2.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حضرتماه❤
╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏
╰┈➤@Shohadaozeynab
•••
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📆 #شهدایروزکرج
🔆امروز شنبه ۱۰ آبان ماه ۱۴۰۴ مصادف با ۱۰ جمادی الاول
📿 ذکر روز شنبه: یا رَبَّ الْعالَمین: ای پروردگار جهانیان
🕊در چنین روزی تعداد ۵ نفر از فرزندان استان البرز به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
۱.شهید مهران عیار اسدی
۲.شهید امیر احمد میر محمد
۳.شهید حسین کاظمی
۴.شهید سید امیر توکلی
۵.شهید سید محمود آثاری
شادی ارواح طیبه شهدای استان البرز صلوات📿
╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏
╰┈➤@Shohadaozeynab
•••
#شهیدانهـ
💢به احترام شما داد نمیزنه!!!
🔹داخل بیمارستان که کنار پسرم بودم بهم گفت: بابا اینجا نمون . بیمارهای اینجا عفونی اند . برای سلامتی تون خوب نیست یک مقدار که از اتاقش فاصله گرفتم صدای داد و بیدادش بلند شد .
🔹خواستم برگردم دکتر جلویم را گرفت :ریه هاش آسیب دیده . خیلی درد داره . به احترام شما داد نمی زد. بذارید راحت باشه!
🔹#شهیدپویااشکانی از سربازان انتظامی البرز دهم آبان 96 در درگیری با قاچاقچی توسط متهم دچار آتش سوزی شده و پس از گذشت 40 روز به علت شدت جراحات وارده به درجه رفیع شهادت نائل میگردد
╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏
╰┈➤@Shohadaozeynab
•••
#تلنگرانهـ
زِندگیهایتان را وقفِ امامزمان کنید
وقفِ جبهِهی #فرهنگی
وقفِ ظهور ...
وقتی زندگیهایتان این شِکلی بشود، مجبور میشوید گناه نکنید!
و وقتی که گناههایتان کمُ کمتر شد؛
دریچهای از حقایق به رویتان باز میشود...!
آن وقته که میشوید شبیهِ #شهدا ...
اول شبیه بشوید بعد #شهید بشوید.. ♥️🕊
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏
╰┈➤@Shohadaozeynab
•••
بسمالله
✍️ #دمشقشهرعشق
#قسمتسیونهم
مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل میشنیدم در چشمان نگران او میدیدم.
هنوز نمیدانستم چه عکسی در موبایل آن تکفیری بوده و آنها بهخوبی میدانستند که ابوالفضل التماسم میکرد :«زینب! توروخدا دیگه نذار کسی تو رو ببینه تا بیاید زینبیه پیش خودم! من نذاشتم بری تهران، مجبور شدم ۶ ماه تو داریا قایمت کنم، ولی دیگه الان کاری از دستم برنمیاد! امشب رو تحمل کن، ارتش داره میاد سمت داریا.»
و همین یک شب داشت جان ابوالفضل و مصطفی را میگرفت که ابوالفضل مرتب تماس میگرفت و مصطفی تا صبح نخوابید و فقط دورم میچرخید.
مادرش همین گوشه صحن، روی زمین دراز کشیده و از درد و ترس خوابش نمیبرد. رگبار گلوله همچنان شنیده میشد و فقط دعا میکردیم این صدا از این نزدیکتر نشود که اگر میشد صحن این حرم قتلگاه خانوادههایی میشد که وحشتزده خود را از خانه تا حرم کشانده و پناهنده حضرت_سکینه (س) شده بودند.
آب و غذای زیادی در کار نبود و از نیمههای شب، زمزمه کم آبی در حرم بلند شد. نزدیک سحر صدای تیراندازی کمتر شده بود، تکیه به دیوار حرم، تمام بدنم درد میکرد و دلم میخواست خوابم ببرد بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود.
چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی میخواند که خواب سبکی چشمان خستهام را در آغوش کشید تا لحظهای که از آوای اذان حرم پلکم گشوده شد.
هنوز میترسیدم که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم نماز میخواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود.
خواست به سمتم بچرخد و نمیخواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم و او بیخبر از بیداریام با پلکهایم نجوا کرد :«هیچوقت نشد بگم چه حسی بهت دارم، اما دیگه نمیتونم تحمل کنم...»
پشت همین پلکهای بسته، زیر سرانگشت عشقش تمام تارهای دلم به لرزه افتاده و میترسیدم نغمه احساسم را بشنود که صدایش را بلندتر کرد :«خواهرم!»
نمیتوانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش میزد و او دوباره با مهربانی صدایم زد :«خواهرم، نمازه!»
مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند.
از همان چشمان به زیر افتاده، بارش عشقش را میدیدم و این خلوت حالش را بههم ریخته بود که آشفته از کنارم بلند شد و مادرش را برای نماز صدا زد.
تا وضوخانه دنبالمان آمد، با چشمانش دورم میگشت مبدا غریبهای تعقیبم کند و تحمل این چشمها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف میکشیدم مبادا عطر عشقش مستم کند.
آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلولهای که تن و بدن مردم را میلرزاند.
مصطفی لحظهای نمینشست، هر لحظه تا درِ حرم میرفت و دوباره برمیگشت تا همه جا زیر نظرش باشد و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، ردّ پای اشک را روی صدایش دیدم :«زینب جان! نمیترسی که؟»
و مگر میشد نترسم که در همهمه مردم میشنیدم هر کسی را به اتهام تشیّع یا حمایت از دولت سر میبرند و سر بریده سیدحسن را به چشمم دیده بودم تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانوادهها تمام شد.
دست مدافعان خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود که خبر ورود ارتش به داریا در حرم پیچید. ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت تا بیمعطلی از داریا خارج شویم که میدانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داریا را به باد خواهد داد.
حرم حضرت_سکینه (س) و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم، مصطفی جان میداد و من اشکهایم را از چشمانش مخفی میکردم تا کمتر زجرش دهم.
با ماشین از محدوده حرم خارج شدیم و تازه میدیدیم کوچههای داریا مقتل مردم شده است. آنهایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکرهای پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود.
مصطفی خیابانها را به سرعت طی میکرد تا من و مادرش کمتر جنازه مردم مظلوم داریا را ببینیم و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا میزد. دستههای ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده و خبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلمبرداری میکردند...
#ادامهدارد
╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏
╰┈➤@Shohadaozeynab
•••
#زیارتعاشوراازمنظریدیگر
| برائت مؤمنانه |
بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ وَإِلَيْكُمْ مِنْهُمْ
رو به سوی خدا و رو به سوی شما از آنان بیزاری میجویم
برای آن که مبادا این برائت و اعلام بیزاری ، نفرتی از سر خصومتهای شخصی یا عواطف زودگذر انسانی یا عوامل دیگری به جز جهان بینی حسینی باشد تأکید میکنی که این برائت الى الله» (به سوی خدا) است. یعنی برائتی است بر اساس ایمان به خدا و توجه به قبله ی اهل ایمان و نیز این برائت " الیکم " به سوی شما است؛ یعنی برائتی است بر اساس محبت و ارادت خالص به خاندان عصمت و طهارت.
این روایت ادامه دارد ...
#زیارتعاشورا
#قسمتبیستوپنجم
╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏
╰┈➤@Shohadaozeynab
•••
#قراردلی
در میان نامهای خداوند
«جبّار» آبیست بر روی هر آتشی که
خلق برایت روشن کرده.
دیگر فرقی ندارد،
استخوان شکسته باشی
یا دل شکسته،
او «جبران کننده» است✨🌚
شبتون بهشت✨🌚
╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏
╰┈➤@Shohadaozeynab
•••
#آیهتراپی
فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ(واقعه۷۴)
پس به نام پروردگار بزرگت
تسبیح گوی..
برات اون لحظهای رو آرزو میکنم که
از ته دلت لبخند میزنی و میگی:
خدایا این بیشتر از اون چیزی بود که
براش دعا کرده بودم، شکرت
╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏
╰┈➤@Shohadaozeynab
•••
مولای مهربانم...♥️🌼
سلامی از ژرفای قلبم
سلامی از ذره ذره ی وجودم
سلامی سرشار از دلتنگی و امید و محبت
سلامی لبريز از حسرت و فراق و مهر
سلامی به وسعت آسمان ها
سلامی به بیکرانگی پرواز
سلامی از مشتاقی چشم براه و بی شکیب
سلامی از فرزندی در انتظار پدر
سلامی از من که عمری است دیده به راه دوخته ام
یاد شما را در دل پرورانده ام
سلام بر شما ای مهربانترین پدر
ای عزیزترین انیس، ای آرزوترین بهار ...
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_زمانم ✋🏻
#صبحت_بخیر_آقا🌤
╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏
╰┈➤@Shohadaozeynab
•••