#دلنوشته | #حرف_دل❤️
🔅سالهاست که آسمان، کوچ غریبت را بر شانه هایمان، پرنده میتکاند و آفتاب، مسیر چشمانت را به انگشت نشان میدهد و میگرید.
📌سالهاست که رفته ای و بادها، بوی پیراهنت را بر خاکریزهای بسیار، مویه میکنند. تو انعکاس روشن خورشید در رودخانه های سرخ حماسه ای.
دلت، دریا مینوشت و نگاهت، توفان میسرود.
▪️برخاستی؛ آن هنگام که نفس های سرما، پنجره ها را سیاه کرده بود و شهر، میرفت که در اضطراب ثانیه های تجاوز به خاک، کمر خم کند. برخاستی و با قدم های استوارت در رگ های وطن، خون زندگی جاری شد.
برای بال های زخمیمان دعا کن! ایشهید.http://eitaa.com/salehinardabil
🛍🛒راهکار خرید رفتن مسالمت آمیز با شوهر در شب های عید!
#حرف_دل آقایون به خانوما
اگر امکانش هست روزای قبلش برید مفصل بگردید چند تا گزینه دلخواهتون رو پیدا کنید حالا هر خریدی دارید و وقتی با آقاتون میرید زیاد نچرخید برید زود سر گزینه مورد نظر.
اگر هم مثل اکثر خانوم ها مهربونید و نظر ما ها براتون مهمه و میخوایید ما هم نظر بدیم، دوباره برید روزای قبلش بگردید کامل بعد چندتا گزینه دلخواهتونو پیدا کنید و از بین اون ها نظر ما رو بپرسید.
میدونید خانوما، ما از گشتن زیاد تو خرید مثل شما لذت نمیبریم و چرخیدن بیش از حد برامون خسته کنندس بخاطر همون نمیتونیم پا به پاتون بیاییم و هم کلافه میشیم هم خسته، از طرفی چون هم لباس های ما درکل ساده هستند و تنوع لباسای شمارو ندارند و هم مثل شما ریزبین نیستیم خرید کردنی ساده تر و سریع تر خرید میکنیم، اما شما بزرگواران مثل ما نیستید، پس بادرک تفاوت های همدیگه رابطه بهتری داشته باشیم.
برای خرید روزهایی رو انتخاب کنید که ما سرحال باشیم و پول هم حتما داشته باشیم تا شرمندتون نشیم.
نکته آخر اینکه شما لایق بهترین هایید در این شکی نیست ولی تو این زمانه که هزینه ها بالاست ممنون میشیم یکم مراعاتمون رو بکنید،
هرچند همیشه میدونیم حواستون هست و خیلی خوبید.
♡••࿐
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق 💞قسمـــٺ #پ
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #پنجاه_وهشت
💞وقت محضر... را یوسف گرفت و مکانش را ریحانه انتخاب کرد.محضری زیبا☺️ و شیک😍 #انتهای_کوچه ساعتی که کوچه #خلوت بود. #اینطوردیدکمتری_داشت احیانا اگر #نامحرمی از آنجا رد میشد!!👌
💎ریحانه درفکر این بود چطور میتواند از لحاظ #مالی به مردش #کمک کند.
که #کمتر به خرج بیافتد...
که #نگران نباشد...
که زیر بار #قرض نرود...
که #اقتدارش زخم نشود..👏
دربی را که مختص خدمه ها بود..
برای #رفت_وآمد یوسفش و البته عاقد. در نظر گرفت..
اینطور هم خودش راحت تر بود و هم مردش..
از عاقد خواسته بودند بیاید تالار خطبه ای سوری بخواند برای گرفتن فیلم.🙈🎥
#بااجازه_مدیرتالار، نزدیک درب، جایگاه درست کرد. و قصد داشت سفره را هم همانجا بیاندازد.با این کار،...
👌احدی نه فقط، ریحانه را که #هیچ زنی را نمیدید.
👌به راحتی صدای بله گفتن عروس مشخص بود... #بدون نیاز به میکروفن. که همه مردان #صدای_بله_او را بشنوند..!فقط یک درب😊☝️ میان عروس و داماد و عاقد میبود...
💙گرچه ریحانه #نظرآخر را میداد اما #حرف_دل یوسفش بود..
💙گرچه #تمام مخارج را یوسف میداد اما فکر نمیکرد این هزینه ها #یک_سوم چیزی بود که محاسبه کرده بود..😍😳
💞آرایشگاهی... انتخاب کرد که هم کارش #خوب بود. هم #مکانش خلوت بود. و هم آرایشگرش را #میشناخت.
💞نیمی از جهیزیه... را قبلا خریده بودند..نیم دیگر را به پیشنهاد طاهره خانم خودشان میبایست بخرند.
💞لباس عروسی... انتخاب کرد که درعین زیبایی و سادگی #اصلاپوشیده_نباشد. اما #شنل، #کلاه، #دستکش داشت. با #چادری که یوسفش برای او خریده بود. با اینکه #زیبا بود، #ضخیم بود و #بلند. و جلو چادر، نیم متر انتهایی، را #دوخته بود که وقتی چادر به سر میکند و از آرایشگاه بیرون میاید، باهر تکانی، باهر بادی، #چادرش_تکان_نخورد...!👌
💞کارت هایی.. که سفارش داده بودند...
خام بود. ریحانه خودش با قلم #خوشنویسی🖋 نوشت اسمهایشان را. و بعد از خشک شدن،درون پاکتش💌 میگذاشت.
هر روز از صبح تا آخرشب...
در تکاپو بودند.برای خرید. برای سفارش. برای هماهنگی..
گرچه یوسف ذوق داشت...
گرچه فقط میخندید و شوخی میکرد..
اما #غمی_بزرگ در دلش بود!😞 بجز خانواده و فامیلهای خودش، همه به او کمک میکردند.😞حتی رفقای هیئتی اش. اما پدر و مادرش هیچ کاری برایش نمیکردند. هیچ قدمی..!😞😣
این را ریحانه #خوب_حس_میکرد. خوب میفهمید. شیطنتی میکرد تا #روحیه عشقش برگردد، اما زیاد موفق نمیشد..!
یوسف در بین کارهای عروسی، مقدمات رفتنش به شیراز و حتی هماهنگی با دوست صمیمی عمومحمد (حاج حسن) را انجام میداد..
💞خرید حلقه،..ریحانه، حلقه ای ساده طلا برای خودش، و حلقه ای پلاتین برای مردش پسندید. که هم زیبا بود هم ست هم بود💍💍
💞کت شلوار دامادی...هرچه یوسف میکرد که ساده ترینش را بردارد، بانویش نمیگذاشت..! درست مثل لباس عروس..
بقیه کارها را با ذوق و شوخی کردن انجام میدادند. اما به ناگاه یوسف در #سکوتی_عمیق میرفت.
ریحانه #تصمیمش را گرفت..😊☝️
#مربی بود. یوسف خودش گفته بود. دوباره باید #روحیه میداد.💪نمیخواست و نمیتوانست، مردش را دلگیر ببیند..
از خرید برمیگشتند...
ادامه دارد...