواندن ...☺️😍 کم کم سفره پهن میشد... همه دور سفره نشسته بودند. سمیرا خواست کنار یوسف بنشیند، که یوسف بلند شد و کنار عمومحمد نشست. این بار هم تیر سمیرا به سنگ خورد.. بعد از صرف شام،.. همه عزم رفتن کردند. و مشغول خداحافظی از هم... یوسف کنار طاهره خانم رفت.دستش را روی سینه اش گذاشت. شرمنده نگاهش را پایین انداخت. _میخواستم امشب جشن بگیرم.نشد.😔 شرمنده تون شدم.😔 _میدونم پسرم😊 با شنیدن کلمه پسرم انرژی گرفت. _مطمئن باشین خوشبختش میکنم.. یعنی..یعنی تمام سعیمو میکنم.☺️☝️ طاهره خانم لبخندی زد و گفت: _از کوچیکی پیش خودمون بودی. میشناسمت. ان شاالله عاقبت بخیر بشین.😊 کنار عمومحمد رفت. عمو او را پدرانه درآغوش گرفت. _خیلی مخلصیم عمو.برامون دعا کنین. تمام زندگیمو میذارم براش وسط☺️ عمو محمد_ میدونم. تو پسرمی اونم دخترم. خیالم راحته.😊 حسابی از آقابزرگ و خانم بزرگ تشکر کرد.و پشت دستشان را بوسید.😘☺️ نگاهش را پایین داد، سری برای مرضیه تکان داد. باعلی دست داد... علی_ تو ابرا سیر میکنی باجناق..😉 ادامه دارد... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق 💞قسمـــٺ #چ
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ از دور علی را میدیدند... ریحانه، علی را که دید، چادرش را کشید. آرام، از کنارش رد شد.سلام کرد.و بسمت پدر و مادرش رفت. علی دلش لک زده بود،... برای اذیت کردن یوسف.😁 به سمتش رفت. سرش را کنار گوش یوسف برد. _میبینم که حالت توپه..!خب زودتر میگفتی خودم برات آستین بالا میزدم.😁😜 یوسف بخیال اینکه علی حقیقت را میگفت. تعجب کرد _واقعا میتونستی؟!😳 _آره بابا.. همین مهسا خانم، دختر آقای سخایی، مگه چشه؟؟!!😆😜 یوسف،سریع خم شد... تکه سنگی کوچک را برداشت. به نشانه زدن، دستش را بلند کرد. که علی، باخنده فرار کرد. 😱🏃یوسف هم، خنده دندان نمایی زد.. 😁 یوسف، پیش بقیه رسید... . جمله عمو او را غافلگیر کرد. _چطوره قبل از رفتنت به شیراز عروسیتونو راه بیاندازیم!😁 _چی..هان...نه...ینی آره... ؟!😅 کلمات درهمش خنده بلندی را نصیب عمومحمد کرد.😂 _جای بچه های هیئت خالیه.. مگه نه؟؟ _نمیدونم😅 خیلی شاد و پرانرژی شده بود...😍☺️ دیگر مهم نبود. حرفها، تهمتها، اذیتها، و... نگاهی به خانمش کرد. به او اشاره کرد که بیاید کنارش.😊 فتانه، سهیلا، مهسا هرسه باهم، میگفتند و میخندیدند. باخنده بسمت یوسف میرفتند... یوسف نگاهش را پایین برد. فتانه_سلام یوسفی خووبی..! چه عجب ما شما رو شاد و خندون دیدیم. تاحالا که نمیشد نزدیکت اومد.!😕 باصدای ریحانه، یوسف سرش را بالا آورد. ریحانه_یوسفم همیشه شاد و خندون هست. ولی گذاشته برا اهلش.😌 نگاه هرسه، به ریحانه، دوخته شد. مهسا_اهلش؟!🙄 جایی برای کردن . باید میکرد از ،از یوسفش.با ناز، پشت چشمی نازک کرد. _آره دیگه. خنده هاشو گذاشته برا خانمش.😌 یوسف دست به سینه ایستاده بود. زل زده بود به بانویش.😍 فتانه_ فقط میخام بدونم قاپ یوسفو چجوری دزدیدی؟!😠 مهسا_ چیز خورش کرده حتما فتانه جون.!😏😠 ریحانه_من ندزدیدم گلم.. مال من بود..! 😌شما خبر نداشتین...در ضمن حس قلبی آقامون بوده عزیزم😇😍 سهیلا تنها تیرش را رها کرد. با گریه انگشت اتهام بسمت یوسف برد سهیلا_ این👈 یوسف رو که میگی، خیلی نامرده.. با احساساتم بازی کرده...اول، به من نظر داشته😭 ریحانه نقاب بی تفاوتی زد... دستش را در دست مردش گذاشت. با ناز گفت: _بریم عزیزم؟!😌 یوسف هرلحظه... چیزی میدید بیشتر میکرد.. ریحانه ی چند ساعت پیش کجا و ریحانه الان کجا..!؟این همه دلبری را یکجا.😍 این همه جواب حاضری های او در برابر دختران فامیل..!😍 دختران...باحرص و عصبانیت، از آنها دور میشدند.. یوسف دلش میخواست کمی دلبرش را حرص دهد... یوسف _خب میفرمودید..😍 که خنده هامو گذاشتم برا تو...؟ خب... دیگه چی... که من مال تو بودم آره...؟؟😍عزیزم..؟؟؟😳☺️آقامووون؟؟😳😎 ریحانه با تک تک جملات یوسفش، گونه سیب میکرد.و آب میشد..🙊☺️🙈 _راستی بند بعدی بانو😉😜 ادامه👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سیاست فاجعه بار کم رنگ شدن در جامعه 🔰 دنیا روی حیا نظر دارد و برایش برنامه ریزی کرده است! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat