🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 تجربه خانوم کانالمون درمورد بارداری.... 🌸🍃🍃🍃
سلام و خدا قوت به مدیر محترم 🌷🌷
من یه تجربه ایی دارم برا کسانی که بچه میخوان
من چندباری قسمتم شده رفتم کربلا..توی زیارت دوره که میبرن سر یه کوچه هست مقام حضرت علی اصغر ع😭
یه گهواره ای هست روضه ای خونده میشه همه دعا میکنن یه نفر یه دفه گفت اینجا برای کسانی که بچه دار نشدن دعا کنید
منم هر دفعه که میرفتم برای یه نفر از دختران فامیل یا دوست و آشنا که میدیدم چندسال از ازدواجشون گذشته و بچه ندارن دعا میکرد
م ( من حتی ازشون سوال هم نمیکنم که بچه میخواید یا نه که خجالت بکشن فقط دعا میکنم براشون)
و سر سال بعدش اون خانم یا حامله بود یا بچه ش هم بدنیا اومده بود😊😊
چند سال پیش قبل از کرونا با همسرم رفتیم پیاده روی اربعین
اونجا همسرم مریض شدن و خیلی نمیتونستن برن حرم
یه شب با خستگی زیادی که داشتم و هم شب بود تنهایی میترسیدم بلند شدم
تنهایی به نیت یه فامیل مون که هشت سالی بود بچه دار نشده بود رفتم مقام حضرت علی اصغر..گهواره را تکون دادم و برای همه دعا کردم و برا ایشون هم دعا
کردم آخر همه هم برای دختر خودم که یکسال بود ازدواج کرده بود ..
همون شب توی اون گرما بارون شدیدی هم بارید
خلاصه ما اومدیم و سال بعدش دختر من حامله شد و با سختی زیاد و استراحت مطلق و شوک آزمایش سقط جنین و این حرفها و با نذر و نیاز زیاد بچه ش بدنیا اومد یه دختر ناز و باهوش 🥰
یه روز توی اتاقم تنها بودم یهو یاد دختر فامیلمون افتادم گفتم یا حضرت علی اصغر شما هیچوقت روی من را زمین نمیزاشتین
من هر سالی اومدم برا هر کی دعا کردم سال بعدش یا اون طرف حامله بود یا بچه هم داشت ..دختر خودم هم بچه دار شده الان بچه ش یکسالشه
ولی انگار برا اون فامیلمون روسیاه شدم 😔
و دلم حسابی سوخت و گفتم شما دور و نزدیک ندارید از همین جا هم دارم براش دعا میکنم
باور نمیکنید دو ماه بعدش دیدم خواهراش تو اینستا حاملگی خواهرشون را بهش تبریک گفتن بعد نه سال
اونم چی دو قلو 😍😍
یه دختر و یه پسر🤗🤗
نوه ی من تیرماه بدنیا اومد
اون دوقلوها هم تیرماه سال بعدش و اینقدر همدیگه را دوست دارن😊😊
و من واقعا از ته قلبم براش خوشحال شدم هر چند از آدم شوهرام هست😍
و من این چندتا بچه را که این آشناهامون دارن را یه علاقه ی خاصی بهشون دارم🥰
حالا از عزیزانی که تشریف میبرن کربلا اول برای فرج امام زمان عج و سر همون گهواره ی علی اصغر ع حتما برای همهی عزیزان
مخصوصا برای خانم های این کانال دعا کنن مطمئنم دست خالی برنمیگردن
و میبینیم که انشالله همشون میان پیام میدن که حامله شدن 🙏🙏🥰🥰
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
من آسمان هستم مدیر کانال...
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 خاطره اعضای کانالمون جهت شاد شدن فضای کانالمون 🌸🍃🍃🍃
طنز_راهیان_نور 😂 👇
🌸🍃
یادمه از اولین دوره های راهیان نور که رفته بودم وقتی وارد هویزه شدیم
قشنگی فضاش ما رو گرفت☺️
کسایی که رفتن هویزه میدونن چے میگم… جلوی درش کفشاتو میگیرن و واکس میزنن 👞
از تونل سر بندها که عبور میکنے،
میرسی به یه حیاط که دو طرفش شهدا دفنن💚
و چند تا درخت رو مزار بعضی شهدا سایه انداخته و دلچسبی فضا رو دو چندان میکنه 😊
یادمه وارد شدیم و راوی روایت گری میکرد
یکی از بچه ها که سابقه دار بود اصرار کرد
بچه ها بریم سر قبر شهید علی حاتمی💚
پرسیدیم چرا بین اینهمه شهید به اونجا اصرار داری؟؟ گفت:بیاین کارتون نباشه 😬 😁 رفتیم رو مزار شهید و مشغول فاتحه و صحبت و…
دیدیم چند تا خواهرا هم پشتمون سرپا وایستادن و منتظرن بیان همونجا و چون ما اونجا بودیم خجالت میکشیدن جلو بیان 😕 🙄
برام جای تعجب بود 😮
خوب بقیه شهیدا اطرافشون خالین برن برا اونا فاتحه بخونن 😯
که این رفیقمون گفت:
آخه این شهید مسئول کمیته ازدواجه 💞 😀
هر کے با نیت بیاد سر خاکش سریع ازدواج میکنه 😅
(پس بگو چرا خواهرا صف وایساده بودن 😂 😂 ) ما هم از قصد هے کشش میدادیم و از روی مزار بلند نمیشدیم… 😌 یهو راوی اومد بلند جلومون با صدای بلند و خنده گفت:
آقایون!
این شهید شوهر میده ها…
زن نمیده به کسی 😂 😂 یهو همه اطرافیا و اون خواهرای پشت سری خندیدن 😐 😐
و ما هم آروم آروم تو افق محو شدیم 😞 😞 😬 ☹️ البته راویه الکے میگفت 😂
خیلی بچه ها با نیت اومدن و ازدواج هم کردن 😂 😂 اقایون و خانمایے که راهیان میرید،
مزار شهید علی حاتمی تو هویزه فراموش نشه 😅 😉
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
من آسمان هستم مدیر کانال...
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام ب همه ی عزیزان برای اون دوستمون که انرژی ندارند وگوشه گیر شده
و زیاد میخوابن وبخوان از خونه برن بیرون می ترسه منم مدتی همین مشکل و داشتم هم خودم عذاب میکشیدم
هم اطرافیان اما پیش دکتر اعصاب و روان رفتم ومنو فرستادن پیش روانکاو خدارو شکر خیلی خیلی بهتر شدم
هم دارو میدادند هم بام چندین جلسه صحبت میکردند در واقع روانکاویم میکردند شماهم ب یه متخص روانکاو مراجعه کنید
ان شا ئ الله مشکلتون خیلی زود حل میشه ارزوی سلامتی برای همه دوستان بخصوص اسمان جان دارم
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
من آسمان هستم مدیر کانال...
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام خدمت آسمان و اعضای کانالش
درجواب عشق بی پایان
واقعا ک چه دنیایی شده،یعنی چی خانم محترم بعداز۲۶ سال فیلت یادهندوستان کرد؟
بیچاره همسرت ک عمرشوپای توگذاشته و رفت خب همون اول طلاق میگرفتی میرفتی
چرایه عمر روزه ی شک دارگرفتی
حالام میخوای آواربشی روسرزندگی ی نفردیگه
چرا ماآنچه رابرای خودمی پسندیم برای دیگران نمی پسندیم
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
من آسمان هستم مدیر کانال...
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
باسلام خدمت آسمان جان گلم .
با عرض تبریک اعیاد شعبانیه خدمت
آسمان جان و همه هم گروهی های عزیز .
درجواب خانومی که گفتند میشه دوبار پشت سرهم دوقلوهایی باشه .
مادر شوهر خواهر من ۳ بار پشت سرهم دوقلو زاییده که هر ۶ بچه پسر هستند که از قضا یکی از آنها شوهر خواهر منه که حدود ۵۰ سالشه . 😀🤔
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
من آسمان هستم مدیر کانال...
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 #قشنگه_بخونید 🌸🍃🍃🍃
📚داستان واقعی تصمیم اشتباه
✍️«رویا» سن و سالی نداشت اما سختیهای زندگی چهرهاش را در هم شکسته بود.
مدام گریه میکرد و میگفت اشتباه کردم.
روی صندلی نشست و جرعهای آب نوشید.
بدون مقدمه لب به سخن گشود: درست هشت سال پیش بود.
شوهرم برای امرار معاش از این شهر به آن شهر میرفت.
پسر اولم پنج سالش بود. در نبود «سعید» تنهاییام را پر میکرد و سنگ صبورم بود.
در آن شرایط که برای تامین هزینههای ضروری زندگی و خورد و خوراک پسرمان هم مانده بودیم من دوباره باردار شدم.
شوهرم وقتی موضوع را فهمید لبخندی زد و گفت: «نگران نباش. بیشتر کار میکنم.
خدا روزی رسان است.»
اما من نمیتوانستم نگران نباشم.
در طول ۹ ماه بارداری همش به آینده نامعلوم فرزندی که در شکم داشتم فکر میکردم.
وقتی کمبودها و حسرتهای پسر اولم را میدیدم هزار فکر اشتباه به ذهنم میرسید اما...
زمان زایمانم نزدیک بود اما شوهرم بهخاطر کار به شهرستان رفته بود و به ناچار تنها به بیمارستان رفتم.
فرزندم به دنیا آمد؛
پسری تپل و دوست داشتنی که همه کارکنان بخش عاشقش شده بودند. نمیدانستم در آن شرایط باید خوشحال باشم یا ناراحت... نمیخواستم فرزند دومم را هم با حسرت و آرزوهای دست نیافتنی بزرگ کنم. در همین فکرها بودم که ناگهان ضجههای زن کنار تختیام مرا به خود آورد. آن زن بچهاش مرده به دنیا آمده بود و پزشکان گفته بودند دیگر هرگز نمیتواند باردار شود. ظاهرشان نشان میداد دستشان به دهانشان میرسد. نمیدانم چطور شد که آن فکر لعنتی به ذهنم رسید. کاش همسرم آنجا بود و نمیگذاشت آن کار را انجام دهم.
آرام از تخت پایین رفتم و با درد وحشتناکی که داشتم خودم را کنار آن زن رساندم. همه جسارتم را جمع کردم و بچه را به آغوشش سپردم. آن زن شوکه شده بود.
🍃...تجربه زندگی...🍃
📚داستان واقعی تصمیم اشتباه ✍️«رویا» سن و سالی نداشت اما سختیهای زندگی چهرهاش را در هم شکسته بود.
گفتم: «میخواهی مادرش باشی؟» او و همراهانش بهت زده نگاهم میکردند و این سوال در ذهنشان بود که مگر میشود مادری بتواند اینقدر راحت از فرزندش بگذرد اما وقتی داستان زندگیام را برایشان گفتم آنها حاضر شدند با پرداخت مبلغی این معامله را انجام دهند. پول را از آنها گرفتم و در حالی که خودم را ملامت میکردم و اشک میریختم به شوهرم زنگ زدم. او که منتظر شنیدن خبر تولد فرزندمان بود وقتی صدایم را شنید ساکت شد. به او گفتم بچه مرده به دنیا آمد. شنیدن صدای گریههای همسرم داشت دیوانهام میکرد اما برای دلداری به او گفتم: «سرنوشت این بچه آخرش هم مرگ بود و ما هم نمیتوانستیم کاری برایش بکنیم.»
آن روز بدون فرزندم به خانه برگشتم اما تا همین امروزکه ۸ سال از آن ماجرا میگذرد چهره معصوم نوزادم جلوی چشمم است. سالها از آن روز گذشت، شوهرم با کار و تلاش توانست یک شغل مناسب پیدا کند و زندگیمان روی روال افتاده بود. اما عذاب وجدان آن تصمیم اشتباه لحظهای رهایم نمیکرد.این شرایط ادامه داشت تا اینکه یک روز صبح که در خانه تنها بودم زنگ در به صدا درآمد. پسرم در را باز کرد. زن و مردی هراسان وارد حیاط شدند. وقتی از پنجره بیرون را نگاه کردم شوکه شده بودم. او همان زنی بود که پسرم را به او فروخته بودم.آن زن مانند همان روز اول گریه میکرد و با التماس از من کمک میخواست و سراغ شوهرم را میگرفت. نمیدانستم چه اتفاقی افتاده اما هر چه بود نباید آنها با همسرم روبهرو میشدند.
زن در میان گریههایش گفت:«پسرت سرطان گرفته و پزشکان گفتهاند فقط با پیوند مغز استخوان از پدرش نجات پیدا میکند.»دیگر هیچ کلمهای نمیشنیدم.دنیا دور سرم میچرخید و از بیرحمی روزگار اشک میریختم. در آن لحظه فقط آنها را از خانه بیرون کردم. اما حتی تصورش را هم نمیکردم که بعد از رفتاری که داشتم آنها از آنجا نروند.نزدیک غروب بود که همسرم خشمگین و عصبی وارد خانه شد.آنقدر سرخ شده بود که جرات نمیکردم نگاهش کنم.زن و مردجوان جلو در منتظر بودند.
آنچه نباید میشد اتفاق افتاده بود.رازی که سالها برای پنهان ماندنش تلاش کرده بودم فاش شد و من حرفی برای گفتن نداشتم. همسرم نمیتوانست این اتفاق را باور کند و مدام میگفت: «حتماً تو به من خیانت کردی وگرنه بچه من پیش این زن و شوهر چه میکند.»
من هر چه سعی میکردم موضوع را توضیح بدهم بدتر میشد. تا اینکه نتیجه آزمایشها این اتهام را از من برداشت.عمل پیوند انجام شد و پسر کوچولویم از مرگ نجات یافت.اما همسرم پس از ترخیص شدن از بیمارستان دیگر با من حرف نزد.او فقط یک بارپسرمان را دیده بود اما برای اینکه آرامشش را به هم نزند، هیچ حرفی به اونزده بود.
روز بعد «سعید» به دادگاه رفت ودرخواست طلاق داد.او به قاضی گفت: «من دیگر به این زن اعتماد ندارم معلوم نیست در این سالها، زمانی که من در شهری دیگر دنبال کار بودم او چه چیزهایی را از من پنهان کرده است» همسرم حتی بعد از جدایی پسر اولم را هم پیش خودش بردومیگفت:«تو ثابت کردی که نمیتوانی مادر خوبی باشی.»
من زندگی ام رو باخته ام...
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
من آسمان هستم مدیر کانال...
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 بابت اون خانمی که در مورد خواستگار نداشتن جوونا گفتن 🌸🍃🍃🍃
سلام ب همگی
بابت اون خانمی که در مورد خواستگار نداشتن جوونا گفتن
همه اینها درستن احسنت
ولی یه چیز دیه هم باید اضافه کنید
حجاب و طرز پوشش دختران الان
و اینکه الان کمتر دختری هست ک دوست پسر نداشته باشه
و اینو جوونا دوست ندارن
من خودم دوتا داداش دارم و مجردن یکیش 37 سال داره و یکی 26
هر دوشون ازینکه دختر خوب و متدین و سر ب زیر نیست و همه
با کسی هستن و دست خورده
میگن ازدواج نمیکنن
من خودم چادری ام و خدا میدونه تا
ازدواج کردم در مورد ازدواج اصلا نمیدونستم
با هیچ پسری کلامی حرف نمیزدم برا خودم قانونهای داشتم و از اونا رد نمیکردم
نه اینکه درس نخونده باشم من لیسانس جامعه شناسی دارم و
دختر یکی هستم داداش ام
میگن اگ کسی مثل خودت برا ما تونستی پیدا کنیم ما الان داماد میشیم
ولی کسی نیست حتی یه خصلت منم داشته باشه 😞
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
من آسمان هستم مدیر کانال...
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100