eitaa logo
شُهَداءُ‌الزِّینَب🥀🕊
312 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
969 ویدیو
2 فایل
بِسمِ‌رَبِّ‌الشُّـهَـداءُوَالصِّـدیـقـیـن #خادِم‌ُ‌الشُّهَداء فقط یک مدال بر روی سینه نیست! بلکه یک هدف و راه است ✨کارگروه شهدای زینبیه گلشهر کرج ✨ راه ارتباطی با ما : @BanOojn تاسیس : ۱۴۰۳/۱۲/۲۶
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهدا کلاس صالحین که تموم شد مسئول پایگاه اومد تو حلقه گفت :خواهرای که عضو گردان هستن هفته بعد پنجشنبه برنامه داریم لیلا :حنانه بریم ثبت نام؟ -حالا میریم غافل از آینده که این دیدار دومین اتفاقی که زندگیمو عوض میکنه لیلا: حنانه فردا اعلام نتایج حوزه است بیا خونه ما -إه لیلا همش من بیام خونتون خب توام یه بار بیا لیلا: حنانه جان خانواده ات از تیپ من خوششون نمیاد نمیخام اذیت بشن تو ناهار بیا -نه مزاحمت نمیشم لیلا: پاشو جمع کن تعارف معارف رو ناهار بیا دیگه مهدی خونه نیست منم تنهام -خوب خجالت میکشم لیلا: برو بابا منتظرتما -باشه باشه نزن لیلا : نزدم خخخخ سر میز شام به خانواده ام گفتم: فردا جواب آزمون حوزه علمیه میاد بابا: از دستت خل میشیم امل بازی هات داره شدیدتر میشه من فقط سکوت کردم بعداز نماز صبح تا ساعت ۹خوابیدم بعداز صبحونه حاضر شدم رفتم خونه لیلا دیگ دیگ لیلا: بیا بالا -ن پس میمومدم این پایین رفتم بالا با چادر بودم لیلا: حنانه چادرتو دربیار من برم لب تاپ بیارم مهدی جان رفته سرکار -مهدی جان 😁😁😁 لیلا رفت لب تاپ آورد مشخصاتمونو وارد کردیم وای جیغ جیغ هردو قبول شده بودیم تا عصر پیش لیلا بودم خیلی خوش گذشت .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
بسم رب الشهدا توراه خونه بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه که کردم دیدم لیلاست -الو جانم لیلا، چیزی شده ؟ لیلا:آره حنانه برای ثبت نام حضوری باید تا چهارشنبه بریم و مدارک تحصیلی هم لازمه -هااااا😳😳😳 مدرک تحصیلی ؟ لیلا: نه پس مدرک غیرتحصیلی -لیلا من چطوری برم مدارکمو بگیرم لیلا: هیچی سوار یه وسیله نقلیه اعم از اتوبوس یا تاکسی میشی مقصدتو میگی به مقصد که رسیدی پیاده میشی نازنینم -یوخ بابا 😐😐😐 نادان میگم من اون موقعه خیلی بی حجاب بودم لیلا: حنانه بس کن من ب شخصه بهت افتخار میکنم حال تو مهمه نه گذشته ات -روم نمیشه بخدا لیلا: بس کن پرونده تو گرفتی زنگ بزن میام دنبالت -باشه توکلت علی الله لیلا:آفرین خانم گل منتظرتم فردا خیلی استرس دارم فردا باید برم مدرسه خجالت میکشم ساعت ده صبح پاشدم حاضر شدم کارت ملی برداشتم نیم ساعت -یک ساعت بعد رسیدم مدرسه پام گذشتم داخل بسم الله الرحمن الرحیم گفتم رفتم داخل فضای داخلی دبیرستان تغییر نکرده بود در دفتر مدیریت دبیرستانو زدم رفتم داخل مدیر: بفرمایید خانم -سلام خانم مدیر: سلام بفرمایید درخدمتم -خانم اومدم پرونده تحصیلیمو بگیرم مدیر: فامیلی شریفتون ؟ -معروفی مدیر با تعجب سرشو بلند کرد گفت حنانه معروفی😳 سرم انداختم پایین گفتم بله مدیر :وای چقدر خوشحالم تغییر کردی اینم پروندت دخترم برای کجا میخای؟ -خانم حوزه شرکت کردم مدیر: موفق باشی عزیزم خداحافظ .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
28.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹اسرائیل شَرّ مطلق است. اگر اسرائیل با شیطان بجنگد، ما کنار شیطان می ایستیم!... ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
🌹شهادت ۶ دانشمند هسته‌ای در حمله تروریستی رژیم صهیونیستی در حملات تروریستی بامداد امروز رژیم صهیونی بر اساس برآوردهای اولیه، ۶ تن از اساتید و دانشمندان هسته‌ای کشورمان به شهادت رسیدند. 🌷 دکتر محمدمهدی طهرانچی دانشمند هسته‌ای و رئیس دانشگاه آزاد اسلامی 🌷 فریدون عباسی دانشمند هسته‌ای و رئیس اسبق سازمان انرژی اتمی 🌷 دکتر عبدالحمید مینوچهر، استاد برجسته و رئیس دانشکده مهندسی هسته‌ای دانشگاه شهید بهشتی 🌷 دکتر احمدرضا ذوالفقاری، دیگر استاد گرانقدر این دانشکده 🌷 شهید سید امیرحسین فقهی عضو هیئت علمی دانشکده مهندسی هسته ای دانشگاه شهید بهشتی که معاونت سازمان انرژی اتمی و ریاست پژوهشگاه علوم و فنون هسته‌ای را عهده‌دار بود 🌷 هم‌چنین برآوردها حاکی است دکتر مطلبی‌زاده نیز از دیگر شهدای دانشمند هسته‌ای است که در این حملات هدف گرفته شده و به‌همراه همسر خود به شهادت رسیده است. ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
بسم رب الشهدا و شماره خونه لیلا اینا رو گرفتم شوهرش گوشی برداشت و گفت بله بفرمایید -سلام آقامهدی خوب هستید؟ لیلاجان هست ؟ مهدی:بله یه لحظه گوشی دستتون لیلا: الو سلام حنانه جان خوبی؟ -سلام لیلا گلی من مدارکمو گرفتم لیلا:إه خب میام دنبالت بریم ثبت نام -لیلا😒😒 الان ساعت ۱۰-۱۱است تا برسی میشه ۲-۳دیگه تایم نیست لیلا:ای بترکی که بچه مایه داری اون کله شهر میشینی -خخخخ فردا بیا بریم لیلا: خوبه گفتیا وگرنه یادم نبود😁😒 فرداش منو لیلا رفتیم حوزه ثبت نام بعدشم رفتیم پایگاه ثبت نام دیدار از جانبازان کلاسای حوزه شروع شده بود😐😐😐درس حوزه خیلی سخت بود روزا از پس هم میگذشت ، ما دو روز دیگه باید بریم آسایشگاه دیدار جانبازان شک دارم برم یانه گوشیمو برداشتم شماره زینب گرفتم -سلام زینبی خوبی؟ زینب:مرسی تو خوبی حنان جان ؟ -مرسی زینب میگم میشه من نیام دیدار زینب:چرااااا -حس میکنم لایق نیستم زینب :الله اکبر یعنی چی؟ نخیر نمیشه نیایی ، خداحافظ نذاشت حرف بزنم روسری و چادر معمولیم سر کردم جانمازم پهن کردم دو رکعت نماز خوندم بعدش زیارت عاشورا روبرو عکس حاج ابراهیم همت گفتم : حاجی این حس لایق نبودن ازم دور کن انگار نمیخاستم آروم بشم چادر معمولیم با چادرمشکی عوض کردم از خونه زدم بیرون تا ایستگاه مترو پیاده رفتم اونجا سوار مترو شدم تا بهشت زهرا مستقیم رفتم قطعه سرداران بی پلاک پیش شهید گمنامی که همیشه میرفتم پیشش فقط گریه میکردم تا غروب مزار بودم نمازمو خوندم به سمت خونه حرکت کردم بدون خوردن شام رفتم بخابم نیمه های شب بود یه دشت سبز هیچکس نمیدیدم راه افتادم تا ببینم اینجای که توشم کجاست وای خدایا چه درختهای قشنگی چه شکوفهای خوشگلی إه اون سمت انگار یکی هستن صداشون زدم ببخشید آقا ؟! سرشونو برگردوندن دیدم حاج ابراهیم همت هست و بغل دستشم یه آقای هست که روی ویلچر هست صدای اذان تو دشت پیچید حاج ابراهیم :خواهر اذانه یهو چشمام باز شد خدایا خواب بودم گریم گرفت خدایا آقا ابراهیم همت همه جا میومد کمکم میکرد گوشیمو برداشتم به زینب پیام دادم زینب من برای دیدار میام آسایشگاه زینب :باشه عزیزم روز پنجشنبه که رسید یه روسری زرد و نارنجی سرکردم سرراهم به پایگاه با زینب یه دسته گل خیلی خوشگل خریدم ما که رسیدیم پایگاه اتوبوسم رسید سوار شدیم ‌یه ساعت دیگه رسیدیم آسایشگاه ..... ...... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
بسم رب الشهدا آمبولانس که اومد سریع به رضا کپسول اکسیژن وصل کردن و گفتن باید سریع منتقل بشن بیمارستان تا رسیدن به بیمارستان نیم ساعتی طول کشید نیم ساعتی که به من پنجاه هزار ساعت گذشت انقدر هول شده بودیم که با دمپایی و کفش لنگه به لنگه رفتیم بیمارستانـ دکتر گفت بخاطر شوکی بهش وارد شده فعلا باید یکی و دو هفته ای تو بیمارستان باشه اون دوهفته من یه پام بیمارستان بود یه پام مزار شهدا خدا صدای راز و نیازام شنید و بعد از دوهفته رضا از بیمارستان مرخص شد خیلی خوشحال بودم فکر میکردم سالیان سال این زندگی ادامه داره اما طول زندگی ما خیلی کوتاه بود رضا که از بیمارستان مرخص شد یه چندروزی استراحت کرد یه ذره که حالش خوب شد پیشنهاد داد بریم شلمچه منو رضا مامان بابا راهی سرزمین عشق شدیم با ماشین شخصی رفتیم جنوب اول دوکوهه انقدر خوشحال بودم کنار رضا اومدم جنوب دوکوهه ،طلائیه ،فکه طلائیه خیلی دوست داشتیم رضا :حنانه قدر خودت بدون تو نظر کرده حاج ابراهیمی یه روز من نبودم ترو به همین شهدا ثابت قدم باش -رضا این حرفا چیه میخوای منو تنها بذاری ؟ رضا: بهرحال من جانبازم بایدبا واقعیت کنار بیایم -باشه این واقعیت نگو خواهشا بعداز طلائیه رفتیم شلمچه خوب من به نظر خودم نظرکردم شلمچه ایستادم نماز تا سلام نماز گفتم برگشتم دیدم رضا دستش رو قلبشه .... ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
بسم رب الشهدا و -رضا رضا چی شدی دستش رو قلبش بود هیچ حرفی هم نمیزد رضااااااا رضااااااا رضااااااا توروخدا جواب بده 😭😭 جای نبود که زنگ بزنیم اورژانس با ماشین شخصی خودمون بردیمش اهواز دویدم داخل خانم توروخدا حال همسرم خوب نیست پرستار اومد اونم داد زد خانم رفیعی دکتر محمدی پیچ کن سریع انتقالش دادن خط رو دستگاهها خیلی پایین میشد ۲۰۰سی سی شوک هی این شوکها بیشتر میشد اما رضا چشماش باز نکرد جیغ دستگاه بلند شدو رضا برا همیشه جسمش رفت 😭 باورم نمیشد رضا رفت و من تنها شدم😔😔😔 پیکر پاکش را با آمبولانس انتقال دادیم تهران از روزی تلخ و سخت فقط یه فیلم تار یادمه ضجه ها و جیغ های من تشیع رضا رو دوش مردم درحالی که من تو بیمارستان بودم😔 تا هفتم بیمارستان بستری بودم بعدش اومدم خونه در اتاق بستم تا چهلم همین بود کارم باهاش لج کرده بودم سر خاکش نمیرفتم دوروز بعداز چهلم رفتم مزارش با گریه شروع کردم به حرف زدن تو که میدونستی من دیگه هیچکسی رو نداشتم پدرم مادرم همه کسم تو بودی 😭😭😭 چراااا رفتی چراااا چرا تنها گذاشتی 😭😭 ...... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
بسم رب الشهدا و دلم سوخته بود الان که فکر میکنم میبینم رفتارام اصلا خوب نبود عکسامونو پاک کردم اصلا مزار شهدا نمیرفتم همه درای دنیا به روم بسته بود طول زندگی من ۳۰روز بود و حالا تنهای تنها بودم بابام که از خونش بیرونم کرده بود رضا هم که تنهام گذاشته بود دلم میخاست بمیرم اشکام میومد خدایا همش ۳۰روز 😭😭 یهو یکی صدام کرد انگار صدای رضا بود حنانه بیا پیشم با سرعت برق لباس پوشیدم رفتم مزارشهدا فقط فقط گریه کردم هفت هشت ساعت گریه مداوم از جا پاشدم گوشیم زنگ خورد الو بابا:پاشو بیا خونه همین سه کلمه رو پدرم بهم گفت اما این که گفت برگرد خونه داشتم بال درمیاوردم وسایلم جمع کردم برگشتم خونه بابام پدرم درحال انجام یه معامله گنده فرش با یه تاجر آمریکایی بود اما واسطه یکی از دوستاش بود که تو ترکیه تجارت میکرد جریان چند صد میلیون پول بود پدرم خیلی خوشحال بود قرار بود ۱۵ تیرماه معامله انجام بشه و تاجر ترکی کانترهای فرش را بفرسته آمریکا پول دریافت کنه پول اصلی که مال بابا بود بفرسته به حساب بابا فرش ها ارسال شد ترکیه .... ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
بسم رب الشهدا و دوهفته از ارسال فرشها گذشت اما هنوز پول ب حساب بابا ریخته نشده بود هرچقدر هم به گوشی تاجر ترکی زنگ میزدیم فقط یه جمله مشترک مورد نظر خاموش می باشد نصیبمون میشد سه هفته گذشته بود که یه ایمیل ناشناس برای بابا اومد محتواش این بود که دنبال پولت نباش رفیق شکایت کردیم به پلیس بین الملل تاجر آمریکایی پول واریز کرده بود ب حساب تاجر ترکی اون پول را بالا کشیده بود و شده یه قطر آب وقتی از دفتر پلیس بیرون اومدیم بابا تا خونه ی کلمه هم حرف نزد -بابا یه لیوان آب برات بیارم یهو غش کرد افتاد زمین باباااااا باباااااا بچه ها زنگ بزنید آمبولانس بابا را انتقال دادن بیمارستان میلاد دکتر گفت باید سریع انتقال داده بشه اتاق عمل ساعتها به کندی میگذشت تا دکتر از اتاق عمل خارج شد -آقای دکتر چی شد؟ دکتر:تا جایی که به ما مربوط میشد انجام شده بقیه اش توکل بخدا دعا کنید براش 😔😔😔😔باتمام اختلاف نظرها اما پدرم بود رفتم مزار شهدا رفتم مزار رضا -رضا 😭😭😭 هیچکس رو ندارم جز بابا پیش حاجی ضمانت کن بابام نره و حالش بهتر شه ‌‌عصری برگشتم بیمارستان بابا به هوش اومده بود😊😊 اما همون روز تو ادرارش خون بود دکترا سریع ازش آزمایش گرفتن دوروز بعد جواب آزمایشا اومد بدبختیام کم نبود این یکی هم بهش اضافه شد بابا سرطان مثانه داشت اونم از نوعی بدخیم😔 یاحسین غریب متوسل شدم بازم به حاج ابراهیم همت .... ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
بسم رب الشهدا و امروز کلاسای روایتگری تموم شد اما دلم گرفته بود رفتم مزارشهدا همینجوری بین مزارها راه میرفتم یک دفعه گوشیم زنگ خورد -الو مامان : حنانه جان خوبی؟ کجایی مامان ؟ -مزارشهدا مامان: خوب بیا خونه برات یه سورپرایز دارم -سورپرایز چیه ؟🙄🙄 مامان :بیا حالا خونه -باشه تا یه ساعت دیگه خونه ام وارد خونه شدم تولد تولد تولدت مبارک 🙄🙄تولدمنه وای اصلا یادم نبود مامان: عزیزدلم تولدت مبارک 😘 بابا:اینم کادوی من و مامانت بلیط پرواز کربلا 😔😔 آقا بهتر از من سراغ نداری هرسال میطلبی ؟ باگریه رفتم اتاقم به بلیطم نگاه میکردم گریه میکردم آی شهدا من چیکار کنم با بلیط و سفر تاریخ حرکت ۲۷رجب عید مبعث بود از همه خداحافظی کردم چمدونم بستم و..... چمدونمو با گریه بستم با گریه خداحافظی کردم روز حرکت رسید دلم نمیخاست برم کربلا تو فرودگاه آخرین ایستگاه برگشتم نرفتم کربلا😭😭 برگشتم خونه اما همه زخم زبان بهم زدن که تو دعوت امام حسین را رد کردی هرچیز لیاقت میخاد تو نداری اما من دلم فقط شلمچه میخاست تو اتاقم داشتم گریه میکردم که گوشیم زنگ خورد با صدای گرفته گفتم :بله بفرمایید صدا:سلام ببخشید خانم معروفی ؟ -بله خودم هستم صدا: ببخشید مزاحمتون شدم مردانی هستم فرمانده حوزه ناحیه ۱۵ اگه امکانش هست یه قرار ملاقات بذاریم برای برنامه روایتگری -بله آقای مردانی حتما محل قرار مزارشهدا خوب هست ؟ آقای مردانی:بله عالیه اتفاقا جعمه پنجم روز شهادت آقامحرم هست -ببخشید فامیلی این شهید که میفرمایید چی هست ؟ تازه شهید شدن؟ آقای مردانی:بله ،شهید محرم ترک مدافع هستن ..... ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
💠 شب‌ها برای نمـاز شب مرا بیدار می‌کنند! مرحوم شیخ مرتضی زاهد ، خودش نقل فرموده بود : شب‌ها برای عبادات سحری مرا صدا می‌زنند! 🔸 یک شب می‌گویند: مرتضی برخیز! یک شب دیگر می‌گویند: شیخ مرتضی! و بالاخره یک شب هم صدا می‌زنند: آقا شیخ مرتضی! من وقتی دقت می‌کنم می‌بینم این‌ها به روز من بستگی دارد. هر روز که من در رفتار و اعمالم دقت بیشتری می‌کنم و زیادتر مواظب هستم در بیدار شدن با احترام بیشتری رو به رو هستم! 🔶 بار دیگری گفته بودند: «مرا شب‌ها با کوبیدن کوبهٔ در بیدار می‌کنند ؛ صدای کوبهٔ در بسیار شدید است و من به سرعت بیدار شده و از جا بر می‌خیزم ؛ اما این صدا با همه ی شدت ، هیچ‌کس دیگری را بیدار نمی‌کند.» 📚 سیره و خاطرات علما، صفحه ۶۹ 🖇 🖇 🖇 ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
🌷شهید محمدجواد نادعلی زاده ▫️شهید دفاع مقدس 🦋ولادت: ۱ فروردین۱۳۴۳ | بهشهر 🌹شهادت: ۱ مهر ۱۳۶۵ 🔹سالگرد شهادت ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••