فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | نماهنگ حوض خون
♦️روایت رهبر معظم انقلاب از خدماتی که بانوان در قسمت پشتیبانی از رزمندگان و شُست و شوی لباسهای خونی رزمندگان در دوران دفاع مقدس انجام میدادند.
#زنان_مقاوم
#دفاع_مقدس
#پشتیبانی_جنگ
کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇
🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
اگر همسرانِ جوانی که شوهرانشان
به میدانهای نبرد رفته بودند
زبان به شکوه باز میکردند
بابِ شهادت بسته میشد ...
"امامخامنهای"
#شهید_محمد_رضا_اسماعیل_زاده
#زنان_مقاوم
#همسر_شهید
#وداع_همسرانه
کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇
🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ببینید | داستان زنانی که نان نداشتند ولی نان سال های #جبهه ها را می پختند ...
♦️سومین روز از هفته دفاع مقدس
روز #زنان_و_خانواده
داستان زنان صَدخَرو👆
روستای صدخرو سبزوار یکی از هزاران روستایی است که در سالهای دفاع مقدس؛ به پشتیبانی از جنگ مشغول بود. اما در تاریخ جنگ کمتر بنقش این روستاها پرداخته شده و با بیمهری تاریخنگاران مواجه بوده است.
دشمن آمده بود خانه بسوزاند؛ اما زنان روستا دست روی دست نگذاشتند؛ شروع کردند به نان پختن برای جبهه؛ نان و کلوچه؛ آش و مربا و … هرچه از دستشان برمیآمد؛ دریغ نمیکردند. آن ها خانه را میدان نبرد دیدند و خودشان را بمیان مهلکه انداختند. همپای مردانشان کار میکردند و جهاد. خواهری که سلمان هراتی در یکی از شعرهایش تصویر کرده است؛ یکی از هزاران زن روستایی است که برای رزمندگان دستکش میبافته یا شال گردن و کلاه:
تو میخواهی خواهرم فرصت نکند/ برای رزمندگان دستکش ببافد ...
امام خمینی درباره عظمت کار این زنان فرمود: من وقتی که در تلویزیون میبینم این بانوان محترم را که اِشتغال دارند به همراهی کردن و پشتیبانی کردن از لشگر و قوای مسلح؛ ارزشی برای آن ها در دلم احساس میکنم که برای کسی دیگر نمیتوانم آنطور ارزش قائل شوم. آن ها یک کارهایی که می کنند که دنبالش توقع اینکه یک مقام یا یک پستی را اِشغال کنند؛ یا یک چیزی از مردم خواهش کنند؛ هیچ این مسائل نیست؛ بلکه سربازان گمنامی هستند که در جبههها باید گفت مشغول #جهاد هستند ...
#زنان_مقاوم
#دفاع_مقدس
#قهرمانان_وطن
#کمکهای_مردمی
کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇
🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
19.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید | مصاحبه بانوان عـــاشورایی در خصوص کمک به جبهه ها
#زنان_مقاوم
#دفــاع_مقدس
#قهرمـــانان_وطن
#رزمندگـــان_اسلام
کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇
🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
♦️زنی که با تبر یک نفر را کشت؛ یک نفر را اسیر کرد و یک نفر را فراری داد.
⏳سال ۵۹ بود. عراقیها از مرزهای ایران رد شده و شهر گیلانغرب خالی از سکنه شده بود. خانمی که ساعاتی پیش ۸ نفر از بستگانش جلوی چشمش #شهید شده بودند؛ با پدرش به روستا آمده تا کمی آذوقه بردارد و برگردد به کوههای اطراف. اما با سه عراقی برخورد میکند.
🔹پایان این ماجرا؛ یک جسد عراقی است و یک اسیر عراقی و یک عراقی که فرار کرده و زنی که تمام این کارها را با یک "تبر" انجام داده است و حالا دارد سرباز عراقی و تمام تجهیزات همراهش را تحویل پاسداران انقلاب میدهد.
#فرنگیس_حیدر_پور نماد زن شجاع ایرانی
🔹▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️
➖خاطره ملاقات فرنگیس با رهبر
▫️رهبر انقلاب چند سال پیش در سفر به گیلانغرب؛ با برخی بازماندگان جنگ ملاقات داشتند. ایشان ابتدا با خانوادههای #شهید_کشوری؛ #شهید_شیرودی و #شهید_پیچک صحبت کرد و بعد همراه با همراهان به طرف من آمد.
▫️سلام
🔸سلام رهبرم
▫️ ایشان چه کسی هستند؟
🔸#سردار_عظیمی گفت:
"فرنگیس حیدرپور! شیرزن گیلانغرب که با تبر یکی از عراقیها را کشت و سرباز عراقی دیگری را اسیر کرد."
رهبر با حرفهای سردار عظیمی تکرار کرد
و گفت:
▫️"بله همان که سرباز عراقی را کشت و دیگری را اسیر کرد. احسنت!"
آب دهانم را قورت دادم و گفتم:
🔸خوشحالم رهبرم که به گیلانغرب آمدی.
قدم روی چشم ما گذاشتی.
شهرمان را نورباران کردی.
لبخند زد و گفت:
▫️چطور این کار را انجام دادی؟
وقتی سرباز عراقی را کشتی نترسیدی؟
🔸گفتم:
با تبر توی سرش زدم.
نه نترسیدم.
▫️خندید و گفت:
مرحبا! احسنت! زنده باشی.
منتظر ماند تا اگر حرفی هست بگویم.
با خودم گفتم دردها و رنجهای من اگر چه زیاد هستند؛ اما بگذار درد مردمم را بگویم.
انگار بچهای بودم که دلش میخواست همه غصههایش را به بزرگترش بگوید.
انگار تمام تنم زخمی بود
و حرفهای ایشان مرهمی و تسکينی بود بر دردهایم.
📖 منبع: #کتا_فرنگیس
(نوشته مهناز فتاحی انتشارات سوره مهر)
#دفاع_مقدس
#زنــــان_مقــاوم
#قهرمانان_وطن
#رزمندگــان_اسلام
کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇
🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | نماهنگ حوض خون
♦️روایت رهبر معظم انقلاب از خدماتی که بانوان در قسمت پشتیبانی از رزمندگان و شُست و شوی لباسهای خونی رزمندگان در دوران دفاع مقدس انجام میدادند.
#زنان_مقاوم
#دفاع_مقدس
#قهرمانان_وطن
#پشتیبانی_جنگ
#رزمندگــان_اسلام
کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇
🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
#معرفی_کتاب 📖
نام: #حوض_خون
روایت زنان #اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس
تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب حوض خون:
اولین احساس؛ پس از خواندن بخشهایی از این کتاب؛ احساس شرم از بیعملی در مقایسه با مجاهدت این مجاهدان خاموش و بیریا و گمنام بود. آنچه در این کتاب آمده؛ بخش ناشناخته و ناگفتهئی از ماجرای عظیم دفاع مقدس است. باید از بانوی پرکار و صبور و خوش سلیقهئی که این کار پر زحمت را به عهده گرفته و بخوبی از عهده برآمده است و نیز از موسسه جبهه فرهنگی عمیقاً تشکر شود.
#زنان_مقاوم
#دفاع_مقدس
#قهرمانان_وطن
#پشتیبانی_جنگ
#زنان_در_دفاع_مقدس
کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇
🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
یک فنجان کتاب ☕📖
♦️برشی از #کتاب_حوض_خون؛
روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس
✍ خاطرات زهرا ملکنژاد
1⃣ قسمت اول
... قبل از ظهر ایستاده بودم جلوی در حیاط. پسر جوانی با لباس سربازی آمد؛ با سروصورت آفتاب سوخته و خیس از عرق. نفس نفس میزد. گفت: عراقیها خیلی از بچههای ما رو کشتن. من تا اینجا دویدم. خیلی تشنمه. حالش زار بود؛ اما نمیتوانستم قبول کنم مردی از وسط معرکه فرار کرده باشد. گفتم: بهت آب نمیدم. ما به امید شما موندیم اینجا. اگه شما هم ول کنید برید پس ما چیکار کنیم؟! سرش را انداخت پایین. دلم برایش سوخت. رفتم کاسهای پر از آب آوردم دادم دستش. آن را یکنفس سرکشید و کاسه را داد بهم. بهش گفتم: این مردانگی نیست فرار کنی. دوست داری خواهر و مادر خودت اینجا دست دشمن بیفتن؟ برگرد برو دفاع کن. سری تکان داد و برگشت سمتکرخه ...
مانده بودیم و هرکاری ازمان بر میآمد انجام میدادیم. خانهی ما سمت راهآهن بود و خانهی خواهرم؛ کبری؛ از آن خانههای ویلایی بود که حیاط بزرگی داشت. نزدیک ایستگاه قطار و بیمارستان راهآهن بود. اولینبار پتوهای خونی را آنجا شستیم.
ادامه دارد ...
صاحب عکس: خانم زهرا ملک نژاد
#زنان_مقاوم
#دفاع_مقدس
#قهرمانان_وطن
#پشتیبانی_جنگ
#زنان_در_دفاع_مقدس
کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇
🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
یک فنجان کتاب ☕📖 ♦️برشی از #کتاب_حوض_خون؛ روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس ✍ خاطرات زه
یک فنجان کتاب☕📖
♦️برشی از #کتاب_حوض_خون؛
روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس
✍ خاطرات زهرا ملکنژاد
2⃣ قسمت دوم
تلفن را بر میداشتم؛ کبری میگفت: زود بیا خونهی ما. همین. چادر سر میکردم و میرفتم. خانههایمان توی یک خیابان بود. همیشه یک نیسان جلوی حیاطشان ایستاده بود. شوهر خواهرم؛ آقای کلانی؛ از بالای نیسان پتو و تشک و ملافه و لباس رزمندهها را میانداخت پایین. چندتا چندتا پتوها را میزدم زیر بغل و میگذاشتم گوشهی حیاط. حیاط پر میشد از پتو. آقای کلانی آخرین پتو را که میانداخت پایین؛ میرفت سراغ شستههای روز قبل و میگفت: بیمارستان پتو و ملافه نیاز داره ... خیلی. و پتوها را نمدار و خشک جمع میکرد. آفتاب مهرماه خوزستان هنوز تیز و سوزان بود. اما زورش نمیرسید آن پتوهای بزرگ و سنگین را یک روزه خشک کند.
شیر آب حوض را باز میکردیم. خانمهای همسایه یکییکی در حیاط را میزدن و میآمدند تو. یکدفعه بیستسی تا خانم جمع میشدند. خواهرها بسمالله. تا غروب باید همه رو بشوریم. ملافهها را باز میکردیم؛ تکان میدادیم و میریختیم توی حوض؛ تاید میزدیم و با پا میرفتیم رویشان. بعد میگذاشتیم توی ماشین لباسشویی و یکبار دیگر میشستیم. کف حیاط کنار حوض پر میشد از پوست؛ تکهگوشت و لختههای خشکشدهی خون. حالمان بد میشد؛ بغض میکردیم؛ اما فرصت گریه نداشتیم. بسمالله میگفتم؛ کیسهای پلاستیکی دستم میگرفتم؛ خم میشدم و تکههای گوشت را از روی زمین جمع میکردم و میانداختم توی کیسه. کیسه را میدادم آقای کلانی تا ببرد دفنشان کند. شبهای اول خواب نداشتم؛ تکههای گوشت و رختهای خونی و پاره میآمد جلوی چشمم. با خودم میگفتم تکههای بدن کدام شهید است؟ سوراخهای روی لباسها هم اشکمان را در میآورد. لباسها که خشک میشدند؛ من و کبری مینشستیم جای تیر و ترکشها را یکییکی رفو میکردیم؛ میدوختیم و اتو میزدیم.
ادامه دارد ...
#زنان_مقاوم
#دفاع_مقدس
#قهرمانان_وطن
#پشتیبانی_جنگ
کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇
🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
یک فنجان کتاب☕📖
🔸برشی از #کتاب_حوض_خون؛ روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس
💠 خاطرات زهرا ملک نژاد
3⃣ قسمت سوم:
فروردین ۱۳۶۱؛ #عملیات_فتح_المبین بود. بعد از شوش؛ اندیمشک نزدیکترین شهر به منطقهی عملیات بود. پشت هم مجروح میآوردند با آمبولانس و هلیکوپتر. بیمارستان راهآهن نزدیک ایستگاه قطار بود. پشت آن هم مصلا. حیاط مصلا خیلی بزرگ بود. شده بود باند فرود. هلیکوپتر مینشست آنجا و مجروحها را تخلیه میکرد. از زمین و آسمان مجروح میرسید. شهر از نیروهای نظامی پر شده بود و بیمارستان از مجروح.
آن روزها رختهای بیشتری هم میآوردند در خانهها. همهی همسایهها توی خانهی خواهرم میشستند یا هرکس توی خانهی خودش میشست. شستنیها آنقدر زیاد بود که کار فقط توی خانه جواب نمیداد. از درو همسایه شنیدم خانمها توی بیمارستان شهید کلانتری هم رخت میشویند. خانهی ما ده دقیقه تا بیمارستان فاصله داشت ... بخشهای بیمارستان ساختمانهای جدا از هم بودند. رخت شویی ده دوازده متر از اورژانس فاصله داشت.
بیرون و داخل رختشویخانه پر بود از لباس و پتو و ملافه. همین که رفتم داخل؛ بوی تند وایتکس دماغم را سوزاند. چهل پنجاه تا خانم صلوات میفرستادند؛ دعا میکردند و میشستند. من هم نشستم پای تشت و ملافهای باز کردم. خون روی آن خشک و سیاه شده بود. خواستم با وایتکس خیسش کنم. وایتکس را برداشتم و ریختم رویش. گاز شدید آن رفت توی حلق و دماغم. چشمهایم سوخت و اشکم سرازیر شد.
عکس👆: سالن رختشویی در سال ۱۳۹۰
ادامه دارد ...
#زنان_مقاوم
#دفاع_مقدس
#قهرمانان_وطن
کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇
🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra