eitaa logo
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
405 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
35 فایل
کانال معرفی شهدای شهرستان خوی🌷 به حول و قوه الهی در راستای معرفی شهدای پرافتخار شهرستان شهید پرور خوی ایجاد شده است. #کپی_آزاد🌹باصلوات بر ظهور حضرت مهدی(عج) جهت ارتباط با یکی از مدیران کانال به منظور مطرح کردن انتقاد و پیشنهادهای خودتان↙ @karbobala_72
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 به نقل از شهیدبسیجی حسن غفاری زمانی که حسن را باردار بودم ، در زمینن کشاورزی با خانواده کار می‌کردم. آن زمان آفتابگردان می کاشتیم. محصول بسیار خوبی به دست آمده بود. 🍃یک روز پدر بچه ها تخم ها را به قیمت خیلی ارزان فروخته بود. من از این بابت خیلی ناراحت شدم، قهر کردم و گفتم: دیگر در زمین خودمان کار نمیکنم. روز بعد در مزرعه همسایه کار کردم، با اینکه فهمیدم باردار هستم. 🍃از این موضوع ناراحت شدم، برای همین وسایل سنگین بر می داشتم تا بچه بیفتد چون سه فرزند پسر داشتم، میگفتم این همه بچه را می خواهم چیکار❗️ 🔴 تا اینکه خدا خیرش دهد، یکی از همسایه ها مرا از این کارم ترساند و گفت: ممکن است بچه نیفتد، اما ناقص به دنیا بیاید. بعد از شنیدن این حرف خیلی ترسیدم. فکر و خیال میکردم که مبادا برای بچه اتفاقی افتاده باشد. 💎تا اینکه یک روز در دیدم که دو نفر آقا جلوی خانه ما به دو طرف تکیه کرده و نشسته اند. انگار به من الهام شد از خبر دارند. با خودم فکر کردم بهتر است، مادر یا دختر همسایه را بفرستم تا در مورد از آنها بپرسند. ولی بعد از کمی فکر به این نتیجه رسیدم که خودم با آنها صحبت کنم. نزدیک آنها که رسیدم، خواستم بپرسم که قبل از من یکی از آنها 📌📌گفت: اگر که من می خوانم، شما هم بخوانی، بچه# سالم می ماند. من هم در خواب آن آیه را تکرار کردم. بعد از دیدن آن ، وقتی خیالم از بابت سالم بودن بچه آسوده گشت، تصمیم گرفتم، اگر خدا فرزندان پسری به ما عنایت فرمود، اسمشان را بگذارم و اگر دخترانی عطا فرمود، اسمشان را بگذارم. 😊 وقتی بچه به دنیا آمد، اسمش را حسن گذاشتم و به خاطر سالم بودنش خدا را شکر کردم. سه یا چهار ساله بود یک روز در دیدم، سیل عظیمی آمده و حیاط منزل هم پر از آب شده است و آب حسن را با خود می برد. آب آنقدر زیاد است که نمی توانم رد شوم و بچه را بیرون بیاورم. با صدای بلند حضرت رقیه (سلام الله علیها) را صدا زدم😭 و گفتم: (سلام الله علیها)، این اجازه نمی دهد بروم حسنم را نجات دهم. 💫یک مرتبه دیدم، آب به اندازه یک متر به اطراف رفت و راه مثل خیابان باز شد.🤲 جلو رفتم ، تا خواستم را از آب بگیرم از خواب پریدم. تا تعبیر این خواب فاصله افتاد شد، صدام به ایران حمله کرد، حسن به با دشمن رفت و در این راه شد و جنازه اش نیامد💔 ازشهدای شهرستان 📚برگرفته ازکتاب دررکاب ولایت @Shohadaye_khoy