🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 سودابه(درددل اعضا)
نظر شما برای سودابه
سلام آسمان جان🌸🍃
خوبی عزیزم؟
درسته از خوندن زندگی سودابه خیلی جاها
حرص خوردم و ....
🌸🍃
ولی پایان قشنگی داشت
سودابه چه کار خوبی کرد که زندگیشو با بابک
ادامه داد، و برای بچه های بابک هم مادری کرد😉👏👏👏
ولی همش در طول داستان زندگیش
این برام سوال بود که چرا با بابک پیش
روانشناس نرفتند تا مشکلشون حل بشه؟
اما خدا را شکر که پایان خوبی داشت
انشالله همیشه سالم و پر انرژی باشند🤲
من از سرگذشت های دوستان چیزای زیادی یاد گرفتم واقعا ممنونم ازت آسمان عزیزم🌹🌾🌹
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 تجربه ای در زندگی
باید بگم ک من پارسال بم یه خاستگار اومد و منم کلا عقلمو از دست داردم و ب قول گفتنی سرم گیج رف به یه دوست دارم گفتنش😐
هیچی دیگ منم ب اون گفتم دوست دارم ولی ب اعضایه خونواده هیچکدوم چیزی از دوست داشتش نگفتم و اجازه دادم ک اونا تصمیم بگیرن😊
بابایه منم ک کاملا مخالف بود هم بخاطره سن من وهم بخاطره شرایطه خونواده مسره ک باباش معتادو خودش بی کارو...خلاصه بهتون بگم ک من فقط عاشق قیافش شده بودم😐😩
اینا اومدن خاستگاریه من ولی بابام ب شدت سر حرفش وایساد و اونا رو انداخت بیرون و منم وقتی دیدم اینطور شده خودم ب پسره پیام دادم و گفتم ک ولم کن ما ب هم نمیرسیمو.. ولی بعداز دوساعت ی اقایی زنگ زدوگف چی بش گفتی حالش بد شده و الان بیمارستانه😒
منم گفتم برام مهم نیس و فقط دس از سره منو خونوادم بردارینو قط کردم؛ولی بابام رفت ک شکایت کنه از دستشون ک انقدر مزاحمه ما میشن
هرچی نباشه ۳بار اومدن خاستگاریم و مامانشو زنداداشش میومدن جلو در مدرسه و تهدید ب فرارم میکردن خودش بم پیام میدادو...
این اقا ب من گفته بود ک من تا تهش ک تورو ب دست بیارم میمونم و فقط کافیه ک تو منو بخوای منم ک فک میکردم راس میگه بش گفتم میخوامتو..وقتی بابام رفت ک شکایت کنع قاضی ب پسره زنگ زد ولی برخلافه همه افکارم پسره کاملا منکر این شد ک منو میشناسه😔
منم خیلی ناراحت شدم و اومدم خونه و جلو بابام بش پیام دادم گفتم ک فریبم دادیو دس از سرم بردار و حالم از بهم میخوره عو اینا...
این پیامو دادم و یسالی بود ک ازش خبری نشد و من فقط سه هفته بعداز اون پیامه فهمیدم ک بایه دختره نامزد کرده و دیگ هیچی
ولی بعداز یسال اینا ب مشکل برخوردن و دارن طلاق میگیرن (ک مطمعنم اهه خودم گرفتتشون )
و این اقا هنو اینو طلاق نداده برگشت ب من پیام دادو گفت ک میخوامتو تو داری دربارم اشتباه میکنیو ی بار جور کن ببینمت منم ک ساده ن به مامانم گفتم و ن به بابام و قرار گذاشتم و رفتم ببینم چی میخواد بگه اصن چی داره ک بگه
ولی از شانس بده من پسرعموم ماروتو خیابون دید و این اقا همونجا فرار کرد درحالی ک توتمام راهی ک داشتیم میرفتیمو میگف ک من از هیچی نمیترسمو تورو دوباره ب دست اوردمو اینا
ولی فرار کرد ورفت از خونشون حاضر شد رف تبریز وهنوزم ک هنوزه برنگشته از ترسش 😔😔
منم علاوه براینکه بابام خودمو خیلی دعوا تنبیه کرد جلودره اونام رفتو گفت ک باز چی میگین ی زنم گرفته پسرتون باز اومده سراغه دختر من
مادر پسرم ک از همه جا بی خبر زنگ میزنه ب پسره و قضیرو میپرسه.پسرم با کمال پررویی جلو بابایه من داییامو عموهام میگه ک دختره خودتون بمن پیام داده وگفته بیا همو ببینیم درحالی ک اصن اینطور نیست و من فقط به اون گفتم ک کی بیاد حالام هم ابروم رفته وهم فهمیدم ک دروغ گفتن بهمو گول خوردم😔😔😭😭😭
بابام رفت شکایت کردو الان منتظریم ک پیامک بهمون ارسال بشع و بگن ک کی بیایم دادگاه
من در حدی نیستم ک به شماها مشاوره بدم یابگم چیکار کنید و چیکار نکنید ولی توروخدا گوله این گرگایه خیابونو نخورین اینا مرد زندگی نیستن😒سعی کنید هرچی شدرو ب خونوادتون بگین تا عین من نشین😔
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
#بلدی_بگو
🌸🍃
سلام آسمان جان وقت بخیر
اگه میشه پیام منو در کانال قرار بده تا اگه کسی میتونه کمک کنه
مامان من پرستار سالمنده و شبانه روزی هم هستیم چون پول رهن نداشتیم مجبور شدیم پرستار سالمند بشیم حدود یکسالی میشع و مامانو و بابام در حال جدا شدن هستن من امتحانات ترمم شروع شده واین سالمندی که پیشش هستیم شبا اصلا نمیزاره بخوابیم بلند میشه حرف میزنه آلزایمر داره به دخترشم میگیم اما فقط قرص ترانکوپین بهش میگه بدین ولی اصلا جواب نمیده بخدا از بی خوابی خسته شدم اعصاب ندارم من فقط 17سالمه دارم از این همه بدبختی دق میکنم 😖 همش یه ریز حرف میزنه لطفا اگه کسی میتونه بگه که چه قرصی خوبه براش که هم خواب آور باشه هم مشکلی براش پیش نیاد که دردسر بشه برامون چون دخترش میگه فقط ترانکوپینی که دکتر براش نوشته بهش بدین لطفا خواهش میکنم کمکم کنید🙏🏻 هیچکس درک نمیکنه
اسم منم باشه فاطمه دخی غم
برام دعا کنید
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
صرفا فان
🌸🍃🌸🍃
اعترافات يک زن...
ديشب اينترنت قطع بود
کلي کار کردم
بعدش ظرفارو شستم!
خونه رو جارو کردم!
غذا پختم!
ديگه کم کم داشتم به شوهرم علاقمند ميشدم که ...
نتم وصل شد😂😂
.دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌹💕🌹💕🌹
ببین مادر...
خوشیای دنیارو، رسیدن به اون بالا بالاها رو کسی نمیاره دو دستی تقدیمت کنه....
اگه حالِ خوبُ بختِ آروم میخوای و راحتِ جون
باید بجنگی...
کسی برات پا نمیشه که بدوئه و برسه به خواسته هات
دست نمیشه تا کوه جا به جا کنه....
اونی حالِ خـوب و بدت دستشه
خـودتی...
از هیچکس انتظار نداشتـه باش
از آسمون بیاد زمین و خـوشبختت کنه....
این تویی که باید یاد بگیری خوشبخت باشی...
تـویی که بلد باشی حتی تنهایی، دست تنها، بی همراه
خودتُ خوشبخت کنی...
خوشحال بودنُ بلد باش
خوشبخت بودنُ دنیا، خودش یادت میده....
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
دلانه نیلوفر سلام اسمم نیلوفره.یه برادرازخودم بزرگتردارم بنام مازیار.پدرومادرم هردوفرهنگی بودن.وضع
🌸🍃
دوستان دلانه نیلوفر رو بخونید....
دختریکه در سن کم وارد زندگی میشه ولی اتفاقاتی میفته که.....
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 #نیلوفر هستم
سلام اسمم نیلوفره.یه برادرازخودم بزرگتردارم بنام مازیار.پدرومادرم هردوفرهنگی بودن.وضع مالی متوسطی داشتیم .هجده سالم بودوداشتم پیش دانشگاهی میخوندم.به درس خوندن علاقه نداشتم وهمیشه دوست داشتم بایه مرد پولدارازدواج کنم،همیشه غرق دررویابودم.یه روزشیفت ظهربودم ازمدرسه که اومدم خونه مامانم خیلی شادوشنگول بود.ازش سوال کردم مامان چیه خوشحالی گفت:.
_امروزخانم حاج آقاموسوی زنگ زدواجازه خواست بیان برای خواستگاری پسرش برای تو،بنظرت خوشحالی نداره دخترم میخوادعروس بشه.
ناخودآگاه خنده رولبام اومد،حاج آقاموسوی همسایه مادربزرگم بودومغازه فرش فروشی داشت وپسرش علی هم پیش خودش کارمیکرد.چندین بارکه رفته بودم خونه مادربزرگم علی روتوکوچه دیده بودم.وضع مالی خوبی داشتن وهمین بودکه من میخواستم.قدبلندی وپوست سفیدوبور بود.میدونستم خیلی خاطرخواه داره.رفتم تواتاقم وروبروی آینه ایستادم وخودم رو توی لباس عروس مجسم کزدم..شب که بابام اومد،مامانم موضوع خواستگاری رو بهش گفت واونم گفت بهشون بگوفرداشب که شب جمعه هست بیان.فرداکه رفتم مدرسه اصلاحواسم به درس نبودووقتی اومدم خونه مامان خونه رو تمیزکرده بودومنم سریع رفتم دوش گرفتم وآماده شدم،ساعت ده شب بودکه مهمونها اومدن،اول آقای موسوی وخانمش واردشدن وپشت سرش علی باسبدگل واردشد،خیلی خوشتیپ وجذاب ترازهمیشه شده بود.بعدازصحبتهای اولیه آقای موسوی خواست تاباعلی بریم توی اتاق وصحبت کنیم.بلندشدیم ورفتیم توی اتاق علی شروع کردازخودش گفتن،من هم که غرق دررویابودم یه دختر۱۸ساله چه حرفی داشت .ازاتاق اومدیم بیرون.ازمن نظرخواستن وگفتم سه روزدیگه جواب میدم.بعدازرفتن مهمونها بابام ازم نظرخواست چیزی نگفتم وفقط لبخندزدم وهمین لبخندنشانه بله گفتن بود.مامان رفت گوشی برداشت وبه برادرم مازیارکه دانشجوی شهردیگه بودزنگ زدوموضوع خواستگاری روگفت .قیافه مامانم درهم شد،گوشی که گذاشت به بابام گفت ؛مازیارمیگه علی پسرخوبی نیست ،خیلی رفیق باز ودختربازهست.بابام گفت فکرنکنم بعیدمیدونم ولی تحقیق میکنم وبه خداتوکل میکنیم.
رفتم تواتاق نمیخواستم به حرفهای مازیارگوش بدم،حرفهایی که مازیارمیزدمطمئن بودم مال قدیم بودالان علی اومده بودخواستگاری وحتماهمه چی رو گذاشته بودکنار. پدرم رفت تحقیق وهمه ازخانواده آقای موسوی تعریف میکردن،روزدوم که خانم موسوی زنگ زدومامان جواب بله روبهشون داد،باورم نمیشدمیخوام عروس بشم
ادامه دارد...
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 برای هم دعا کنیم
سلام آسمان جونم من یه دخترم۱۸سالمه و بخاطر درسام و امتحانایی ک شروع شدن و کنکور دی خیلی استرس دارم😭
همش تواتاق میشینم ساعتها درس میخونم یجوری ک افت فشار گرفتم و از هوش میرم چند باری این اتفاق برام افتاده مامانم بشدت میترسه که خدای نکرده بالایی سرم بیاد من دوست دارم دبیر بشم تازگیا چند نفر از دوستام بهم گفتن بخاطر این استرس و تپش قلبی ک میگیری قرص پرانول بگیر منم گرفتم ولی ترسیدم از قرصا بخورم مامانم راستش میترسه خواستم اگه دوستان اطلاعاتی دارن دراختیارم بزارن که من ازین قرصا بخورم یانه😕
ببخشید طولانی شد دعام کنید که قبول شم واین استرسا رفع شه😞
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 سودابه(درددل اعضا)
نظر شما برای سودابه
🌸🍃🌸🍃
سلام.خوبید.برای سودابه عزیز .
واقعا خیلی با سختی جلو رفتی وگول مال دنیا رو نخوردی وخودت رومحترم دونستی.
این جنبه ازشخصیت وجودت برا من عالی بود..چه بسا بسیاری به خاطر مال دنیا قید عزت و احترام میزنند.
خوشحالم که امام رضا با دادن سینا به شما ضامن زندگیتون شد.واینکه کنار بابک حتما زندگی پر هیجانی داری.
خیلی شبیه رمان بود زندگیتون.
با لذت سرنوشت شما رو دنبال کردم.یعنی قبل از هرچیزی فقط سرگذشت شما رو مطالعه کردم.
خوشحالم تو این راه تونستی صواب زیاد مادری برا دوتا فرشته رو داشته باشید.
ولی واقعا آقا بابک عاشقتون بود.مردای العان اصلا دیگه یادشون نمیاد با عشق یکی رو گرفتند چه اینکه پاش بمونند.
واگه امروز بود با چه غروری زن دیگه ای میگرفت.
امیدوارم عاشقیتون پایدار باشه وبا خوشبختی فرزندانتون به دنیا معنی صبر و احترام به زن رو یاد بدین.😘
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100