#خاکریز_خاطرات
#رگ هایش پاره شده بودوخونریزی شدیدی داشت
#دکتر اشاره کرد #چادرم را بردارم تا راحتتربتونم جابه جاش کنم
یهو #رزمنده گوشه
چادرم رو گرفت وبه سختی گفت:
من دارم میرم که تو #چادرت رو برنداری
ما برای این #چادر داریم میریم
چادرم توی مشتش بودکه #شهید شد
📜راوی:خانم موسوی ازپرستاران زمان جنگ
📕منبع:کتاب خانم ها حتمابخوانند،صفحه ۲۴
@Shohadaye_khoy
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#شهدا
#حجاب
#عفاف
من #چادر بر سر دارم و تو چفیه بر شانه...
وچه حکایت غریبی است میان این چفیه و #چادر...
از سپیدی چفیه تو تا سیاهی #چادر من
جاده ای است به سرخی #خون
جاده ای که عفت مرا وامدار غیرت تو می کند
غیرتت اگر نبود #چادرم کجای این زمانه بود؟!
تو که #چفیه بر شانه می اندازی ، من #چادرم را محکم تر می گیرم ، نکند #چادرم شرمنده چفیه ات شود
نکند یادم برود که دست از جانت کشیدی تا دست #نامحرمی به #چادر من نرسد
نکند یادم برود که چشم بر آرزو هایت بستی تا چشم آلوده به هوسی حتی خیال جسارت به #دختران سرزمینت را هم نکند.
نه من یادم نمی رود ، یادم نمی رود که سرخی #خونت را به سیاهی #چادر من به امانت داده ای
اگر چفیه تو سجاده آسمانیت شده پس #چادر من هم می تواند بال آسمانی من شود...
چفیه ات را بر شانه هایت بيانداز ، سربند یا فاطمه ات را بر سر ببند ، دل به جاده آسمانیت بزن که دوباره می خواهند #چادر از سر دختران فاطمه بکشند ، دوباره می خواهند میراث مادرت را به تاراج ببرند..
دل به جاده بزن که سیاهی #چادر من در گروی سپیدی چفيه توست برادرم...
#چادر_مادر
#شهدا
#حجاب
#عفاف