eitaa logo
شـمیم‌وصــٰال•
1.7هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
1 فایل
°•﷽•° سَلام‌بَرصاحِب لَحظِهایِ اِنتِظار... در کویِ تو معروفَمُ از رویِ تو مَحروم :)💛 ‌ڪپی:ذکر¹صلوآت‌،ظهوࢪآقا.. ادمین تبادل : @eftekhari735753 کانال کتابمون: @enghelabsquare أللَّھُمَ؏َـجِّلْ‌لِوَلیِڪَ‌ألْفَـــــــــرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از هـم‌‌قبـیلـه.!🇵🇸
بیا سنگ‌هایمان را وا بِکنیم. من از دوست داشتن تـو، کوتـاه نمی‌آیم؛ تـو هم جـانِ عـاشقی‌ام را به لبم برسان؛ سر آخر، همدیگر را می‌بوسیم و ختم به عشق می‌شود. هـم‌قبـیلــه.!
با سلام و احترام. لطفا در نظر سنجی مسابقه امشب شرکت بفرمایید. جایزه ویژه رو از دست ندین 🙂 https://surveyheart.com/form/638632020e707b41bcdd8a53
هوادار ایران در قطر نوشت: این بمونه اینجا یادگاری تا حسینیه کردن کاخ سفید
هدایت شده از - حُــب .
«💜☂️» - - -وسـط‌صحبت‌‌‌یھویۍ‌غـٰآفلگیـرش‌کنیـد‌ واینطـور؎بهـش‌بگیـد: میشـه‌تـوبشۍ‌طولـٰآنے‌تـرین‌اتفـٰآق‌زندگیـم؟(:💜 - - ❁ ¦↫ •🌿.⇲ @Maktabe_ESHGH_313
هدایت شده از محدوده، بیاید بک‌آپ
بیا باهم از دنیا فرار کنیم، بیا باهم از گذشته، آینده، حال، آدما، رفیقا، خانواده، همسایه، گریه، خنده، جنگ، تفرقه، نوجوونی، دوراهی، حسرت و هر چیزه دیگه ای فرار کنیم. فرار کنیم و بریم جایی که هیچکس نباشه _@radikal_190 _
اشکال نداره زودتر بخوابین فردا پاشین برین مدرسه
فدای سرتون...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من بخاطر باخت ناراحت نیستم... بخاطر این ناراحتم که با ی سری وطن فروش خود تحقیر دارم زیر یه آسمون نفس میکشم عمیقا ناراحتم....
هدایت شده از شـمیم‌وصــٰال•
بــسـم ࢪب العـــشق
شـمیم‌وصــٰال•
••🌸 #هـرچۍ_تـو_بخواے ✨ #پارت18 یه بار بعد جلسه گفت بمونم تا کارهای لازم رو با من هماهنگ کنه.
••🌸 _... من اگه بخوام ازدواج کنم خواستگار مثل داداش تو دارم که آرزوشه با من ازدواج کنه.میدونی برای بازار گرمی هم نمیگم. حانیه از حرفی که گفته بود شرمنده شد،سرشو انداخت پایین و عذرخواهی کرد. کلاسها شروع شده بود.... من همچنان کلاس استادشمس نمیرفتم. بسیج میرفتم مثل سابق. حتی با حانیه هم مثل سابق بودم. روزها میگذشت و من مشغول مطالعه و ذکر و نماز و ورزش و درسهام بودم. اواخر اردیبهشت بود.... حوالی عصر بود که از دانشگاه اومدم بیرون. خیابان خلوت بود. هوا خوب بود و دوست داشتم پیاده روی کنم. توی پیاده رو راه میرفتم و زیرلب صلوات میفرستادم. تاکسی برام نگه داشت.راننده گفت: _خانم تاکسی میخواین؟ اولش تعجب کردم آخه من تو پیاده رو بودم،همین یعنی اینکه تاکسی نمیخوام ولی بعدش گفتم شاید چون خلوته خواسته مسافر سوار کنه. نگاهی به مسافراش کردم. یه آقایی جلو بود و یه خانم عقب. هرسه تاشون به من نگاه میکردن.به نظرم غیرعادی اومد. گفتم:تاکسی نمیخوام،ممنون. به راهم ادامه دادم... اما تاکسی نرفت.آرام آرام داشت میومد. ترسیدم.دلم شور افتاد.کنار خیابان، جایی که ماشین پارک نبود اومد کنار. یه دفعه مرد کنار راننده و خانمه پیاده شدن و اومدن سمت من... مطمئن شدم خبریه.بهشون گفتم: _برید عقب.جلو نیاید. ولی گوششون بدهکار نبود... مرد دست دراز کرد تا چادرمو از سرم برداره،عقب کشیدم،.. بسم الله گفتم و با یه چرخش با پام محکم زدم تو شکمش... دولا شد روی زمین.با غیض به خانومه نگاه کردم.ترسید و فرار کرد. راننده سریع پیاده شد و با چاقو اومد طرفم.گفت: _یا سوار میشی یاهمین جا تیکه تیکه‌ات میکنم. خیلی ترسیده بودم ولی سعی کردم به ظاهر آروم باشم.اون یکی هم معلوم بود درد داره ولی داشت بلند میشد.. همونجوری که بلند میشد به اونی که چاقو داشت گفت: _مواظب باش،ظاهرا رزمی کاره. گفتم: _آره.کمربند مشکی کاراته دارم.بهتره جونتون رو بردارید و بزنید به چاک. اونی که چاقو داشت باپوزخند گفت: _وای نگو تو رو خدا،ترسیدم. با یه ضربه پا زدم تو قفسه سینه ش،چند قدم رفت عقب. فهمید راست میگم.... هم ترسید هم دردش گرفته بود.لژ کفشم خیلی محکم بود،ضربه هام هم خیلی محکم بود ولی چاقو از دستش نیفتاد. اون یکی هم ایستاد و معلوم بود بهتره.با یه ضربه ناگهانی چاقو شو زد تو شکمم، دقیقا سمت چپم. چون چادر سرم بود،نتونست دقت کنه و خیلی عمیق نزد. البته خیلی عمیق نزد وگرنه عمیق بود.توان ایستادن نداشتم،روی زانوهام افتادم... داشتن میومدن نزدیک.چشمم به پاهاشون بود... ادامه دارد... کپے پارت هآے ࢪمان ممنو؏❌😊🖐🏾 •┈••✾•♥️🌿•✾••┈• محیصا •┈••✾•🌿♥️•✾••┈•