eitaa logo
شعرای آئینی سازمان‌ بسیج مداحان کرمانشاه
206 دنبال‌کننده
52 عکس
19 ویدیو
25 فایل
بسمه تعالی ♦️فعال ترین وپربارترین کانال شعرائی آئینی سازمان بسیج مداحان استان کرمانشاه درایتا👌 #شور#سرود #مدح باز نشر اشعاروسرودهای جدیدکلی ایام سال به تاریخ قمری و کلیه اشعار مهم مذهبی کشوربرا ،مجالس مذهبی با تنوع بالا و سبک های مختلف @delsokhteh313
مشاهده در ایتا
دانلود
باز هم امن یجیب ِ طفل مضطر شد بلند نافله خواندی نشسته آهِ حیدر شد بلند باز هم از خواب ، امشب مثل هر شب فاطمه مجتبی با وای مادر ، وای مادر شد بلند چشم بر هم زد علی و دید شد نقش ِ بر آب دلخوشی هایش همه ، آتش که از در شد بلند بر زمین افتادنت اصلا تماشایی نبود ای کسی که پیش پای تو پیمبر شد بلند از مسلمانی ِ اینها و غریبی ِ علی داد و بیداد یهودی های خیبر شد بلند آه ای هم صحبت روح الامین ، من را ببخش پیش چشمم بر سرت فریاد کافر شد بلند جان به لب گردید علی اما هزاران بار شکر باز هم از ماذنه الله اکبر شد بلند از گلویت آب خوش پایین نرفته باز هم های هایت یاد این مظلوم ِ بی سر شد بلند فاطمه می بینمت روز دهم وقتی حسین ناله ی هل من معینش زیر خنجر شد بلند @Shoaraye_aeinimadhankermanshah
السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ الْمَكْسُورَةِ ضِلْعُهَا راز آئینه رو برملا نکن خودتو این همه جابجا نکن الهی درد و بلات به جون من... در خونه رو تو دیگه وا نکن یعنی میشه دوباره صدام کنی از دل این همه غم رهام کنی این‌قَدَر به دنده‌هات فشار نیار... نفست در نمیاد سلام کنی زندگیمون داره زیر و رو میشه بودنت داره یه آرزو میشه زینبت رو تا میرم آروم کنم... گریه‌ی حسین تو شُرو میشه گرد غم نشسته روی دامنت چه بساطی شده جارو کردنت دیگه جون مرتضی زمین نخور بخدا داره میبینه حسنت بغض چشمای ترت کشته منو زخمای بال و پرت کشته منو اشکِ بندِ رختِ خونه دراومد شُستشوی بسترت کشته منو داغ حیدرِ تو غربتش شده همه جا نَقلِ مصیبتش شده دلِ رفتنِ به مسجد ندارم... قاتلت امام‌جماعتش شده زخم بازوت دلمو تکون میده عطر پیرهنِ تو بوی خون میده منو هرجا میبینه قنفذِ پست غلاف شمشیرشو نشون میده مگه حرمتت حریم حج نبود؟! کاشکی دشمن تو اهل لج نبود لااقل گیر نمی کردی پشت در... کاشکی میخِ گُر گرفته،کج نبود لب من باید خدا خدا بگه دردِ دل‌هاشو توو ربّنا بگه حسرتش علی رو داره میکُشه محسنم نشد یه بار بابا بگه دلمو عذابِ بی اموون نده به من اسباب‌بازیشو نشوون نده لالایی خوندتو عرش‌و سوزوند... این‌قَدَر گهواره‌اشو تکوون نده @Shoaraye_aeinimadhankermanshah
رفته است از آسمان من خورشیدم پژمرد مقابلم گل امیدم بر قبر گلاب اشک می‌پاشیدم گفتم که فراق را نبینم دیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم گفتیم برای هم و همتای همیم گفتیم که موج های دریای همیم گفتیم شریک درد و غم های همیم او رفت و شریک درد و غم گردیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم کوچید از آشیان پرستو شد و رفت آسوده ز دردهای پهلو شد و رفت دستان علی دخیل زانو شد و رفت او رفت و اسیر خانه ی تبعیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم ای یک تنه لشکرم سپاهم زهرا نه ساله رفیق نیمه راهم زهرا شد خانه پس از تو قتلگاهم زهرا بعد از تو لباس بی کسی پوشیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم مانده است به خاطر من آن روزی که آن هیزم سرخ خانمان سوزی که آن دست سیاه آتش افروزی که بعد از تو دگر نمی کند تهدیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم افتاد گل بهار من دست خزان پشت در باغ رفت از جسم تو جان شد ساقه ی تو شکسته من هم پس از آن هر روز ز باغ خانه گل می چیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم با دیده ی خویش دیدم افروخته بود خاری که گل مرا به در دوخته بود رفتی و نگفتی که سرت سوخته بود افسوس که دیر قصه را فهمیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم تا دست تو بر پشت یدالله نشست خوشحال شدم که باز هم زهرا هست ناگاه قلاف آمد و دست تو شکست از لرزش دست‌های تو لرزیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم @Shoaraye_aeinimadhankermanshah
آه از غمی که هست و ز غم پروری که نیست ازسنگری که هست و ز هم‌سنگری که نیست طفلان من به نان وغذا لب نمی‌زنند گیرم که سفره پهن شده، مادری که نیست زینب نشسته اشک مرا پاک می‌کند کوثر شده به جای همان کوثری که نیست شُستیم خون مانده به دیوار را ولی.. از خاطرم چگونه رَوَد آن دری که نیست؟ آه ای مغیره، بد زن من را لگد زدی حالا فقط علیست و آن همسری که نیست من در اتاق، سوم و هفتم گرفته‌ام دراین محل برای تو چشم تری که نیست از من حسین قول زیارت گرفته است ازدیدن تو آرزوی بهتری که نیست ** وقتی تو و حسین نشستید در تنور زینب نشسته چشم‌ب‌راه سری که نیست یک روز داغ چادر خاکی مرا شکست یک روز هم مصیبت آن معجری که نیست @Shoaraye_aeinimadhankermanshah
بی تو من غم را به این کاشانه دعوت میکنم روز را با خویش و شب با چاه صحبت میکنم گاه می‌گریم کنار آسیاب خانه ات گاه با دیوار و در، ذکر مصیبت میکنم تو به بابای خودت از غربت من شکوه کن من هم از بی فاطمه بودن شکایت میکنم گفتم امشب درد پهلویت اذیت میکند یک تکان خوردی و گفتی آه عادت میکنم غصه‌ی همسایه‌های بی وفایت را نخور من خودم جای همه از تو عیادت میکنم فضه بعد از ماجرای محسن افسرده شده کار اگر داری صدایم کن اجابت میکنم از در این خانه بیرون میکشم مسمار را گرچه یک کم دیر دارم رفع زحمت میکنم من گذشتم از خودم تو هم بیا بگذر نرو به همین جسم نحیفت هم قناعت میکنم بی تو زهرا جان نماز من فرادا میشود بی تو در محراب هم احساس غربت میکنم ** ای ضریح لطمه خورده میروی از خانه ام کربلا اما تو را روزی زیارت میکنم بر سر جسم مقطع ، بین گودال حسین با بنیَّ های تو ذکر مصیبت میکنم تو‌ کمک بر رأس های رفته بر نی میکنی من کمک بر دختران در اسارت میکنم @Shoaraye_aeinimadhankermanshah
مغتنم ديدند صبر رو به پايان مرا آتش آوردند نمرودان گلستان مرا آرزوهاي مرا در پشت دَر آتش زدند كاش مي‌بستند جاي دست، چشمان مرا دست من بسته ولي دست مغيره باز بود زد تو را تا که بگيرد زودتر جان مرا حرف ناموسش كه شد ايوب صبرش سر رسيد باتو سنجيدند بين كوچه ايمان مرا در نهانِ چشم من اشك است مهمان سال‌ها ظلم بيرون مي‌كشد از خانه مهمان مرا ┏━━ °•🖌•°━━┓ https://eitaa.com/Shoaraye_aeinimadhankermanshah ┗━━ °•🖌•°━━┛ ┏━━ °•🖌•°━━┓ https://rubika.ir/Shoaraye_aeinimadhankermanshah ┗━━ °•🖌•°━━┛
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست اين درِ سوخته تا حشر، گواهِ من و توست غربتم را همه ديدند و تماشا کردند بی‌پناهی فقط انگار پناهِ من و توست کوچه آن‌روز پر از ديده‌ی نامحرم بود همه‌ی روضه نهان بين نگاهِ من و توست صورت نیلی تو، از نفس انداخت مرا گرچه زهرای من! اين اول راهِ من و توست آه از اين شعله که خاموش نگردد ديگر آه از آن روز که بر نی، سرِ ماهِ من و توست ┏━━ °•🖌•°━━┓ https://eitaa.com/Shoaraye_aeinimadhankermanshah ┗━━ °•🖌•°━━┛ ┏━━ °•🖌•°━━┓ https://rubika.ir/Shoaraye_aeinimadhankermanshah ┗━━ °•🖌•°━━
دادِ علی تا خالق منان بلند است از خانه‌ی من بوی الرحمن بلند است صد طعنه از این و، از آن مانده به گوشم باید برای همسرم مشکی بپوشم بر پات می‌افتم گلم، دورت بگردم یک‌ روز دیگر هم بمانی، سود کردم صبح علی از طعنه‌های خَلق، شام است همسایه می‌گوید که کار تو تمام است تو خوب شو! تو خوب شو! ریحانه سادات هجرت کنیم از این مدینه سمت شامات زینب به من می‌گفت پایان محن نیست دادی کفن‌ها را ولیکن یک کفن نیست بین وصیت تا که حرف خواب آمد... گفتی حسین و حرف ظرف آب آمد... پایان این قصه دراینجا نیست زهرا روز دهم هنگام قربانی‌ست زهرا آن‌روز که سر نیزه‌ی کوفه بلند است جسم حسینم هرطرف بر نیزه بند است از گوشه‌ی گودال بوی خون‌ می‌آید هرکس که رفته، دستِ پُر بیرون‌ می‌آید قاتل می‌آید که ببرّد آن گلو را یک دست، خنجر دارد و یک دست، مو را... ┏━━ °•🖌•°━━┓ https://eitaa.com/Shoaraye_aeinimadhankermanshah ┗━━ °•🖌•°━━┛ ┏━━ °•🖌•°━━┓ https://rubika.ir/Shoaraye_aeinimadhankermanshah ┗━━ °•🖌•°━━